وودي آلن در «بيخود و بيجهت» زندگي و كار خود را روايت ميكند
سير تا پياز وودي آلن
هنگامه ناهيد
در اتوبيوگرافي وودي آلن، «بيخود و بيجهت» كه با ترجمه پويا بهاريخرم از سوي نشر شورآفرين منتشر شده، دو بخش كوتاه وجود دارد كه ممكن است نظر برخي خوانندهها را در مورد او تغيير دهد. پيش از خواندن كتاب، خواننده آماده است كه آلن در مورد دو واقعه مهمي كه در زندگي برايش رخ داده، صحبت خواهد كرد: نخست، رابطه عاشقانهاي كه ميان او و سون-يي پرهوين، دختر شريك سابق و ديرينه زندگياش پيش آمد و دوم متهم شدن به آزار و اذيت دختر هفتساله خودش، ديلان فارو. رسواييهايي كه او قبل از آنكه دهها صفحه در موردشان بنويسد، با خضوعي طنازانه ميگويد، اميدوار است دليلتان براي مطالعه اين كتاب، تنها خواندن اين داستانها نباشد.
آنچه وودي آلن در 84 سالگي راجع به خودش فكر ميكند، كاملا واضح است اما آنچه درباره فيلمهايي كه در نيم قرن اخير كارگرداني كرده، خير. ممكن است فكر كنيد هيچ فيلمساز امريكايي ديگري جز ترنس ماليك در قيد حيات نيست كه كمترين بينش را نسبت به هنرش دارد ولي آلن از او بدتر است: روند نگارش، انتخاب بازيگران، خلق موقعيتهاي خلاقانه، زماني كه نميداند موفق شده يا شكست خورده و اينكه اصلا چرا چنين انتخابهايي كرده، چي، چرا، اگر، چطور... او در مورد آثارش، حسي دوگانه دارد.
برخي علاقهمندان به سينما هستند كه هيچ تمايلي براي تماشاي مجدد يا تماشاي فيلمي جديد از آلن ندارند اما با اين حال نميتوان آثار او را از منظر فرهنگي ناديده گرفت، چراكه آنها فقط متعلق به آلن نيستند. «آني هال» همچنان بخشي اساسي و مهم از كارنامه دايان كيتون، گوردون ويليس، كالين دوهرست و يك كمدي عاشقانه نيويوركي به شمار ميآيد. آلن در مورد فيلم «آنيهال» ميگويد: «اولين صحنهاي كه فيلمبرداري كرديم، صحنه خرچنگ بود.» و بعد ادامه ميدهد: «من نيم جين پايان متفاوت داشتم، ولي خب پايان فيلم هماني شد كه ديديد.» او فيلم «زن و شوهرها» را دوست دارد، فيلمي كه توليدش همزمان با رسوايي او و سون-يي شد. آلن ميگويد: «ميا ديگر رغبتي براي كار با من نداشت. ولي از آنجايي كه ما هر دو حرفهاي بوديم، فيلمبرداري را به پايان رسانديم، گرچه نميدانم هنوز به همان اندازه كارم خوب است يا نه و نميخواهم كه بدانم.»
آلن در اين كتاب محتاطانه عمل نميكند، او مينويسد: «خوب يا بد، من به نوعي در يك حباب زندگي ميكنم. دهها سال پيش خواندن درباره خودم را كنار گذاشتم و هيچ علاقهاي به ارزيابي يا تجزيه و تحليل ديگران از كارم ندارم.» خيلي هم عالي بسياري از هنرمندان حس ميكنند كه با اتخاذ چنين روشي از خودشان محافظت ميكنند اما به نظر ميرسد آلن سخت پاي اين روش مانده تا خودش را در برابر هر چيزي محافظت كند. او شيفته بازيگران نيست؛ بلكه آنها را به چشم يك كارمند موقت، در زماني مشخص ميبيند: «من از مصاحبت با آدمها لذت نميبرم. هرگز نميتوانم با يك بازيگر ارتباط برقرار كنم. حرف مشتركي با هيچ كدامشان ندارم.» در رابطه با بازيگران، مورد ديگري نيز وجود دارد: «در طول اين سالها از من انتقاد شده كه از هيچ بازيگر سياهپوستي در آثارم استفاده نكردهام و گرچه قدم مثبت برداشتن در بسياري از زمينهها كمككننده و مفيد است اما وقتي نوبت به انتخاب بازيگر ميرسد، شرايط خيلي فرق ميكند.» حالا شما به من بگوييد آيا با شنيدن جمله «من همراه با مارتين لوتركينگ در واشنگتن راهپيمايي كردم.» شوكه ميشويد و سريع همه چيز حل ميشود؟ اين ديدگاه وحشتناك و متعلق به عهد دقيانوس، فقط يك ديدگاه سنتي و قديمي نيست؛ بلكه عزمي راسخ براي مقاومت در برابر زمانه و شرايط آن است كه هيچ استدلال و نقدي را نميپذيرد.
