• ۱۴۰۳ شنبه ۱۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4882 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۷ اسفند

گفت‌وگو با رضا درستكار به بهانه انتشار كتاب «سينماي فريدون گله»

اداي دين به فيلمسازي خاص اما تك افتاده

تينا جلالي

اين روزها كتاب «سينماي فريدون گله» نوشته رضا درستكار به چاپ سوم رسيده؛كتابي كه توسط نشر خزه منتشر شده و مشتمل بر گفت‌وگوي مفصلي است با فريدون گله كه جواد طوسي، طهماسب صلح‌جو، سعيد عقيقي و رضا درستكار اين مصاحبه را انجام داده‌اند و از كودكي تا همه‌ زندگي و فيلم‌ها و انديشه‌هاي گله را در بر مي‌گيرد. فيلمسازي كه اگرچه عمر بلندي نداشت، اما فيلم‌هايش در تاريخ سينما ماندگار شد. همچنين نقدهايي بر آثار اين كارگردان، تحليل موسيقي واروژان براي دو اثر گُله، يك گفت‌وگوي ديگر و كوتاه‌تر با اين فيلمساز، فيلم‌شناختِ هفت فيلمش و يك آلبوم تصويري از فيلم‌هاي او از ديگر مطالب اين ‌كتاب است. البته سال 1380 همين كتاب با نام «فريدون گله؛ زندگي و آثار» به همت رضا درستكار، جواد طوسي، سعيد عقيقي و طهماسب صلح‌جو چاپ مي‌شود اما به گفته درستكار از آنجايي كه «فريدون گله؛ زندگي و آثار» همان زمان خيلي زود ناياب مي‌شود و از طرفي حدود بيست سال از چاپ اوليه آن مي‌گذرد ضروري به نظر مي‌رسيده تا هم اين كتاب به‌روزنمايي شود و هم بيشتر در اختيار علاقه‌مندان سينما قرار بگيرد، ضمن اينكه نسل جديد بهتر و بيشتر با اين فيلمساز استخوان‌دار ايراني آشنا شوند. گفت‌وگوي ما با اين منتقد و نويسنده سينما پيش روي شماست.


 

شما نويسندگي كتاب‌هاي كارگردانان‌هاي معتبري (بهمن فرمان‌آرا، مجيد مجيدي) را برعهده داشتيد؛ ضمن اينكه كتاب‌هاي زيادي هم تاكنون درباره شخصيت‌هاي مهم سينمايي از نويسندگان مختلف نوشته شده؛ پرسشي كه مطرح مي‌شود اين‌ است كه چنين كوششي اساسا به علاقه نويسنده برمي‌گردد يا به سفارش‌هاي احتمالي؟!

طبيعتا من فكر مي‌كنم جواب اين سوال در هر دوي اين موارد نهفته است؛ يعني هم علاقه باعث مي‌شود كه كسي راجع به بعضي فيلمسازهاي محبوبش كتابي بنويسد و بخواهد كه آن فيلمساز و آثارش را بيشتر و بهتر بشناساند و هم مورد ديگر مصداق دارد؛ مثلا نويسنده‌اي هم از دولت يا مرجعي، سفارش مي‌گيرد كه كتابي را تهيه كند و كتابي را درمي‌آورد و كار هم درنهايت سفارشي مي‌شود. در مورد فريدون گله‌ عزيز، قطعا علاقه شخصي و سينمايي و هنري، موتور حركت من و ما بود.

انگار رفاقتي ديرينه بين شما و فريدون گله وجود داشت و گويا شما اولين نفري بوديد كه ايشان را بعد از بيست سال غيبت ملاقات كرديد.

رفاقتي به آن مفهوم دوستي‌هاي ديرينه كه بين بنده و آقاي گله وجود نداشت، ايشان از نسل متقدم بودند. اما پس از نخستين ديدار و آشنايي ما در همان تابستان سال 1378 و تا وقتي ‌كه ايشان در قيد حيات بودند مهر 1384، رفيق شديم و رفيق مانديم كه از محبت و بزرگ‌منشي ايشان بود. دوستي و ارادت من در يك بعدازظهر گرم تابستاني در هواي شرجي شمال آغاز شد و اين پايدار و ادامه‌دار بود تا ... البته گذاشتن عنوان «رفاقت» براي چنين رابطه‌اي به ‌نظرم كمي فرانگري هم هست! و اي‌بسا بيشتر از حد و اندازه من. آقاي گله حكم بزرگ‌تري بر من داشت؛ فيلمسازي برجسته بود و بعد از آن غيبت طولاني، اعتماد كرد و مرا در جريان زندگي و اتفاقات آن سال‌هاي رفته‌اش گذاشت. گفت‌وگو كرديم، فيلمنامه خوانديم، درباره فيلم‌ها و فيلمسازهاي معاصر حرف زديم و كلي اتفاقات خوب و ديدارهاي سازنده و پر نكته رقم خورد.

