پوريا اخواص را از سال 1385 با «سرود گل» حسين عليزاده ميشناسم. خوانندهاي كه به سبب جنس ويژه صدايش حتي در همراهي با ديگر خوانندگانِ يك گروه هم متمايز مينمود. از زمان انتشار آن آلبوم و تجربههاي مشترك اخواص با بزرگان موسيقي ايران در قالب اجراهاي صحنهاي و... سالها گذشته و در اين ايام آثار بيشماري منتشر شده كه هر يك مختصات خاص خود را دارند. پوريا اخواص آنجا كه قرار است تصانيف بنان را باز اجرا كند، به همان لطافت صداي مخملي بنان ظاهر ميشود و آنجا كه آوازي از محمودي خوانساري ميخواند با همان ظرايف آوازي، تحريرهايش را مو به مو اجرا ميكند اما در نهايت همچنان خودِ خودش است. حالا او در آلبوم «هميشه لحظه باران» به آهنگسازي بهنام ابوالقاسم وجه ديگري از توانمنديهاي آوازياش را به رخ كشيده. هر چند كه به گفته خودش تجربه چنين ساختاري (همراهي آواز با موسيقي آمبينت) در كارنامه كاري او تازگي ندارد اما ميتوان گفت اين اثر با آنكه به تازگي منتشر شده به جهت توانمنديهاي آهنگساز و البته اركستراسيون ويژهاش بيش از ديگر كارهاي پوريا اخواص در اين ژانر شنيده شده است. با او درباره همكاري مشترك با بهنام ابوالقاسم (در مقام آهنگساز) و عليرضا كوليايي (در مقام شاعر) گپي زدهام كه در ادامه ميخوانيد.
بد نيست از شروع پروژه صحبت كنيم. قبلتر گفته بوديد كار روي آلبوم «هميشه لحظه باران» را از سال ۱۳۹۷ در كنار بهنام ابوالقاسم و عليرضا كليايي آغاز كرديد. هنگام پيوستن شما به اين پروژه، كار در چه مرحلهاي قرار داشت؟
پيش از شروع كار در آلبوم «هميشه لحظه باران» بين من، بهنام و عليرضا رفاقتي وجود داشت ولي هيچوقت در يك پروژه واحد با هم كار نكرده بوديم. بهنام و عليرضا از مدتها قبل با يكديگر همنشين بودند و انس و الفت و رابطه خوبي به لحاظ هنري بينشان شكل گرفته بود. آنها به اين نتيجه رسيده بودند كه آلبوم «هميشه لحظه باران» ميتواند روايتگر يك داستان باشد؛ داستان هبوط؛ هبوط يك انسان از عرش به فرش، چرا كه مضامين اشعار عليرضا به گونهاي بود كه به راحتي ميتوانست اين مفهوم را به ذهن شنونده متبادر كند. اينطور بود كه بهنام با من صحبت كرد و اشعار عليرضا را براي من خواند و من هم جذب آنها شدم. زماني كه به گروه پيوستم، هنوز چيزي ضبط نشده بود و ويرايش كار يا اصطلاحا چكشكاري آن ادامه داشت تا روزي كه بهنام ابوالقاسم ضبط پروژه را آغاز كرد. بعد از ضبط هم همچنان اين ويرايشها ادامه داشت. به عنوان مثال بهنام به اين نتيجه ميرسيد كه يكي از قطعاتش به يك بخش تكرارشونده نياز دارد تا در اصل ملودياي باشد كه شنونده آن را به خاطر بسپارد و زمزمه كند. عليرضا هم ويرايش اشعارش را ادامه ميداد؛ مثلا بيتي را حذف يا با بيتي ديگر جايگزين ميكرد. در صحبتي كه با يكي از دوستان داشتم به اين نكته اشاره كردم كه در آثار ماندگار غالبا به مثلث شاعر، آهنگساز و خواننده اشاره ميكنند اما در «هميشه لحظه باران» نه يك مثلث كه دايرهاي ميان آهنگساز و شاعر شكل گرفته بود و در نهايت، من با افتخار به آنها پيوستم و رنگ صوتي صداي خودم را به اين كار اضافه كردم.
