برشي از انقلاب ايران (نشر كرگدن1398)
واقعيت اجتنابناپذير
مهران كامروا
سالهايي طولاني است كه انديشمندان علوم اجتماعي درگير بحث مستمر درباره مفهوم انقلاب و علل و پيامدهاي آن هستند. انقلاب ايران با به چالش كشيدن برخي مفروضات و قضاياي بنياديني كه بيشتر نظريههاي انقلاب بر پايه آنها شكل گرفتهاند، بار ديگر به اين بحث دامن زده است. در همين حال، انقلاب ايران برخي ديگر از مفروضات و قضاياي نظريههاي موجود را تاييد و تصديق كرده است؛ اگرچه در تمام موارد، دامنه اين تاييدها محدود بوده و هرگز به تاييد و تصديق تمامي يك چارچوب نظري منتهي نشده است. در واقع، انقلاب ايران ضرورت ارزيابي مجدد تبيينهاي موجود از چرايي وقوع انقلابها را بار ديگر مطرح كرد.
علل مستقيم و بيواسطه انقلاب 1357 ايران به نحو مشخص و بارزي سياسي بودند. انقلاب ايران از يك سو محصول فروپاشي ساختاري دولت پهلوي و از سوي ديگر نتيجه ابتكارات، تدابير و ترفندهاي گروههاي مخالف رژيم بود. در عين حال، شرايط اجتماعياي نيز كه اين تحولات سياسي در بطن آن اتفاق افتاد در شناخت ويژگيها و پيامدهاي اين انقلاب اهميت بسيار دارد. بخش عمدهاي از اين كتاب به تحليل و بررسي تحولات سياسي- اجتماعي مهمي اختصاص يافته است كه به شكلگيري انقلاب ايران منجر شد. علاوه بر اين، برخي پرسشهاي ديگر نيز در آن مطرح شده است: آيا وقوع انقلاب ايران اجتنابناپذير بود؟ آيا انقلاب ميتوانست رهبراني جز روحانيان و آيتالله خميني داشته باشد؟ و به چه ميزان ميان حكومتي كه پس از انقلاب به قدرت رسيد و اصولي كه انقلاب از آنها دفاع ميكرد، رابطه وجود داشت؟
وقوع انقلاب ايران به دليل وجود شرايط الزام براي وقوع آن، يعني فروپاشي نظام سياسي و عملگرايي گروههاي مخالف، اجتنابناپذير بود. با توجه به چگونگي شكلگيري و تحول حكومت پهلوي در طول زمان وابستگي كامل آن به قدرتهاي خارجي، ساختار خويشاوندگرايانه و استبدادي آن و ناتوانياش در اصلاح خود و سازگار شدن با وضعيت جديد - فروپاشي ساختار حكومت پهلوي در حقيقت اجتنابناپذير بود. حفظ و ثبات قدرت سياسي سلسله پهلوي، بهطوركلي و شاه، بهطورخاص، مستلزم تداوم دكترين نيكسون-كسينجر بود. بنا بر اين دكترين، به رژيم پهلوي در خصوص مسائل بينالمللي تضمين داده شده و رژيم پهلوي مورد حمايت معنوي ايالاتمتحده قرار ميگرفت. همچنين به منظور مشغول كردن مردم به مسائل اقتصادي و جلوگيري از توجه آنها به مسائل سياسي، آهنگ سريع رشد اقتصادي ايران تقويت ميشد. دولت پهلوي متزلزلتر و بيثباتتر از آن بود كه بتواند در مقابل تغييرات شكل گرفته در اوضاع بينالمللي و تحولات داخلي مقاومت كند. اگر دكترين نيكسون-كسينجر تداوم مييافت، اگر سازمانهاي بينالمللي حقوق بشر از قبيل سازمان عفو به خشونتها و وحشيگريهاي ساواك توجه نشان نميدادند و اگر قيمت نفت در سالهاي پس از 1353 به شدت افزايش مييافت، ممكن بود رژيم پهلوي از هم فرو نپاشد. اما تمام اين مسائل به وقوع پيوست و رژيم پهلوي نتوانست به نحوي مناسب با آنها برخورد كند. با توجه به اجتنابناپذير بودن فروپاشي رژيم پهلوي و با توجه به اين واقعيت كه در دوره پهلوي همواره گروههايي وجود داشتند كه در پي سرنگوني اين نظام بودند، شكلگيري انقلاب ايران، در حقيقت اجتنابناپذير بود. در فصول سوم و پنجم كتاب، به اين موضوع پرداخته شده كه به دست گرفتن رهبري انقلاب از سوي روحانيان نيز اجتنابناپذير بود، اگرچه تا حد زيادي اشتباهات رژيم اين مساله را تسهيل كرد. روحانيان هژموني اجتماعي و فرهنگي داشتند و به منابع بسيج سياسي كه ديگر گروهها فاقد آن بودند، دسترسي داشتند. هنگامي كه در نهايت رژيم به اين نتيجه رسيد كه روحانيان منبع اصلي مخالفت با رژيم هستند، تنها دست به اقداماتي زد كه رهبري روحانيان بر انقلاب را تسهيل كرد. رژيم در مقالهاي كه در يكي از روزنامهها به چاپ رسيد به آيتالله خميني توهين و بر تبعيد آيتالله خميني از عراق به فرانسه پافشاري و به اميد فرونشاندن ناآراميها و ساكت كردن روحانيان، سعي در خشنود كردن روحانيان انقلابي موجود در داخل كشور كرد. اما تمام اين اقدامات نتيجه عكس داد و تنها به تشديد انقلابيگري روحانيان و آيتالله خميني منجر شد. با وجود اين، حتي اگر حكومت دست به چنين اقداماتي نميزد، اين امكان وجود نداشت كه گروههاي ديگر بتوانند رهبري انقلاب را به دست گيرند. روحانيان از حمايت شديد دو گروه از مهمترين گروههاي انقلابي يعني طبقات متوسط و مهاجران روستايي برخوردار بودند. تغييرات اجتماعي دهههاي 1340و 1350 به ناكامي و سرخوردگي گسترده طبقات متوسط منجر شد كه از ميان آنها روشنفكران از احساس هويت فرهنگي دفاع و حمايت كردند. طبقات پايين كه بيشتر تركيبي از مهاجران روستايي و كارگران صنعتي بودند، چنين احساس ميكردند كه از بقيه جامعه بيگانه شدهاند و در پي چيزي بودند تا بتوانند با تكيه بر آن خود را در برخورد با محيط بيگانه و ظاهرا ناسازگاري كه در آن گرفتار آمده بودند، هويت بخشند. عنصر مشتركي كه هم طبقات متوسط و روشنفكران در پي يافتن آن و هم طبقات پايين به آن وابسته و متكي بودند، «اسلام» بود.
مترجم:
مصطفي مهرآيين