همان‌طور كه از صحبت‌هاي بسياري از كارشناسان و منتقدان برمي‌آيد يكي از قدرناديده‌ترين سينماگران ايراني، فريدون گله است. به نظر شما چه عاملي سبب غربت بيش از اندازه او شده بود؟

آقاي گله سال 1355 بعد از ساختن فيلم «ماه عسل» (يا به تعبير خودشان «ماه منعكس») و تدوين نيمه‌كاره آن، براي ساخت محصولي مشترك با امريكا از ايران خارج مي‌شوند و بدين ترتيب ناديده گرفتن فيلم‌هاي ايشان كه در سال‌هاي فعاليتش هم مشهود بود، در غياب‌شان هم ادامه مي‌يابد ... گله تحصيلكرده دانشگاه و يك مدرسه سينمايي در امريكا بود، بنابراين وقتي ده سال قبلش (در سال 1345) كه دانش‌آموخته شد و براي فيلمسازي به ايران برگشت، فرصتي در سينماي فارسي نيافت تا خود را اثبات كند، «شب فرشتگان» فيلم اولش را كه در سال 1347 ساخت، اصلا قبول نداشت و آن را فيلم خودش نمي‌دانست. به‌ طور كلي راهش از «جريان اصلي سينمايي» آن روزگار جدا بود. با آنكه با عناصر همان سينما فيلم مي‌ساخت اما جدا از آن مي‌ايستاد چون فيلمفارسي در كليت خود، با معنا و اصالت هنري زاويه داشت و همچنان هم دارد و گله كه فيلمسازي متفكر بود، نمي‌توانست به تعبير آن روزگار، فيلم بشكن و بالا بنداز بسازد.

بنابراين از سينماي تجاري پس زده شد.

بله! گله از آن طرف هم از «جريان سينماي هنري» و «موج نوي سينماي ايران» هم جدا مي‌ايستاد و آنها هم دير آمده را نمي‌پذيرفتند انگار! چون فيلم‌هاي مهمش (زير پوست شب، مهرگياه و كندو) را مابين سال‌هاي 1353 و 1354 ساخته بود و... اين‌طوري بود كه در تزاحم اين دو مسير كلي، هيچ‌كدام به‌ حسابش نياوردند و با وقوع انقلاب هم كه كلا به حاشيه رفت! ماجراي آن غربت كه پرسيديد، اين سير و مسير را داشت.

در خلال گفت‌وگو از فيلم «ماه عسل» به عنوان فيلمي نيمه‌كاره ياد كرديد! اما فيلم كه اكران شده و گويا موفق هم بوده!

بله . همين‌طور است. آقاي گله، اين «ماه عسل» را كه اكران عمومي شد، قبول نداشت و مي‌گفت تهيه‌كننده در بسته شدن و تدوين نهايي، دخالت‌هايي نابجا كرده كه اين تدوين مورد قبول ايشان نبود و فيلم به جريان تجاري و روحيه فيلم‌هاي سانتي‌مانتال آن زمان سوق يافته! نام اصلي فيلم را هم «ماه منعكس» مي‌خواند و مي‌دانست...

