گزارشي تكان دهنده از ارتفاعات كردستان
مصائب زنان كولبر
محسن محمدي
آراسته چهار سال است كه كولبري ميكند، به همراه شوهرش. به زني ميماند 50 ساله، اما خودش ميگويد كه 40 را هنوز پر نكرده و راست هم ميگويد. فقط هفتهاي دو مرتبه ميرود براي كولبري. جان و تواني برايش نمانده است. ديسك كمر دارد و درد پا امانش را بريده است. شبي 200 هزار تومان از كولبري درآمد دارد كه 60 هزار تومانش را هم بايد بدهد بابت كرايه راه. خودش ميگويد: «تا به خانه برسيم پول يك شب كولبري ميرود براي خريد بستهاي نان و يك شانه تخممرغ و دو، سه مدل ميوه و خلاص. چيزي دستمان را نميگيرد.» شبي 10 ساعت يكسره راه ميروند در برف و بوران، حوالي مرز تته مريوان، با ترس و لرز و هزار و يك فكر و خيال. كسي غير از شوهرش خبر ندارد كه او كولبري ميكند. لباس مردانه ميپوشد و صورتش را ميپوشاند، مثل بقيه زنان. ميگويد دستكم 40 زن را ميشناسد كه همچون خودش كولبري ميكنند، گاس بيشتر. مردها تا 40 كيلو بار را هم برميدارند اما زنها آخرِ آخرش 30 كيلو. بُن و قوهاش را ندارند. تا زانو كه در برف فرو بروي، بيرون آمدن سخت ميشود با اين حجم بار بر پشت. آراسته ميگويد با شوهرش كولبري ميكنند تا بتوانند چرخ زندگي را بچرخانند، با نفسهايي به شماره افتاده. دردمند حرف ميزند و آخر سر، با چهره شكسته و چشمان به غم نشسته ميپرسد: به نظرت مرگ به اين زندگي شرف نداره؟
نان به بهاي جان
اينجا نان را به بهاي جان ميدهند. بايد دنيا را بر كولت حمل كني تا بتواني شكم خود و خانوادهات را سير كني، فقط سير كني. نانت را بايد در كورهراههاي ارتفاعات مريوان در سرحدات غربي هميشه به برف نشسته ايران و عراق، از دهان روزگار نامراد بيرون بكشي. ۱۰ ساعت يكسره بار به دوش بكشي در سرما و يخبندان و آخر سر، نان بخور و نميري درآوري و دو روز تمام در خانه بيفتي تا مگر جان و قوتي بگيري و سر پا شوي و دوباره، روز از نو، روزي از نو. كولبري كني به بهاي جانت، به قيمت سلامتيات.
حقيقتي غيرقابل انكار
كولبري به كلافي ميماند سردرگم و درهم پيچيده. كلافي كه معلوم نيست كي قرار است گره كورش باز شود، حالا چه با دست، چه با دندان. در حالي كه رقم دقيق و مستندي از تعداد كولبراني كه ارتفاعات غربي كشور را در پي رزق و روزي بالا و پايين ميكنند وجود ندارد، اما آمارهاي غيررسمي 80 تا 170 هزار نفر را تخمين زدهاند. درباره زنان كولبر كه همين آمار نصفه و نيمه هم وجود ندارد و كسي نميداند چه تعداد زن كولبري ميكنند در عالم واقع. هر چند شواهد و قرائن با زبان بيزباني ميگويند كه نه تنها كمشمار نيستند كه قضا را ببين، روز به روز هم عدد ميگيرند؛ از دختران نوجوان گرفته تا زنان سالخورده، از دانشگاه رفته تا باسواد در حد خواندن و نوشتن. شايد تا چند سال گذشته ميشد از باب انكار وارد شد و چشم بر واقعيتها فرو بست، نمونهاش محسن بيگلري نماينده سابق مردم سقز و بانه در مجلس شوراي اسلامي كه گفته بود: «از آنجا كه كولبري براي زنان به خصوص در هواي سرد و ارتفاعات صعبالعبور كاري سخت و جانفرسا است، تصور وجود چنين پديدهاي سخت به نظر ميرسد و غيرقابل باور و تاييد.»
اين روزها اما، حكايت كولبري زنان در سه استان مرزي كردستان، كرمانشاه و آذربايجان غربي اظهرمنالشمس است و غيرقابل كتمان و انكار.