آلن بسيار صريح اقرار ميكند كه افقهاي ديد و فرهنگش، محدود است. او در مورد موسيقي مانند فردي كه از موسيقي لذت ميبرد و در مورد بيسبال چون شخصي كه عاشق بيسبال است مينويسد اما وقتي ميخواهد در مورد فيلمها بنويسد، مثل آدمي است كه دستور گرفته چيزي بگويد و فقط ميخواهد رفع تكليف كند.
صفحات نخست كتاب، آنچه در معناي سرگرمي به كار رفته، درست مثل لباسي كه از سيم ظرفشويي بافته شده باشد، آزاردهنده است. او نسبت به پدرش ابراز محبت ميكند ولي ميگويد: «هيچ مساله و نگراني و مشكلي نبود كه بتواند خواب او را آشفته كند و حتي يك فكر و خيال هم نبود كه در ساعات بيداري او را درگير كند.» كه قرار است به عنوان يك مطلب لطيف در كتاب باشداما بيشتر شبيه انتهاي تيز چوب درامز است كه صاف ميرود توي چشم. در مورد زناني هم كه كنارشان قد كشيده مينويسد: مادرش «زن جذابي نبود» و «شبيه به گروچو ماركس بود.»؛ در مورد خالههايش «يكي از يكي زشتتر» و مادربزرگش «زني چاق و كر كه تمام روز كنار پنجره خانه، روي تشكچه مينشسته» است.
به همين علت، وقتي آلن شروع ميكند به تعريف كردن از سابقه طولانياش در عاشقپيشگي و ازدواج و هوس، متعجب نميشويد. همه چيز براي او ظاهر افراد است. روايت به نسبت واضح و شفاف او از اوايل جوانياش كه به عنوان طنزنويس و كمديني نوظهور كار ميكرده، تنها بخشي قابل اعتنا از اين كتاب است كه دروننگري او را دربرميگيرد. او در مورد ازدواج كوتاهمدت خودش با هارلين روزن مينويسد: «والدين هارلين هرگز نبايد اجازه ميدادند دخترشان با من ازدواج كند. درست است، من در زمينه كاريام موفق بودم اما مانند يك گراز نفرتانگيز ميماندم.» روزن همچنان چهرهاي تاريك و مبهم از يك ازدواج زود و شكستخورده باقي ماند و آلن چيز خاصي در مورد او آشكار نميكند: «من با ناراحتي مداوم و چهره عبوس و گرفتهام روي اعصاب او راه ميرفتم- اما بعد يكمرتبه، زينگ! وقتي هارلين در يك بحث فلسفي ثابت كرد كه من وجود ندارم، تازه فهميدم كه به دردسر افتادهام.»
اين جمله ميتوانست بهطور مستقيم، از يكي از فيلمهاي نخستين و كمدي آلن يا از اولين نوشتههاي كوتاه و عجيب و غريبش در كتابي كه سال ۱۹۷۱ به نام «حالا بيحساب شديم» (اين كتاب با عنوان «در دفاع از ديوانگي» مجموعه كامل داستانها و طنزنوشتههاي وودي آلن از سوي نشر شورآفرين چاپ شده) منتشر شد، آورده شده باشد. بيشتر اوقات، آلن، روزن را نه به عنوان يك ستيزهگر روشنفكر، بلكه به عنوان يك سرعتگير جذاب در راه رسيدن به ازدواج دوم خود ميداند: «او لوئيز لسر بود.» آلن لسر را «دلربا» ميخواند و توضيح ميدهد كه او شبيه به «ميا فاروي جوان و زيبا» بود و ميگويد بقيه مردان فكر ميكردند او شبيه به بريژيت باردو است.
آلن در مورد آثار اوليهاش با جزييات حرف ميزند - بسيار به فيلم «تازه چه خبر پوسيكت؟» ميپردازد. بيشتر از نود درصد فيلمهاي ديگري كه ساخته- ولي سريع علاقهاش به صحبت را از دست ميدهد و تندتند از روي موضوعات ديگر ميگذرد و ميرسد به شبي در اوايل سال 1978 كه «آني هال» برنده اسكار بهترين فيلم، بهترين كارگرداني، بهترين فيلمنامه غيراقتباسي و بهترين بازيگر نقش اول زن براي دايان كيتون شد، گرچه او هيچ ذوقي براي اين افتخارات ندارد و همينجا بود كه انگار آب يخ روي سر خواننده ميريزد. او در مورد صبح روز بعد كه روزنامه تايمز را تحويل گرفته و نتايج اسكار را ديده مينويسد: «واكنش من درست مثل وقتي بود كه خبر ترور كندي را شنيدم. يك دقيقه به آن فكر كردم. بعد بقيه كورنفلكسم را خوردم و سپس رفتم پشت ماشين تحرير و مشغول كار شدم.»
