وفاداري به فرهنگ و جامعه فرهنگي
بيخو پارخ| آيا انسان نسبت به فرهنگ و جامعه فرهنگي خود وظيفهاي دارد؟ اين وظايف از كجا ميآيند؟ اين سوال اخيرا مطرح شده است. ادوارد سعيد درمورد نويسنده كتاب آيات شيطاني گفت كه دانش محبوب و مأنوس جامعه خودش را براي تغذيه تعصبات غربي استفاده كرده تا عدم وفاداري به فرهنگ خود را نشان بدهد. علي مزروعي هم سلمان رشدي را متهم به خيانت و بيوفايي فرهنگي كرده است. بسياري از امريكاييهاي آفريقاييتبار افرادي را كه پاي جامعه خودشان نايستادند بيوفا و خيانتكار ناميدند زيرا به فرهنگ و جامعه خود پشت كردند و تعصبات فرهنگي نژادپرستانه اكثريت سفيد را خوراك دادند. براي توصيف افرادي كه پشت به فرهنگ خود كردهاند ادبيات تحقيرآميزي هم ايجاد شده است. همانگونه كه ديديم يك جامعه فرهنگي دو بعد دارد يعني هم جامعه است و هم فرهنگي. ما در اينجا ابتدا وظايف و فاداري فرد هم نسبت به فرهنگ و سپس نسبت به جامعه فرهنگي را بررسي ميكنيم. ممكن است تعهد به فرهنگ به نظر عجيب بيايد. ولي مگر ما از تعهد دانشمندان به علم سخن نميگوييم؟ منظور ما اين است كه آنان بايد به ارزشهاي محوري و ايدهآلهاي علم مثل بيطرفي، حقيقتجويي و وسواس در بررسي شواهد پايبند باشند. همينطور ما از تعهد واقعي به مذهب و وفاداري به اصول ليبرال در سنت ليبرالي سخن ميگوييم. منظور از وفاداري به فرهنگ، تعهد به روش خاصي از زندگي است كه شامل ارزشها، آرمانها، سيستمي از معنا و اهميت و حساسيتهاي اخلاقي و معنوي ميشود. بنابر اين وفاداري به فرهنگ معنا دارد و تنها سوال مطرح چرايي آن است. همانگونه كه قبلا گفته شد فرهنگ به زندگي ما انسجام ميبخشد، جهان را در پرتو منابع آن معنا ميكنيم، شخصيت ما را پايدار ميكند. ارزشها و آرمانهاي فرهنگ الهامبخش و ما را به عنوان قطب نماي اخلاقي در زندگي هدايت ميكنند. هنر، آيينها، آهنگها، قصهها و ادبيات فرهنگ زندگي ما را لذتبخش و رنگين و زيبا ميكند. تفكر معنوي و اخلاقي آن به ما آرامش ميبخشد و كمك ميكند تا با ناگواريهاي اجتنابناپذير زندگي كنار بياييم. تا جايي كه ممكن است به اين نتيجه برسيم كه فرهنگ ما يك ديدگاه ارزشمند درباره زندگي همه انسانها و سرمايه فرهنگي و معنوي منحصربهفرد بشري است. بريتانياييها در دوران جنگ جهاني دوم واقعا فكر ميكردند روش زندگي بريتانيايي يك دستاورد بزرگ و از ارزشهاي ماندگار بشريت است. پس ما نسبت به فرهنگ خودمان به خاطر مشاركت عميق آن در زندگي احساس
وفاداري ميكنيم و بايد هم اينطور باشد (Tamir,1993, pp.130f). ولي اگر ما فرهنگمان را فاقد ايدهآلهاي ارزشمند سركوبگر يا مانع پيشرفت اخلاقي و فكري بدانيم، احساس وظيفه ما نسبت به فرهنگمان كاهش مييابد. هيچ فرهنگي بيارزش نيست چون در غير اين صورت نميتوانست اعضايش را نگه داشته و پايدار بماند. حتي يك فرهنگ با منابع ضعيف هم زندگي و نيازهاي انسان عضوش را تامين ميكند و منبع برخي چيزهاي پسنديده است. بنا بر اين هر فرهنگي حد اقل كمي وفاداري طلب ميكند. ولي اگر قضاوت