نقدي بر حصاركشي تئاترشهر
شهر به مثابه تئاتر
محمدكريم آسايش
«در ادبيات، شهر همواره به عنوان مكاني براي ملاقات فرض شده است كه بدون وجود آن امكان هيچ مواجههاي ميسر نيست (مكانهايي همچون كافه، تئاتر و تالار). اين مكانها به خيابان شور و زندگي ميبخشند و توامان از شور و سرزندگي خيابان نيز بهرهمند ميشوند. همچون تئاترهاي خودجوش كه من، به عنوان تماشاگر نمايش، بخشي از نمايش و حتي بازيگر آن هستم. خيابان جايي است كه جنبشها در آن رخ ميدهند. ميتوان گفت بدون زندگي شهري هيچ برهم كنشي امكان وجود نمييافت و هر كنشي منزوي و منفرد باقي ميماند؛ نمودي از تبعيض اجباري و از پيش تعيين شده. از اين رو، حذف خيابان عواقبي همچون نابودي زندگي، تنزل شهر در حد يك خوابگاه و كنشهاي نابهنجار در هستي را در پي دارد. شهر جايي است براي به اجرا درآوردن و آموختن. خيابان خود يك آشوب است. اين اغتشاش همان زندگي است كه ميآموزاند و شگفتزدهمان ميكند.»
(Lefebvre,Henri,Writing on cities,1996)
«شهر جايي است كه افراد در آن كار ميكنند، نمايشي را اجرا ميكنند يا به ديدن نمايشي ميروند. اين فعاليتها تجربه شهري آنها به شمار ميرود. به موازات اين، نمايش و اجراهايي نيز هستند كه تلاش ميكنند در پروسههاي شهري متعارف مداخله كنند و آن را تغيير دهند (تئاتر و شهر، 2009، جن هاروي).
جن هاروي در «تئاتر و شهر» از رابطه تئاتر و شهر در طول تاريخ از آتن تا عصر نئوليبرليسم ميگويد. به شرح نظريههاي تحليل رابطه تئاتر و شهر از ماتريالسم فرهنگي گرفته تا مطالعات شهري تا نظريه اجراگري و موقعيتگرايي ميپردازد. نشان ميدهد كه مكان تئاتر، معماري تئاتر و محيط تئاتر چه اهميتي در معناي تئاتر دارند. مثالهاي متعددي از انواع رابطه پرسه زنانه تئاتر در شهر (flanur و derive) ميزند (فرانسيس آليس، فيونا تمپلتون، بلاست تئوري، ويليام تلن)، از هپنينگ (نمايش پيشامدي) ميگويد و اينها همگي بخشي از جلوههاي ماهيت شهري تئاتر و ماهيتِ تئاترگونه شهر هستند.
از حدود اواخر خرداد سال گذشته، زمزمهاي درخصوص حصاركشي تئاتر شهر مطرح شد و برخي نمايندگانِ خودخوانده اهالي تئاتر خواهان آن شدند، اكنون از مديركل هنرهاي نمايشي نقل شده كه قرار است تا پايان سال اين اقدام انجام شود و شهرداري منطقه و سازمان زيباسازي همكاري ميكنند.
اين در حالي است كه بناي تئاتر شهر، يك ساختمانِ مرده نيست و تئاتر هنري است كه ماهيتي شهري دارد و با ارتباطش با پيرامون است كه زنده است. فضاي پيرامونِ تئاتر يك فضاي رويدادي است. فضايي كه بر رابطه بين هنر و شهر استوار است و هويت خود را از «كنش ارتباطي» به تعبير يورگن هابرماس ميگيرد.