با توجه به شيوع كرونا به نظر ميرسد انتشار آلبوم در اين شرايط تا حد زيادي ريسك باشد چون بخش عمده تاثير يك اثر موسيقي بر مخاطب در گرو كنسرتهايي است كه بعد از رونمايي آلبوم برگزار ميشود، چطور شد كه تيم شما تصميم به انتشار آلبوم در اين روزها گرفت؟
وقتي كه ما با مدير پروژه و دوستاني كه مشاور رسانهاي كار بودند در مورد زمان انتشار آلبوم صحبت كرديم، خبري از كرونا نبود و قرارمان بر اين بود كه بعد از انتشار، كنسرتهايي نيز برگزار كنيم اما به واسطه ويرايشي كه بارها و بارها اتفاق افتاد ميكس و مستر كار به تعويق افتاد و ما را در مقابل كرونا گذاشت. اين ويرايش همچنان در ماههاي ابتدايي شيوع كرونا ادامه داشت تا جايي كه احساس كرديم دچار وسواس مضاعف شدهايم اما به هر حال اين اتفاق تغييري در تصميماتمان براي انتشار آلبوم به وجود نياورد، چراكه در طول دوران كار هنري هر يك از ما به ندرت پيش آمده بود كه شرايط براي انتشار آلبوم، برگزاري كنسرت يا يك رويداد هنري كاملا مطابق ميلمان باشد. درنتيجه فكر كرديم مگر قرار بوده چه اتفاق خارقالعادهاي بيفتد كه اكنون به واسطه كرونا رخ نخواهد داد؟ خوشبخت بوديم كه در همين شرايط با اقبال مخاطبان مواجه شديم و بازخوردهاي مثبت بسياري گرفتيم. هرچند ميدانيم اين اقبال در شرايطي ديگر ميتوانست چند برابر باشد خصوصا اگر در كنار انتشار آلبوم در مراجع دانلود قانوني موسيقي، مراسم رونمايي از نسخه فيزيك آن برگزار ميشد و كنسرتهايي هم ترتيب ميداديم.
بنابراين هنوز نسخه فيزيكي آلبوم منتشر نشده و براي آن هم برنامهاي نداريد؟
هنوز نه چرا كه اين كار نيازمند موقعيتي بهتر و منابع مالي بيشتر است. ما براي انتشار سه يا چهار هزار نسخه از آلبوم به منبع مالي بزرگي نياز داريم كه با توجه به كاهش اقبال مخاطبان نسبت به نسخه فيزيكي آثار صوتي، در حال حاضر هزينهكردن براي آن منطقي به نظر نميرسد.
برگرديم به خودِ آلبوم؛ من در مجموع كارهاي كمي در فضاي موسيقي امبينت از شما شنيده بودم و اين اتفاق كه آواز شما خط ملوديك قطعه را پيش ببرد براي من تازگي داشت؛ اما براي خوانندهاي با پيشينه هنري شما كه در كنار اساتيد بزرگ موسيقي ايراني قرار گرفته و در اجراي آواز به شيوه قدما بسيار خوش درخشيده است، به نظر ميآيد حركت در اين مسير شبيه به راه رفتن روي مرز باريكي باشد كه ممكن است هر لحظه به مسير كاري متفاوتي سوق پيدا كند. براي خودتان اين تجربه به چه صورت بود؟
من پيشتر تجربه اجراي آواز در فضاي موسيقي مدرن را داشتم مثلا در آلبوم «اين هم حكايتي است» به آهنگسازي كاوه صالحي روي اين شعر بلند هوشنگ ابتهاج كه ميگويد: «بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش/ اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش» آوازي خواندم كه هر چند كلاسيك ايراني بود اما فضاسازي كار و پسزمينه موسيقي، به فضاي موسيقي مدرن نزديك بود. در آلبوم «سايههاي مست» به آهنگسازي اشكان رهبر هم چنين تجربهاي را از سر گذرانده بودم اما نكته مهم ماجرا اينجاست كه من پيشتر در فرمي مشابه «هميشه لحظه باران» كه از پركاشن و سازهاي كمتر متعارف در موسيقي كلاسيك بهره گرفته است، كار نكرده بودم. اين اتفاق در ابتدا تاحدودي نگرانم ميكرد اما زماني كه ديدم جاي پاي بهنام ابوالقاسم با آن پيشينه موسيقايي و سطح معلومات هنري تا چه حد محكم است، با خيال آسوده دل به دريا زدم. در واقع بهتر است بگويم آنچه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم/ اگر از خمر بهشت است وگر باده مست. اشعار عليرضا كليايي مبناي كار قرار داشت و حضور نوازندگاني مثل آتنا اشتياقي، پدرام فريوسفي، ميثم مروستي، نيلوفر محبي و... كه هر كدامشان براي مباهات يك اركستر يا اثر هنري كفايت ميكنند من را به يقين رساند كه در جاي درستي قرار گرفتهام. من معتقدم با اينكه در هر سرزميني سنتها نگاهبانان فرهنگ هستند اما نميخواهم تجربه حضور در اتفاقي مدرن و معاصر را به واسطه ارزشي كه سنتها برايم دارند از دست بدهم، چرا كه در عصر حاضر اين اتفاقات نيز بهنوعي ديگر نگاهبان فرهنگ محسوب ميشوند. در عصري كه مخاطب تاب و توان هضم و درك موسيقي ثقيل را ندارد و حوصله شنيدارياش كوتاه شده، اگر ما بتوانيم او را به واسطه پوشاندن لباسي نو بر اندام سنت به خود جذب كنيم، اتفاقي فرخنده رخ داده است. خوشبختانه در اين مسير فارغ از اندك ابراز ناخوشايندي دوستاني كه حقيقتا دلسوز سنت هستند و براي حفظ آن ميكوشند و نيز دلسوزنماياني كه خود هيچ قدمي در اين راه برنميدارند، باقي واكنشها مثبت بود. اساسا معتقدم چندان نبايد به اين انديشيد كه ديگران در مورد كاري كه انجام ميدهيم چه فكري ميكنند.