كلي ما از آن منفي باشد ممكن است اين خواسته ناديده گرفته شود. حالا فرض كنيم كه فرهنگ ما معقول و غني است و ميخواهيم بدانيم چه وظايفي درقبال آن داريم. ما موظفيم كه خاطره كساني كه مشاركت خلاقي در آن داشته و آن را در دورههاي فروپاشي حفظ كردند و تجسم آرمانهاي ناب آن بودند، گرامي بداريم. هم به خاطر حقشناسي از آنها و هم به عنوان تعهد به ادامه جدي اين ميراث فرهنگي. ما موظفيم كه آنچه را در فرهنگمان با ارزش ميبينيم حفظ و آن را به نسل بعدي انتقال دهيم. بايد آنطور كه ادوارد سعيد در نقد خود از سلمان رشدي گفت از آن در برابر بدفهميها دفاع كنيم. بسياري و از جمله يكي از رهبران جهان در حال توسعه عليه هموطنان بيوفاي خود گفته است كه اينها كوركورانه ميراث فرهنگي ذيقيمت خودشان را به نفع ارزشهاي مبهم فرهنگ وارداتي دور مياندازند در حالي كه بايد از فرهنگشان در برابر كوششهاي هوسناكي كه آن را خراب يا بياعتبار ميكند محافظت كنند. وفاداري به فرهنگ همچنين به معناي كشف، تعميق و غنيسازي منابع فرهنگ و حذف عيوب آن به وسيله نقادي هم هست. هيچ فرهنگي بيعيب نيست و شامل عقايد و رفتارهايي است كه با آرمانها و ارزشهايش در تضاد است. وفاداري به جامعه فرهنگي هم يعني وفاداري به آرمانها و ارزشهاي جامعه از مردان و زناني كه بر محور آن فرهنگ گرد آمدهاند. همانطور كه ما عموما حس وفاداري نسبت به فاميل، جامعه سياسي و مذهبي خود داريم، نسبت به جامعه فرهنگي خود هم احساس وفاداري داريم. افراد قدردان جامعه فرهنگي خود هستند زيرا برايشان شبكه حمايتي، همبستگي، منابع اخلاقي و احساسي و حس ريشهداري ايجاد ميكند. از طرفي فرهنگ تنها در جامعه حفظ ميشود پس فرد وامدار جامعه است زيرا فرهنگ را به خصوص در مقابل چالشهاي مهيب و پرهزينه زنده نگه ميدارد. وظيفه وفاداري در بحرانها مثل تهديد خارجي يا تجربيات وحشتناك قويتر ميشود.
وفاداري به جامعه فرهنگي هم وظايفي را به دنبال دارد كه در قبال اعضاي آن جامعه است. از آنجا كه اين وظايف به خاطر خدمات جامعه به اعضا كه ذكر آن رفت شكل ميگيرند، حتي اگر شخص فرهنگ خود را ترك كند معمولا ادامه مييابند. ساختار هنجارها، سنتها و رفتارها كه اساس جامعه فرهنگي بوده و آن را پايدار نگه ميدارند، در طول زمان درازي ساخته شدهاند. ما آن را به ارث بردهايم، از آن بهرهمند شدهايم پس آنگونه كه دوركين ميگويد وظيفه داريم ساختارجامعه را همانگونه كه يافتيم ترك كنيم. از آنجا كه دور زدن فرهنگ و حدود اخلاق در پيگيري منافع محدود به انهدام جامعه فرهنگي ميانجامد، اعضا وظيفه دارند كه در مقابل اين وسوسهها و در برابر موذيگري و ارايههاي نادرست از فرهنگشان دفاع كنند و وسيله چنين اهدافي نشوند. البته وظيفه اعضا نسبت به جامعه شامل افشا و مبارزه عليه بيعدالتي و فشار هم ميشود. مهاتما گاندي اين مهم را به خوبي توضيح داد و گفت نميتواند شاهد تغيير شكل جامعه فرهنگي محبوبش به وسيله اعتقادات و اعمالي نظير رفتار با نجسها و سيستم كاستي باشد.ترجمه : دكتر منيرسادات مادرشاهي