كفشهاي خدمتكار
اسدالله امرايي
«كفشهاي خدمتكار» مجموعه داستاني از برنارد مالامود با ترجمه اميرمهدي حقيقت در نشر افق منتشر شده كه چاپ چهارم آن به بازار آمده. اين كتاب گزيدهاي از داستانهاي كوتاه اوست كه بيشتر آنها براي اولين بار است كه به فارسي ترجمه و منتشر ميشوند.كفشهاي خدمتكار، مجموعه ۱۵ داستان كوتاه از مالامود است كه در اين كتاب گردآوري شده. خمره جادويي، باران بهاري، بقالي، عزادارها، مرگ من، آسانسور، خنگها اول، قبر گمشده و كتابخواني در تابستان، اينجا ديگه عوض شده، معذرتخواهي و كفشهاي خدمتكار عناوين تعدادي از داستانهاي اين مجموعه است.
لانري اوكانر، داستاننويس نامدار امريكايي در نامهاي به يكي از دوستانش نوشته بود:«نويسندهاي پيدا كردهام كه از هر داستاننويس ديگري از جمله خودم بهتر است. به كتابخانه برو و كتابي از برنارد مالامود بگير.» داستانهاي كوتاه مالامود شهرتي جهاني دارد و همه عناصر داستاني را در خود جا داده. او نويسندهاي است كه از سادهترين و پيش پا افتادهترين تصاوير اطراف خود داستاني جذاب ميسازد. ترجمه خوب و روان اميرمهدي حقيقت هم بر جذابيت داستانها افزوده است. برخي از داستانهاي اين نويسنده پيشتر با ترجمه احمد ميرعلايي، صفدر تقيزاده و من منتشر شده بود:«سام مدتي خودش را مجبور كرد گوش كند، بعد حواسش پرت شد. فايدهاش چه بود؟ بله، قفسهها خالي بودند و دكان جنس لازم داشت ولي پولش كجا بود كه چيزي سفارش بدهد؟ از وقتي سوپر اياندپي توي محل شعبه زده بود، فروش دكان از نصف هم كمتر شده بود. رسيده بود به هفتهاي صد و شصت دلار، فقط كفاف اجارهاش را ميداد، با گاز و برق و كمي خردهخرج. حس سنگين فلاكت، قلبش را چلاند. روزي هجده ساعت، از شش صبح تا نصف شب، نشستن ته بقالي به انتظار يك مشتري كه پي يك بطري شير و يك قرص نان و شايد، شايد، يك قوطي ساردين آمده باشد. نوزده سال كار، اين هم آخرش! نوزده سال سر پا ايستادن. آنقدر يك بند سرپا ايستاده بود كه پاهاش واريس گرفته بود و رگهاش سفت و چغر شده بود و هر قدمي كه برميداشت با درد همراه بود. براي چي؟ كه چي؟ احساس فلاكت دلش را پر كرد. لرزيد. حالش بد شد».