بعد از اين فيلم چه كردند؟

در واقع قبل از بسته شدن اين فيلم، راهي امريكا شد و دو فيلم را در امريكا در فاصله سال‌هاي 1355 و 56 كليد زدند كه هر دو، به‌ دليل مشكلات مالي و بودجه ناقص و نصفه ماند! در همين راستا نامه‌نگاري‌هايي با وزارت فرهنگ و هنر آن زمان و وزارت علوم صورت مي‌پذيرد و اعزام نماينده‌اي از ايران براي راستي‌آزمايي هزينه‌كردها كه كار به‌ قول معروف بيخ پيدا مي‌كند (مي‌گفت همش مي‌خواستند هر طور شده چوب لاي چرخ بگذارند و بهانه‌تراشي‌هاي الكي مي‌كردند!) و بعدش هم انقلاب مي‌شود. چند نفر از بازيگران ايراني همچون پوري بنايي و ايرج قادري كه در محصولات آن طرفي گله حضور داشتند، اين ماجرا را شهادت داده‌اند، اما خب در آن شلوغي‌ها، صدا به صدا نمي‌رسد و سرانجام گله به ايران بر مي‌گردد و يك‌راست مي‌رود در شمال و متل ‌قو معتكف مي‌شود تا بيست سال بعد!

سرنوشتي شگفت‌آور و البته ناراحت‌كننده‌ است!

بله! غربت در وطن، بيشتر آدمي را از پاي در مي‌آورد و به اصطلاح سنگين‌تر است. حالا فكرش را بكنيد كه آدمي با ارزش‌هاي گله كه اصلا مشكلي سياسي نداشت و فقط به‌ خاطر الزام به بازگرداندن همان بودجه فيلم‌ها، نتوانسته بود به سينما و كارش بپردازد و ادامه دهد، چگونه خودش را حفظ كرده بود و در ديدارهاي ما (كه همراه سه نويسنده ديگر سعيد عقيقي، جواد طوسي و تهماسب صلح‌جو رخ داده بود) مي‌درخشيد. من آن انرژي و تابش كلام و مزه خاطره‌ها در يادم هست. آدم شيفته قدرت كلام و نگاهش مي‌شد.

موافقيد بگوييم اين فيلمساز كمي هم با بدشانسي در حرفه خود مواجه شده بود؟ براي اينكه همان‌طور كه گفتيد آثار او از فيلمفارسي‌هاي آن روزگار فاصله‌هاي معنادار داشت و قطعا چيزي هم از فيلم‌هاي موج نويي كم نداشت.

بله درست است. يك نوع بدشانسي تاريخي دامنش را گرفت! و از آن طرف هم موضوع «همعصري» و حسادت‌ها رخ داد! گله يك دوره‌اي هم با «كانون سينماگران پيشرو» در آويخت! با سينماگران آن دوره حسابي كل‌كل داشت.

از چه نظر؟

براي اينكه گله به هر دو طرف و هر دو جريان، نقد و نگاهي ويژه و انتقادي داشت. هم به جريان سينماي فارسي (كه‌ در بين‌شان نفوذ و تسلطي داشت) و هم به فيلمسازان موج نو. اين دعواها كه امروز در بين بعضي انجمن‌ها و كانون‌ها مي‌بينيم، آن زمان هم بود و نكته اين بود كه گله رودررويي اصلي را با كانون سينماگران پيشرو در پيش گرفته بود. آدم منفعل و بي‌خاصيتي نبود و اين خيلي مهم است. هر چند كه در حذف كامل تاريخي‌اش نقش‌آفرين شد! اين يك شيوه منحوس در نظام فرهنگي ماست كه تا وقتي زورمان به آدم اصلي برسد، دست به دست هم مي‌دهيم در نابودي و در حذفش! اگر هم نرسيد، رهايش مي‌كنيم و در مقام ستايشش برمي‌آييم!

در برخي اظهارنظرها خواندم انگار فريدون گله زياد هم اهل معاشرت و آدم بيروني نبوده است؟

من تقريبا با تمام فيلمسازان بزرگ كشورمان از استاد عباس كيارستمي گرفته تا سايرين همنشيني و معاشرت داشته‌ام، حالا يا در گفت‌وگويي يا در محفلي، جشنواره‌اي، راستش آدمي خوش‌بيان‌تر، زيباگوتر يا خوش‌مشرب‌تر، دانشمندتر و با نگاهي سليم، همچون آقاي گله نشناختم، سينماگري كه بتواند آن‌قدر فصيح صحبت كند. گله اين‌طوري بود؛ معاشري دلنشين با ادبياتي فاخر و بي‌نظير. هر كلمه و واژه‌اي كه به‌كار مي‌برد يونيك و خاص و نو بود و مدل فيلمسازان امروزي حرف نمي‌زد. انگار كه در آن سال‌ها، در غاري بوده باشد، خود را از تمام مصيبت‌هاي زباني جديد و تقليل‌هاي فرهنگي مهاجم رهانيده بود. فيلمي مستند هم از ايشان ساخته‌ام (فريدون گله كجاست؟) آن را بايد ببينيد، بعدش كاملا با من موافق خواهيد شد.