از درهم شكستن زيرساختهاي اجتماعي تا فروپاشي اجتماعي
«به لسآنجلس پسا ليبرال خوش آمديد، جايي كه دفاع از سبك زندگي تجملاتي به توسعه و گسترش سركوبهاي جديد در فضا و حركت تبديل شده و «واكنش مسلحانه» در آن فراگير شده است. اين وسواس فكري همراه با سيستمهاي امنيتي فيزيكي و خطمشيهاي معماري مرزهاي اجتماعي به روح بازسازي شهري تبديل شده است... امروزه مقياسهاي فرعوني امنيت تجاري و مسكوني، اميدهاي باقي مانده براي اصلاح شهري و يكپارچگي اجتماعي را از بين برده است... ما در شهرهاي دژمانندي زندگي ميكنيم كه خودخواهانه و وحشيانه به «سلولهاي مستحكم» جامعه رفاه و «مكانهاي وحشتي» كه پليس در آنجا با مجرمان فقر ميجنگد، تقسيم ميشود... در شهرهايي مانند لسآنجلس، بر «لبه بلند پسامدرنيته»، تمايلي بيسابقه براي ادغام طرح شهري، معماري و دستگاه پليس در چارچوب يك تلاش امنيتي جامع وجود دارد... امروزه «فضاي مجلل و شبه عمومي»-بازارها، مراكز اداري، بناهاي يادبود فرهنگي- مملو از نشانههاي نامحسوسي هستند كه نسبت به دور كردنِ «ديگري» طبقه فرودست هشدار ميدهند- هر چند شهرها معمولا نسبت به اينكه چگونه محيط مصنوع در تبعيض نژادي همكاري ميكند، فراموشكارند، «گروههاي منفور»- خواه خانوادههاي ضعيف لاتين، مردان جوان سياهپوست يا زنان سفيدپوست بيخانمان مسن باشند- معنا را فورا درمييابند.» (شهر كوارتز، 1990، مايك ديويس)
وراي ايده درخشانِ! آن نمايندگان تئاتر، اين اتفاق را بايد در متن فرآيندي از تضعيف فضاي عمومي چهارراه وليعصر بازخواني كرد، فرآيندي كه از سال 1392 با نردهكشي چهارراه وليعصر و احداث زيرگذر آغاز شد، اواخر سال گذشته با زيباسازي زندانِ چهارراه به وسيله حصارهاي گلداني همراه شد و امسال قرار است با حصاركشي دور تئاتر شهر كامل شود. اريك كلاينبرگ نيز در «كاخهايي براي مردم: زيرساختهاي اجتماعي، مبارزه با نابرابري و قطبي شدن و افولِ حياتِ مدني» به مخاطره تشديد نابرابري، قطبي شدن جوامع، گسترش ناامني و افول حيات مدني بر اثر تضعيف زيرساختهاي اجتماعي به دليل رهاسازي يا اختصاصي سازي ميپردازد و نمود بارز اين پديده را ترامپيسم ميداند. يكي از مهمترين زيرساختهاي اجتماعي، فضاهاي عمومي شهري است؛ فضاهايي كه تعامل اجتماعي خلق ميكنند كه همبستگي و سرمايه اجتماعي بر بستر آن ميرويد. اينگونه مداخلات در فضاي شكاف گسترده طبقاتي (بالاترين ضريب جيني در دوران معاصرِ ايران) حاصلي جز كاشت بذر نفرت اجتماعي به دنبال نخواهد داشت و فروپاشي اجتماعي را تشديد خواهد كرد.
Segregation (جداسازي) چه كالبدي و در قالب گتوسازي، گيت كردن، اختصاصيسازي فضاهاي عمومي و شهري باشد و چه به صورت ساختاري و ارتباطي در نظام برنامهريزي مانند «شهر خلاق» به خصومت اجتماعي منجر خواهد شد. نمونههاي مختلفي از اين اتفاق را هم در سطح جهاني و هم در ايران شاهد بودهايم كه نتايجي ناخوشايند داشته است، از RED line كردن در جداسازي طبقاتي- نژادي در امريكا تا سياستهاي مسكن تبعيضآميز نژادي كه نمود خود را در پورت آيگو نشان داد، از تقابل سيليكون ولي و ديترويت كه ترامپيسم خروجي آن بود تا طرح شهستان پهلوي در اراضي عباسآباد تهران كه از عوامل فضايي و شهري محرك بر انقلاب 57 بود، ميتوان مثال زد.
اگر از «تهران شهري براي همه» ميگوييم، اين شعار با ساخت «شهرِ آنها» و «شهرِ اينها» سازگار نيست، حصاركشي شهر و امنيتيسازي فضا و نگاه به شهروندان به چشمِ موجوداتِ وحشي با عدالت سنخيتي ندارد، عدالت مستلزم آزادي است. وقتي شهر آنها و اينها از هم جدا شود، پايينيها عليه بالاييها خواهند شوريد و اين شورش به خشنترين شكل ممكن خواهد بود زيرا ديگر همبستگي و تعلقي بين مردم وجود نخواهد داشت. اگر آبان 98 نقاط داغِ اعتراضات در حاشيهها بود، اين رويه، خشمِ ناشي از احساس طرد را به مركز شهر خواهد آورد. بگذاريم «تئاتر شهر» براي شهر باشد، نفرت نكاريم تا خشم برداشت نكنيم. كنشگر و پژوهشگر شهري