بنابراين در جهان امروز پوريا اخواص پوشاندن لباس نو بر تن سنتها را، تنها راه گريزناپذير موسيقياي ميداند كه ميتواند مخاطب را به تامل و تفكر وادارد؟
من ميگويم ما ناگزيريم برمبناي شناختي درست، كمي از غلظت موسيقيمان بكاهيم تا سنتها با لباسي تازه كه بر تن آنها پوشاندهايم بيشتر ديده شوند. تعلق خاطر من به آواز كلاسيك ايراني بر كسي پوشيده نيست و كارنامه هنريام گوياي آن است كما اينكه قطعه «آينه» به عنوان آغازكننده «هميشه لحظه باران» آوازي در دستگاه نوا است با مدولاسيوني كه تا پيش از اين شنيده نشده است؛ تحريرهايي كوتاه و بلند و جملهبنديهايي برمبناي اسلوب آواز كلاسيك ايراني. نكته اينجاست كه فضايي كه مرا همراهي ميكند مدرن است. اگر روي همين آواز موسيقياي بگذاريد كه برخلاف آنچه اكنون ميشنويد از جواب آوازهاي كلاسيك پيروي كند، متوجه خواهيد شد كه آواز، كاملا كلاسيك ايراني است و اين آهنگسازي و شعر است كه آن فضاي موسيقي را مدرن ميكند.
مثالي ديگر قطعه چهارم است؛ «به تماشاي تو» آوازي در دستگاه همايون است اما با تحريرهايي كمتر. آن هم نه به اين دليل كه من توان اجراي آن آوازها را نداشته باشم بلكه به دليل آنچه شعر ايجاب ميكرد.
به نظرم اين شهامت ميخواهد كه شما قابليتهايتان را در بعضي موقعيتها كه لازم است، مهار كنيد. طراحي آواز من، به استثناي قطعه «آينه» در دستگاه نوا كه با همفكري و همراهي بهنام ابوالقاسم و اركستراسيون و مدولاسيون او پيش رفت، براساس قابليتها و رهنمودهاي شعري عليرضا كليايي بود. اشعار او روايتگرند و تلاش من بر اين بود كه اين خصلت يكپارچه در شعر او را در آواز نيز حفظ كنم.
حركت در فضاي موسيقي امبينت براي خوانندهاي كه پيشينهاش موسيقي سنتي دارد، دشوار است يا آسان؟
آنچه من در «هميشه لحظه باران» انجام دادم چكيده سالها تجربه در حوزه موسيقي و براساس پيشينهاي بود كه از قبل داشتم. در كنار آن، گروهي كه به من پيشنهاد همكاري داد از نظر هنري كاملا موجه بود و در جايگاهي قرار داشت كه ميتوانستم خود را با خاطري آسوده به آنها بسپارم. از طرف ديگر زماني كه موسيقي ملل را ميشنويم و آثار هنرمنداني مثل عاليم قاسماف، نصرت فاتح علي خان و ديگر استخوان خردكردههاي موسيقي دنيا را بررسي ميكنيم از آنها چيزي ميشنويم كه در نگاه اول هيچ ارتباطي با موسيقي جمهوري آذربايجان، پاكستان و... ندارند. در اصل ما ديگر با عاليم قاسماف يا نصرت فاتح علي خان روبهرو هستيم با آن صداهاي افسانهاي و جادوييشان. در آلبوم «هميشه لحظه باران» نيز قصدمان حركت در چنين مسيري بود. تلاش من پوشاندن لباسي نو بر تجربههاي پيشين بود كه ميتواند براي كسي كه از چنين تجربياتي بهرهمند نيست، دشوار باشد، چرا كه فضاي پركشش موسيقي امبينت ممكن است خواننده را بهكل مجذوب و مرعوب خود كند و به درون خودش بكشد. به هر حال من ترجيح ميدهم در عمر احتمالي70-60 سالهام آنچه ميخواهم، تجربه كنم. اگرچه برايم ارزشمند است كه تصويرم در ذهن ديگران درست باشد اما از ترس برانگيختن نظرات مخالف، از آنچه ميخواهم چشمپوشي نميكنم.