پيش‌تر در يك گفت‌وگو از فريدون گله با عنوان يك «هيچ كس تمام‌عيار» نام برده بوديد، انگار منظورتان همين تشخصي بود كه انتزاع سينماي او از سينماي دورانش يا شخص خودش از سايرين داشت.

علتش اين بود كه آن تافته جدا بافته بودن، به‌ مفهوم مثبت و اخص كلمه در مورد آقاي گله اتفاق افتاده بود. سينماگر تحصيلكرده امريكا بود اما خود را نباخته بود، برعكس، با سينماگران همعصر خودش، هم‌پيمان و پياله شده بود؛ از جريان جاري و رسمي و دولتي سينما هم كه جدا بود، مشمول تفاخرهاي بعضي از سينماگران موج نو هم نمي‌شد، او منفرد و تنها و هيچ‌كسي بود در ازدحام اين ‌همه آدم كه خود را كسي مي‌پنداشتند! تازه! منتقدان و روشنفكران آن دوران هم به او و سينمايش اعتنا و اتكايي نداشتند! كه اين البته بزرگ‌ترين مجهول تاريخ سينماي ايران است! چون به نظر آنها ساحت فيلم‌هاي گله، ساحت فيلمفارسي داشت! خب! شما با اين ‌همه غربت چه مي‌كنيد؟! گله رفته بود و نشسته بود و در خودش ‌زاده شده بود. اين بود آن راز او. الان و امروز را نگاه كنيد! هر قشري از فيلمسازان، حاميان سرسخت خود را دارند. بعضي از بدترين‌ آنها آنچنان از طريق دستگاه‌ها حمايت مي‌شوند كه نگو و نپرس! بعضي هم جناح و سايت و دسته خود را دارند! كلي براي هم فستيوال و جشن مي‌گيرند و از هم تجليل و تقدير مي‌كنند و...! گله اما واقعا كسي را نداشت.

در يك نگاه كوتاه چه جمع‌بندي از فيلم‌هاي گله مي‌توان داشت؟

بله. او هفت فيلم ساخته است كه به ‌نظرم سه فيلمش در حد شاهكار است. دو فيلم اول و آخرش (شب فرشتگان و ماه عسل) را خودش از گردونه قضاوت خارج مي‌كند و دو فيلم ديگرش هم (كافر و دشنه) در همان مقياس سينماي ايران واقعا شايسته مباحثي مفصل و جدي هستند.

به‌ نظرتان گله كه اين‌قدر مهجور بوده؛ چه عاملي باعث شد كه مردم و منتقدان دوباره او را بپذيرند و به اصطلاح، به حافظه جمعي باز‌گردد؟

