روشنگري و ظهور اقتدارگراييهاي جديد
عبدالرسول خليلي
جنبش روشنگري گرچه با تاكيد بر عقلگرايي به انسانها براي رهايي از بندهاي گذشته ياري رساند و در فرآيند مدرنيته به نفي اقتدار پادشاهان، اشراف، پاپها و كشيشان پرداخت، ولي نتوانست مانع ظهور اقتدارگراييهاي جديد در تاريخ معاصر شود، اين مساله گرچه به تبديل اعلاميه حقوق بشر و شهروند به قانون كمك كرد، و موفق شد تا تغييرات زيادي را در حوزههاي گوناگون و در سرشت واقعيت به وجود آورد، ولي حرمتشكنيها و شكانديشيهايي كه فيلسوفان روشنگري ـ كه در زمان انقلاب فرانسه از ميان آنها تنها كندورسه در قيد حيات بود ـ باعث اشاعه آن شدند، بنيان نظم اجتماعي موجود را به شدت سست كرد و باعث هرج و مرجها و كشتارهاي زيادي شد، بهطوري كه در مدت 10 سال، انقلاب با تحريكات شديد خود فرانسه را به چالش و عذاب فراوان افكند و نيز مجبور شد تا در برابر حملات ساير قسمتهاي اروپا از خود دفاع كند. انقلابي كه تنها چند ماه پس از آن تمام اروپا با ترس و نفرت شاهد آغاز حكومت وحشت بود. دورهاي كه در آن ترس و گيوتين بر اين سرزمين فرمان ميراند و عاقبت با به قدرت رسيدن ناپلئون در سال 1799، اوضاع به وضع سابق خود بازگشت و كليسا قدرت گذشته خود را پيدا كرد. تنها با يك تفاوت، آن هم اگر در زمان لويي شانزدهم سلطنت خود را وديعهاي الهي ميدانست، ناپلئون بناپارت حكومت خويش را وديعهاي انساني قلمداد ميكرد كه به او رسيده است. اين بدان معنا بود كه انقلاب و همچنين ميراث تغيير ماهيت داده عصر روشنگري به فرجامي ناخوشايند انجاميده بود. اين جنبش در ادامه، راه را براي دنياي مدرن بيروح، ماديگرا و بيخدايي هموار كرد كه خشونتها، ستمگريها، خفقانها و از خود بيگانگيهايي كه تاريخ معاصر صحنه نمايش آنهاست، باعث شد تا با از بين رفتن تماميت انسان و تبديل او به انساني تكساحتي و ناديده انگاشتن شأن و كرامت او، زمينه براي اعمال هرگونه رفتار اقتدارآميز نسبت به انسان فراهم آيد و در آن ميليونها انسان راه خود را در زندگي گم كرده و آن را بيهدف و از خود بيگانه بيابند و با ظهور عقل ابزاري و افول كنش سنتي در جوامع غربي، وجوه بسيار وسيعي از زندگي اجتماعي اين جوامع تحت سيطره محاسبات و ملاحظات ابزار هدف قرار گرفته و در قفس آهنين سلطه عقلاني ـ حقوقي كه با كار ويژههاي قدرت مرتبط است، گرفتار شوند، تا جايي كه نتايج اين جنبش در جامعه مدرن نتوانست باعث رهايي انسان در ابعاد معرفت نظري و عمل اجتماعي شود و افراد بشر امروزه فقط احساس آزادي ميكنند، در جامعهاي خردستيز كه ظاهرا تجسم عقلانيت به نظر ميرسد. از اين نظر است كه عقلانيت موجود در جامعه مدرن نتوانسته است از ظهور فرآيندهاي غيرعقلاني در خصوص مساله اقتدار جلوگيري كند كه از آن جمله شرايط سياسي - اجتماعي حاكم بر سالهاي نخستين انقلاب فرانسه و جمهوري وايمار در آلمان است كه زمينه را براي ظهور امپراتوري ناپلئون و رشد ناسيونال - سوسياليسم آلمان فراهم آورد. اين جامعه از اين نظر غيرعقلاني است كه عرصه عقلاني نابودكننده افراد، نيازها و تواناييهاي آنهاست، بهطوري كه صلح از طريق تجديد دايمي جنگ حفظ ميشود و مهمتر از همه اينكه بهرغم وجود ابزار و امكانات پيشرفته و كافي، تودههاي عظيم مردم همچنان در فقر و محروميت و تحت ستم، سركوب و استثمار شديد به سر ميبرند.
مدرنيته كه با تقارن تاريخياش با عصر روشنگري تثبيت شده، به پوزيتيويسم، به خادم سرمايه و اقتدارطلبي و به چيزي كه فاشيسم و زندگي در جامعه توتاليتر نقطه اوج آن است، تغيير ماهيت داده است. آندرآس ريم (1807 ـ 1749) فيلسوف الهي پروتستان در تعريف روشنگري گفته است: «اصلاح مفاهيم بر اساس موازين حقيقت ناب». بر اين اساس، تفسيرهاي گوناگوني از عصر روشنگري وجود دارد كه در بسياري از موارد متناقض هم هستند. برخي آن را دوران شكوفايي عقل ميدانند و برخي به سير قهقرايي عقل در اين دوران اشاره ميكنند. اما قبل از اينكه بخواهيم تفسيري از اين دوران ارايه دهيم، بايد ابتدا سرنوشت خاص عقل را در اين قرن پيگيري كنيم. تعريف جديد از عقل در ابتداي قرن كه همه چيز بايد به نقادي عقل تن دهند وگرنه مورد تاييد قرار نميگيرند و همچنين عقل بايد صرفا در محدوده تجربه حسي عمل كند، باعث بياعتنايي به بسياري از مسائل و حوزههاي اساسي زندگي انسان شد كه مهمترين آن قلمرو ايمان بود: تلاش عقل براي گرفتن مرجعيت از ايمان منجر به جدالي تازه بين عقل و ايمان شد. اين مساله باعث شكاف فيلسوفان به دو گروه متفكران روشنگري و متفكران ضد روشنگري ميشود. اميد به عقل و قدرت آن در ابتداي قرن، به نااميدي از عقل در حل مسائل بنيادين انسان در اواخر قرن منجر ميشود. از آنجايي كه چنين چرخشي بيشتر در آلمان صورت ميگيرد، فيلسوفان آلماني در اواخر قرن اهميت بسياري پيدا ميكنند. لسينگ و هامان با عبور از ثنويتگرايي به وجود آمده، تلاش ميكنند به اين جدال خاتمه دهند، راهحلي كه به تلاش فيلسوفان ايدئاليسم براي دستيابي به وحدت منجر ميشود.
استاد علوم سياسي