پناه بر خدا. مشكلي نيست اگر به جوايز اهميتي ندهيد، حتي مشكلي نيست اگر به ادعاهايي كه در اين كتاب شده توجهي نشان ندهيد اما اين جمله از كتاب «بيخود و بيجهت»، عين تركش ميخورد به مغز خواننده. اما به سال 1963 فكر كنيد، واقعهاي كه براي بسياري از امريكاييها از جمله نسل آلن تعيينكننده بود و او فقط به فكر اين بوده كه كورنفلكسهايش در شير خميري نشوند. باور چنين چيزي براي خوانندهها سخت است.
بپردازيم به فروپاشي رابطه يك دههاي آلن با فارو. در اين كتاب، آلن قصد دارد نشان دهد فارو متقلبي است كه ميخواهد به عنوان مادري فداكار و انساني الگو ديده شود و از او شمايلي چون يك هيولاي خشمگين كه به هر طريقي ميخواهد از آلن انتقام بگيرد، ميسازد. او با استناد به گزارشهايي كه نظراتش را تاييد ميكنند، سعي در تبرئه خودش دارد و ميخواهد فارو را مادري خبيث نشان دهد كه حرف در دهن ديلان فارو گذاشته اما او حداقل به همان اندازه دوست دارد بگويد ميا فارو گناهكار است. مورد ديگري كه بايد به آن اشاره كرد، اين است: «او بزرگ كردن بچهها را دوست نداشت و در واقع مراقب آنها نبود. جاي تعجب ندارد كه دو فرزندخواندهاش خودكشي كردند و سومي با توجه به اينكه دختر دوستداشتنياي بود، در حاليكه در سي سالگي با بيماري ايدز دستوپنجه نرم ميكرد، توسط ميا رها شد تا صبح كريسمس در بيمارستان و در تنهايي فوت كند.»
در مورد صحت و سقم اين گزارشهاي ناراحتكننده نميتوان نظر داد (روايتهاي متناقضي وجود دارد.) اما آنچه ميتوان در موردش نظر داد، نثري است كه آلن به كار برده. او آنقدر در مورد اين موضوع با سردي و بيتفاوتي صحبت ميكند كه شما به خودتان ميلرزيد. محتوا يا لحن او در مورد اين سه جوان، بيرحمانه است و مغز را منفجر ميكند.
بقيه كتاب «بيخود و بيجهت» هم به همين شكل پيش ميرود. دقيقا بعد از اينكه او چنين ناجور در مورد فارو صحبت كرده: «تمام كسانيكه به اين زن انتقامجو كمك ميكنند تا برنامههاي پليدش را پيش ببرد» چه بايد گفت وقتي كه ناگهان ميپرد به گذشته و دوستانه در مورد آثاري كه بين سالهاي ۱۹۸۳ و ۱۹۹۲ با او كار كرده مينويسد: «رز ارغواني قاهره.. بعدش هم فيلم برادوي دني رز، از ميا تصوير خوب و قوياي به شما نشان ميدهد. نشان ميدهد او چه بازيگر انعطافپذيري بود.» (اگر گيج شدهايد، منظور او از ميا همان زني است كه متهمش كرده باعث مرگ فرزندان خودش شده.) اين چرخش ناگهاني از خاطرات بد به اينجا، نشان ميدهد كه ذهن او مسائل را تقسيمبندي ميكند و همچنين نشان ميدهد هر بخشي را در حال و احوالي متفاوت و بدون توجه زياد به آنچه در حقيقت رخ داده، نوشته است.
عاقبت، پس از آنكه «طرفداران جنبش من هم» و در برخي موارد چند خانم شاغل ديگر، انگشت اتهام را به سوي آلن گرفتند، او گفت: «مجبور شدهام دومرتبه به موضوع خستهكننده اتهامهاي دروغين بازگردم. اي مردم، تقصير من نيست. چه كسي ميدانست كه او [ميا] اينقدر انتقامجو است؟ براي من، بهترين چيز در زندگي، ماجراهاي عاشقانه بود و نوشتن از همه زنان بينظيري كه در كنار آنان به وجد آمدم.» او همچنين به نقل از فرانسين دو پلسيكس گري گفته: «هيچ داستان جالبي براي وودي آلن وجود ندارد.»