فارن افرز از دكترين كارتر و اهميت آن در سياست خارجي امروز امريكا گزارش داد
درسهايي از انقلاب 57 براي بايدن
واشنگتن نبايد توانايي خود در شكل دادن به تحولات در ايران را دست بالا بگيرد
مترجم: هديه عابدي
(توضيح اعتماد: انتشار اين مطلب به معناي تاييد محتواي آن نيست.)
پايگاه خبري تحليلي فارن افرز در مقالهاي به قلم ري تكيه، دانشپژوه روابط تهران و واشنگتن، مقام سابق وزارت خارجه امريكا و پژوهشگر ارشد شوراي روابط خارجي، به نقشه مخفيانه جيمي كارتر رييسجمهور اسبق امريكا براي تغيير رژيم در ايران و اهميت آن در سياست خارجي امروز ايالات متحده پرداخته است.
تكيه در اين مقاله مينويسد: در باور عامه مردم امريكا، كارتر به عنوان يك رييسجمهور يكدورهاي و ناموفق شناخته ميشود كه نتوانست جلوي تورم را بگيرد، مدام در مورد مشكلات كشور گلايه ميكرد و در سال 1979 نيز ابتدا با سقوط رژيم محمدرضا شاه به دست انقلابيون ضدامريكايي و سپس با تسخير سفارت اين كشور در تهران و اسارت صدها تن از شهروندان امريكا در ايران تحقير شد.
اينكه چنين تصويري از كارتر تا چه حد منصفانه است، جاي بحث دارد. اما چهار دهه پس از خروج او از كاخ سفيد، مشخص شده است كه حداقل در بحث ايران، كارتر به هيچ وجه ضعيف و بدشانس نبود. در حقيقت، اسناد تاريخي - از جمله اسنادي كه اخيرا از حالت محرمانه خارج شده - ثابت ميكنند كارتر درخصوص ايران يك تندرو و جنگطلب بوده است: او از شاه كه جايگاه متزلزلي داشته ميخواهد انقلاب را سركوب كند؛ تلاش ميكند از طريق كودتا پادشاهي را نجات دهد و پس از انقلاب نيز امريكا را به سياست تغيير حكومت در ايران متعهد ميكند.
كارتر به سختي تلاش كرد جلوي انقلاب را بگيرد و وقتي كار از كار گذشته بود هم سعي داشت اوضاع را به حالت قبلي بازگرداند. اما ايرانيها هيچگاه واقعا به حرف واشنگتن گوش نميكردند. درسي كه سياستگذاران امروز امريكا بايد بگيرند مشخص است: امريكا نميتواند واقعيت خودش را در ايران به وجود بياورد.
در سال 1978 ايران در شرايط يأس و نااميدي كامل قرار داشت. فضاي سياسي را خفقان گرفته بود و همه جا پر بود از جاسوس و خبرچين. مثل ديگر كشورهاي در حال توسعه، شاه ميخواست مردم ايران نيز در ازاي امنيت اقتصادي، از نظر سياسي كاملا منفعل بمانند. اما چنين چيزي امكانپذير نبود، چراكه اعضاي طبقه متوسط جامعه كه تازه متولد شده بود، ميخواستند صدايشان به گوش برسد. همزمان با مدرنسازي اقتصادي كه حكومت پهلوي دنبال ميكرد، ايران از نظر مذهبي نيز احيا شده بود و مردم تمايل بيشتري به دين و آموزههاي مذهبي خود پيدا كرده بودند. آنها از رهبران ديني ميخواستند نقش پررنگتري در مسائل داخلي كشور ايفا كنند. مسجد محلي براي عبادت بود كه امكان تعطيلي آن وجود نداشت و همين مساله سبب شد مساجد به مهمترين منبر مخالفان تبديل شوند.
شاه در واپسين سالهاي حكومتش با قيامي روبهرو شده بود كه نه ميتوانست آن را كنترل كند و نه آن را فروبنشاند. آيتالله روحالله خميني ايرانيان را به يك آرمان بزرگ فراخوانده بود: انقلابي به نام خدا و به رهبري منتقمين اسلامگرا. شاه كه در كاخ سلطنتش منزوي شده بود و سرطان كمكم او را از پا درميآورد، نميتوانست تصميم بگيرد و سازمان جاسوسي امريكا را مقصر آن وضعيت ميدانست. او جربزه مبارزه را نداشت.