يكي خانهنشين، ديگري كوهنشين
شبي كه شوهر بوژانه را آوردند و پشت در خانه گذاشتند و رفتند، زن جوان آستين همت بالا زد و بار زندگي را بر دوش نحيف و ناتوانش گرفت. شوهرش از بالاي كوه پرت شده بود هنگام كولبري، نيمههاي شب در سرماي استخوانسوز زمستان. مردانگي به خرج داده و سوار ماشينش كرده و آورده بودنش تا پشت در خانه. مردش زمينگير شد. مهرههاي كمرش شكسته و كتفش هم از جا درآمده بود. شانس آورده بود كه سرش به سنگ و صخرهاي نخورده و با كمر آمده بود پايين. نه بيمهاي، از كار افتادگياي، نه پساندازي و نه حمايتي. بوژانه 30 ساله هم نبود كه شوهرش خانهنشين شد و خودش كوهنشين. كولبر شد. زد به دل كوه و كمر براي سير كردن شكم خانوادهاش، شرافتمندانه. حالا به پنج سال نميرسد كه كولبري ميرود و شده يك زن 35 ساله كه ديگر پا و كمري برايش نمانده است. مفاصل زانوانش هم ساييدگي شديد پيدا كردهاند و ديگر به فرمانش نيستند، خاصه در شبهايي كه برودت هوا، سرما را هل ميدهد تا اعماق جانت. بوژانه ميگويد چارهاي نداشته براي گذران زندگي، مگر با كولبري. شوهرش حالا هم افتاده گوشه خانه و بعد از كلي دوا و درمان و ببر و بيار، تازه ميتواند بنشيند، آن هم با كمك. هفتهاي سه روز به كولبري ميرود تا چرخ زندگياش با دو بچه كوچك بچرخد. به خانه كه ميرسد يكي، دو روز كامل ميافتد تا جاني بگيرد و دوباره سر پا شود. تمام درآمد زن جوان با سه روز كولبري در هفته به 2 ميليون تومان در ماه هم نميرسد. زن جوان مويه ميكند: كولبري تهش سياهروزيه. بدبختيه. يا گلوله ميخوري، يا از كوه ميافتي پايين. زنده هم بموني، از كار افتادهاي.
جدي نگيريد
نرخ بيكاري در ايران بالاست و در استانهاي غربي بالاتر؛ بهطور مشخص در كردستان، دو برابر ميانگين كشوري. همين بيكاري است كه معضلاتي همچون كولبري را بر ميكشد و تن و ريشه ميدهد. دمل كولبري حالا چنان دهان بازكرده و رخ نشان داده كه كوبيدن بر طبل انكار، حكم پاك كردن صورت مساله را دارد و همتراز چشم بستن بر واقعيتهاي عريان و سربرآورده جامعه. دو، سه سالي ميشود كه از ساماندهي كولبران سخن به ميان آمده و حتي طرحي هم از سوي وزارت كشور براي ساماندهي فعاليت كولبري تدوين و بيش و كم با يك فاصله سه ساله ابلاغ شده است. طرحي كه بر ايجاد بازارچههاي مرزي تاكيد دارد؛ بازارچههايي كه البته تحريمها و نوسانات ارزي اكثر آنها را به تعطيلي كشانده است. هر چه هست، تا به امروز هيچ اقدام موثر و قابل اعتنايي در رفع كولبري و نارساييهاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي برآمده از آن صورت نگرفته كه قابل بازتاب و بازگويي باشد. فعلا همهچيز در حد حرف است و شعار.