از نظر من افزايش بينش نسبت به اتفاقات هنري در دنياي مدرن بيش از پرچمداري مدامالعمر از يك گونه هنري اهميت دارد. من كاري را كه به آن معتقد نيستم انجام نميدهم و به درستي كاري كه در هر مقطع زماني انجام دادهام، ايمان دارم.
البته پيش آمده كه برخي آثارم به سليقه بعضي افراد خوش نيامده اما اين موجب پا پسكشيدنم از محكزدن خودم در موقعيتهاي مختلف نشده است و همواره كوشيدهام در هر موقعيتي، بهترينِ خود باشم. هرچند با گوش دادن به كارهاي قبلي، بهواسطه تواناييهاي امروزم، با خود ميگويم كاش اين را آنطور خوانده بودم اما همچنان آنها را قابل دفاع ميدانم. ضمن اينكه وقتي تاريخ موسيقي ايران را مرور ميكنم در هيچ دورهاي دگماتيسم فعلي را در مورد خوانندگان (كه الزاما بايد به شيوه قدما آواز بخوانند) از سوي سردمداران موسيقي (در آن دوره) نميبينيم.
كاملا درست است. از زماني كه موسيقي ايراني ضبط شد و توانست در حافظه تاريخي ما ثبت شود، تغييرات بسياري در آن رخ داده است. اما اينكه ايجاد تغيير به وسيله خواننده از سوي منتقدان با وسواس و حساسيت بيشتري دنبال ميشود شايد به اين دليل باشد كه او عنصر كلام و شعر را در دست دارد. پس يكي از عناصر مهم موسيقي كلاسيك ايراني در دست خواننده است و او خوشبختانه يا متاسفانه به واسطه كلام ميتواند بهشدت در معرض توجه باشد.
به عقيده من، برخورداري از شناخت و سليقه موسيقايي و مشهود بودن اتصال به ريشههاي فرهنگ موجب پيروزي شما در كاري ميشود كه آن را شروع ميكنيد. سليقه موسيقايي برمبناي بانك شنيداري شكل ميگيرد و كيفيت را به اولويتتان تبديل ميكند. احتمال اينكه من آنچه در «هميشه لحظه باران» انجام دادم با گروهي ديگر تجربه كنم بسيار اندك است، چرا كه شاهد بودم بهنام ابوالقاسم هنگام نوشتن پارتيتورها چطور مثل يك مينياتوريست باوسواس، ذره ذره قطعات را پردازش ميكند. آلبوم بعدي من در ژانر موسيقي كلاسيك ايراني است و متوجه نميشوم چرا حركت از يك سبك به سبك ديگر با فراغ بال به رسميت شناخته نميشود؟ در صورتي كه هر كدام از اين كارها زيبايي خاص خود را دارند و نميتوانيم بهواسطه زيبايي يكي، منكر ديگري شويم.
به آلبوم بعديتان اشاره كرديد كه در ژانر موسيقي كلاسيك ايراني است. طبيعتا بعد از انتشار «هميشه لحظه باران» پيشنهادهايي از سوي آهنگسازان موسيقي مدرن خواهيد داشت، اين پيشنهادهاي احتمالي را ميپذيريد؟
من خودم را پرچمدار هيچ ژانري نميدانم و بازتابدهنده يك خط فكري با لباسهايي ثابت نيستم. علاقه من به نو كردن اين لباس است.
در عصري كه مخاطب تاب و توان هضم و درك موسيقي ثقيل را ندارد و حوصله شنيدارياش كوتاه شده، اگر ما بتوانيم او را به واسطه پوشاندن لباسي نو بر اندام سنت به خود جذب كنيم، اتفاقي فرخنده رخ داده است. خوشبختانه در اين مسير فارغ از اندك ابراز ناخوشايندي دوستاني كه حقيقتا دلسوز سنت هستند و براي حفظ آن ميكوشند و نيز دلسوزنماياني كه خود هيچ قدمي در اين راه برنميدارند، باقي واكنشها مثبت بود.