كارتر در نيمه اول رياستجمهورياش چندان روي ايران تمركز نكرد. عقد قراردادهاي كنترل تسليحات با شوروي و كمك به ايجاد صلح ميان مصر و اسراييل تمام توجه او را به خود جلب كرده بود. در پاييز 1978 رويكرد دولت او در قبال ايران مملو از تناقض بود. سايروس ونس، وزير خارجه او خواستار تشكيل دولت ائتلافي ميان شاه و مخالفانش بود، اما امام خميني اين ايده را به كلي رد كرد. زبيگنيف برژينسكي، مشاور امنيت ملي وقت امريكا كه به مطالعه انقلابهاي جهان پرداخته بود، خواستار سركوب معترضان شد و معتقد بود امتياز دادن به آنها باعث ميشود تندروها جسارت بيشتري پيدا كنند. دولت كارتر از شاه خواست همزمان با برقراري نظم در كشور، اصلاحاتي را در رژيم خود انجام دهد. ظاهرا هيچكس در امريكا درك نميكرد كه نميتوان اين دو كار را به طور همزمان انجام داد.
اما زماني كه كارتر بالاخره توجهش را در ماه نوامبر به ايران جلب كرد، اين كار را با ديسيپلين و اراده خاصي انجام داد. او به بحثهاي بيهوده ميان دستيارانش پايان داد و در پيامي كتبي به ويليام ساليوان، سفير وقت امريكا در ايران، دستور داد به اطلاع شاه برساند كه كارتر به طور كامل از او حمايت ميكند، اما از نظر واشنگتن، «او بايد اقدامي قاطع نشان دهد تا نظم كشور و اقتدار خود را احيا كند.» اين پيام مشخصا چراغ سبز امريكا براي سركوب معترضان بود.
در تهران، ساليوان پيام كارتر را به شاه رساند؛ اما شاه ضمن رد ايده كارتر، در پاسخ گفت اگر ارتش از زور استفاده كند، امام خميني فرمان جهاد ميدهد و حمام خون به راه ميافتد. حتي برخي نظاميان نيز به جاي وفاداري به شاه، به اعتقادات مذهبيشان عمل خواهند كرد. كارتر بعدها در خاطراتش تاسف ميخورد كه شاه «رهبر قدرتمندي نبود و بسيار مردد و بدون اعتماد به نفس عمل ميكرد.»
خيلي زود شاه از ايران گريخت و امام خميني پس از 15 سال از تبعيد به وطن بازگشت. سالهاي پس از انقلاب به نوعي صحنه درگيري ميان اراده امام خميني و رييسجمهور امريكا بود. البته اين جنگ نابرابر بود، چراكه امام خميني حمايت خيل عظيمي از مردم ايران را پشت سر خود ميديد، اما كارتر مجبور بود به ارتش شكستخورده شاهنشاهي اتكا كند. با اين حال، كارتر عقب ننشست و ژنرال رابرت هايزر، فرمانده نظامي ارشد خود را به ايران فرستاد تا نظاميان ايراني را براي كودتا آماده كند. با اين حال نظاميان ايراني آنقدر درگير برنامهريزي براي خروج از كشور بودند كه چندان به دستورالعملهاي هايزر گوش نميدادند. او خيلي زود به اين نتيجه رسيد كه افسران ارتش شاهنشاهي جربزه لازم براي انجام اين كار را ندارند و به همين دليل به مقر خود در آلمان بازگشت. روز 11 فوريه و زماني كه انقلاب ايران به پيروزي نزديك ميشد، برژينسكي و دو مقام نظامي عاليرتبه ديگر با هايزر تماس گرفتند و از او خواستند به ايران بازگردد و كودتايي را ترتيب دهد. قطعا چنين درخواستي بدون اجازه كارتر مطرح نشده است. هايزر نيز در پاسخ گفت تنها در صورتي به ايران بازميگردد كه 10 هزار نيروي امريكايي در اختيار او قرار گيرد. اين تماس پس از يك سكوت عجيب به پايان رسيد. پس از پيروزي