دستي كه كج جوش خورد
دلشاد شوهر ندارد اما 7 بچه دارد، قد و نيم قد. مردش دو سال پيش رفت زير ماشين و راننده هم فرار كرد. دلشاد ماند و 7 دهان باز كه چشم به دست او داشتند. كاري بلد نبود، تخصصي نداشت، حرفهاي نميدانست. تنها گزينه روي ميز برايش كولبري بود. چند نفري از زنان روستا را ميشناخت كه كولبري ميكنند. سفارش كرد كه او را هم با خود ببرند. اول، اما و اگر آوردند. دلشاد جثه كوچكي داشت. ميترسيدند از پسش برنيايد. همان جلسه اول 40 كيلو بار را گذاشت روي دوشش و تمام، خيال همه را راحت كرد. باري كه برداشت تقريبا هموزن و همقد خودش بود. شبهاي اول خيلي سخت ميگذشت. سرما و سختي راه يكطرف، ترس از ماموران طرفي ديگر. اگر دستگيرش ميكردند يا بلايي سرش ميآمد طفلكانش چه ميكردند؟ چه كسي قرار بود شكمشان را سير كند؟ شبي در فكر و خيال بود كه زير پايش خالي شد و رفت پايين. خودش را سپر كرد تا بارش به سنگ نخورد و خسارت نبيند. صداي شكستن استخوان آرنج دستش را شنيد به وضوح و دردي وحشتناك در تمام وجودش پيچيد. صدايش اما درنيامد. هيچ نگفت. بلندش كردند و دوباره به راه افتاد. دم دماي صبح كه به خانه رسيد ديد آرنج دست چپش سياه شده است. ميخواست برود درمانگاه اما توانش را نداشت. صبحانه بچههايش را داد و افتاد و بيهوش شد. يكسره خوابيد تا عصرش. خوابيد تا جان بگيرد براي كولبري دوباره. با هفتهاي يكي، دو مرتبه كولبري رفتن كه نميشود شكم اين همه بچه را سير كرد. همان شب دوباره رفت كولبري، فردا شبش هم و حتي يكي، دو شب بعدش. رفت و رفت و دستش را فراموش كرد و استخوان آرنج كج جوش خورد و كج ماند. حالا هم دست چپ دلشاد كج مانده و هم، هر دو پايش گرفتار روماتيسم شده است.
باشد يا نباشد؛ مساله اين است
پرسش قابل طرح اينكه؛ چرا تا به امروز اقداماتي اساسي و اصولي براي رفع كولبري و توانمند كردن افراد و به خصوص زنان براي خلاصي از اين معضل، طراحي و عملياتي نشده است؟! با وجودي كه بيش و كم همه مسوولان و دستاندركاران ذيربط با موضوع كولبري، متفقالقول هستند كه افراد به اجبار تن به اين كار ميدهند و اقتضائات زندگي وادارشان ميكند به پذيرش خطر و مشقت براي لقمهاي نان، اما در عين حال ديدگاههاي متفاوتي درخصوص كولبري وجود دارد. گروهي از مسوولان تاكيدشان بيشتر بر ساماندهي و هدايت روند نقل و انتقال كالا توسط كولبران است. براي نمونه، مهدي عيسيزاده، نماينده مردم مياندوآب و رييس كميسيون اجتماعي مجلس يازدهم معتقد است كه بايد نگاهي جامع به كولبري داشت.
عيسيزاده با تاكيد بر اينكه كولبري هزاران معاني در پشت خود دارد، ميگويد: شايد بهتر باشد معابري براي كولبري تعريف شود و كولبران را ساماندهي و هدايت كنيم تا يكسري كالاهاي مشخص را جابهجا كنند.
از سوي ديگر، هستند مسوولاني كه كولبري را خلاف شان و منزلت انساني ميدانند و تاكيد دارند كه مشكلات معيشتي كولبران را بايد به شكل علمي و پايدار مرتفع كرد. اين مسوولان تاكيد دارند اگر شغل و كسب و كاري باشد، بخش اعظم كولبران دست از اين كار ميكشند و عطايش را به لقايش ميبخشند.
غيردولتيها به ميدان آمدهاند
اخيرا تعدادي از نهادهاي خدماتي- اجتماعي و سازمانهاي مردمنهاد براي رفع معضل كولبري و ايجاد اشتغال پايدار براي كولبران و توانمندسازي آنها قدم پيش نهاده و حتي به ارايه و اجراي طرحهايي نيز مبادرت كردهاند. از جمله بنياد بركت به عنوان يكي از زيرمجموعههاي ستاد اجرايي فرمان امام، از شناسايي زنان كولبر در سه استان كردستان، كرمانشاه و آذربايجان غربي و ايجاد اشتغال براي 330 نفر از آنها خبر داده است. اين بنياد همچنين با اعلام ايجاد 11 هزار شغل براي كولبران تا پايان سال جاري، تاكيد دارد زنان كولبر براي 15 هزار شغل جديدي كه در سال 1400 تدارك ديده شده، در اولويت قرار خواهند داشت.
نه بيمهاي، از كار افتادگياي، نه پساندازي و نه حمايتي. بوژانه 30 ساله هم نبود كه شوهرش خانهنشين شد و خودش كوهنشين. كولبر شد. زد به دل كوه و كمر براي سير كردن شكم خانوادهاش، شرافتمندانه. حالا به پنج سال نميرسد كه كولبري ميرود و شده يك زن 35 ساله كه ديگر پا و كمري برايش نمانده است.