انقلاب، بحران تسخير سفارت امريكا و اسارت 444 روزه شهروندان اين كشور در ايران باعث شد كارتر بيش از پيش تحقير شود. شكست مفتضحانه او در عملياتي كه براي نجات گروگانها ترتيب داده بود، به نمادي از ناتواني او در آزادسازي شهروندان امريكا تبديل و باعث شد ايالات متحده مثل يك غول مستأصل به نظر برسد. بسياري از مردم امريكا به اين نتيجه رسيدند كه كارتر اراده كافي براي مقابله با حكومت جديد ايران را ندارد. با اين حال، كارتر در پشت پرده عزم خود را براي تغيير حكومت در ايران جزم كرده بود. اسنادي كه اخيرا از حالت محرمانه خارج شده نشان ميدهد در دسامبر 1979 كارتر به سيا دستور داده عمليات تبليغاتي و اقدامات سياسي و اقتصادي خود را براي تشويق مردم به تغيير حكومت و تماس با رهبران مخالفان به منظور ايجاد يك حكومت طرفدار غرب آغاز كند. مشكل كارتر، فقدان اراده نبود، بلكه متحدان ايراني او ثبات نداشتند و دشمن او نيز - يعني حكومت جديد ايران - حاضر نبود تسليم شود. تصميم او مبني بر تلاش براي تغيير حكومت در ايران مبتني بر فرضياتي بود كه جامعه اطلاعاتي امريكا مطرح كرده بود. سازمان سيا اينطور ارزيابي كرده بود كه حكومت اسلامي دوام نميآورد، چراكه نميتوان يك كشور نسبتا پيشرفته قرن بيستم را با استانداردهاي قرن دهم اداره كرد و درنهايت اين حكومت ساقط ميشود. به علاوه، مقامات واشنگتن اعتقاد داشتند انقلاب 57 ميتواند منجر به افزايش نفوذ شوروي در ايران شود و به همين دليل مصمم بودند حكومتي در ايران روي كار بيايد كه طرفدار غرب باشد. اندكي پس از تسخير سفارت امريكا، كارتر كميتهاي را براي نظارت بر عمليات مخفيانه عليه حكومت جديد ايران تشكيل داد. مقامات به اين كميته لقب «گروه سياه» يا «اتاق سياه» داده بودند. اينكه اين كميته دقيقا چه نقشههايي را دنبال ميكرد هنوز محرمانه است، اما به نظر ميرسد تحت هدايت اين كميته، سازمان سيا تلاش كرده گروههاي مخالفان خارجي ايران را با هم منسجم كند، به دگرانديشان داخل ايران كمك برساند و قدرتهاي منطقهاي نظير عربستان را قانع كند جمهوري اسلامي را تضعيف كنند.
با اين حال، پيش از آنكه اين كارزار به جايي برسد دولت كارتر عمرش به سر رسيد. رونالد ريگان در سال 1980 توانست كارتر را كه اقتصادي ضعيف از خود به جاي گذاشته بود و همه او را رهبري ضعيف ميدانستند، شكست دهد. مشخص نيست كه آيا ريگان نيز همان برنامههاي تغيير رژيم مخفيانه را دنبال كرده يا نه. در سالهاي آتي با خارج شدن اسناد دوره ريگان از حالت محرمانه، مورخان ميتوانند به نكات تازهاي دست پيدا كنند. كارتر نتوانست بفهمد كه كودتا و نقشههاي سازمان سيا نميتواند انقلاب مردمي ايران را كه هر چه بر سر راهش بود از ميان ميبرد، شكست دهد. جمهوري اسلامي شايد هنوز در ابتداي راه خود باشد، اما انقلاب اسلامي ايران در آن زمان مورد حمايت اكثريت مردم بود. چهار دهه از آن زمان گذشته و ديگر از آن شور انقلابي خبري نيست. با اين وجود واشنگتن نبايد توانايي خود در شكل دادن به تحولات در ايران را دست بالا بگيرد. امريكا بايد بداند كه دركش از ايران بالاتر از درك ايرانيها نيست.