منتقدان سينمايي نسل جديد كه طبيعي است به دليل استعلاي فني و افزودن تجربه‌هاي تازه به سينماي ايران به او التفات نشان دادند. مردم هم علاوه بر آن، به چيزهايي جالب‌تر در درون فرهنگ نظر دارند. آنها به آدم‌هايي كه در طول تاريخ به آنها ظلم شده، عنايتي ويژه دارند. اين در تبارشناسي ايراني، يك نقطه ثقل به حساب مي‌آيد. خب! مردم همين مردم هستند كه به شكلي خودجوش اين ظلم‌ها را بر نمي‌تابند و وقتي دستگيرشان شد ظلمي رخ داده، خودشان دست به‌كار مي‌شوند و سعي مي‌كنند جبران مافات كنند. شما خوب مي‌دانيد كه به خيلي از سينماگران قبل از انقلاب، جفاهاي تاريخي شد. البته اينكه قرار بود نظام فرهنگي جديدي در كشور شكل بگيرد و ارزش‌ها عوض شوند و ارزش‌هايي تازه جايگزين شوند، طبعا ممنوعيت‌هايي ممكن بود به وجود بيايد، در اين مورد بحث و حرجي نيست ولي افراط و زياده‌روي‌هايي كه در اين داستان‌ها پيش آمد، باعث شد كه حتي خيلي از آدم‌ها كه در واقع تاريخ حضور حرفه‌اي‌شان تمام شده بود، اما به دليل فشار بيش از اندازه، با ممنوعيت‌هايي سنگين و بي‌جهت روبه‌رو شوند. تندروي بعضي از نيروها كه در آن سال‌ها خودشان را به نظام سياسي مي‌چسباندند، تعدادي از هنرمندان را از صحنه روزگار هنر آن سال‌ها بيرون و حذف كرد؛ در حالي كه اين ‌همه سخت‌كيشي و سخت‌گيري‌ها اصلا محلي از اعراب و ضرورتي نداشت. فرض بگيريم كه طرف، دو تا سه تا فيلم نازل ساخته يا بازي كرده، خب به همان اندازه تاديبش كن، نه كه تا آخر عمر او را از هست و نيست ساقط كني! دوران خيلي از هنرمندان در سينما و موسيقي، قبل از انقلاب تمام شده بود‌ و در شكل و سير طبيعي حيات، طبيعتا كمرنگ مي‌شدند اما شيوه حذف فله‌اي آنها موجب شد كه مردم به آنها دوباره التفات كنند و در خاطره جمعي خود زنده نگه‌شان دارند. اين يك هشدار بزرگ است براي كساني كه صاحب قدرت و هيمنه هستند كه نبايد بدون مداقه و قضاوت‌گرانه درباره بعضي از پديده‌ها دست به اقدام و اجرا زد. شما با يك «باور عمومي» هرگز نمي‌توانيد در بيفتيد. شما نگاه كنيد به همين ماجراي كنار گذاشته شدن بعضي از همين چهره‌هاي تلويزيوني در طول همين سال‌ها، چه كسي زيان كرد؟! من مي‌گويم قطعا آن دستگاه حذف‌كننده و حتما آن مدير مربوطه كه جايگاهش را نزد مردم از دست داد، چراكه مردم ما، ذاتا هوادار مظلوم و جبهه حق هستند و در انتخاب نهايي خود، همان چهره‌هاي حذف شده را تكريم و در قلب‌هاي‌شان جا دادند.

چرا اين موضوعات مدام در دستگاه‌ها و در سطح مديران ما تكرار مي‌شود؟ و كسي درس عبرتي از تاريخ نمي‌گيرد؟ حاصل اين محدود كردن‌ها كه از پيش مشخص است.

ببينيد! هر وقت شما افراد بي‌صلاحيت يا كم‌صلاحيت را بر مصدر كاري مي‌گماريد، نتيجه‌اش مي‌شود همين ظلم‌هاي تاريخي بي‌دليل! بديهي ‌است كه آن فرد و مدير بالادستي تحمل آدم شايسته زير دستش را نداشته باشد و پيش خودش فكر كند كه در برابر توان و استعداد چنين نيرويي سرانجام روزي فرا مي‌رسد كه تحقير شود! پس چه كند؟ فوري بهانه‌اي جهت حذف مي‌يابد و فرصتي فراهم مي‌كند تا افراد بي‌كفايتي مثل خودش را جذب كند تا حرف‌شنوي و فرمانبري محقق شود! نكته زشت اين ماجرا آنجاست كه اين داستان‌هاي هزار ساله مردابي، هنوز هم دارد تكرار مي‌شود و در بخش‌هايي از همين دستگاه‌هاي فرهنگي، مي‌توان به‌ وفور چنين رفتارهاي منفوري را ديد و رصد كرد.

برگرديم به كتاب، تفاوت اين كتاب تازه، يعني «سينماي فريدون گله» با كتاب «فريدون گله؛ زندگي و آثار» در چيست؟ چه الزامي در انتشار مجدد آن وجود داشت؟

كتاب «فريدون گله؛ زندگي و آثار» محصول سال 1380 است. دو سال قبلش من از آقايان سعيد عقيقي، جواد طوسي و تهماسب صلح‌جو دعوت كردم كه با هم برويم متل‌قو و با آقاي گله مصاحبه كنيم. آن روزگار علاوه بر دوستي، ما چهار نفر نزديكي‌هاي فكري زيادي با هم داشتيم و هيچ چشم‌اندازي هم از تهيه و انتشار كتاب در ميان نبود. دوستان عزيز بر من منت گذاشتند و همگي در سفري خاطره‌انگيز، همنشين و معاشر گله شديم. خيلي هم ذوق و انرژي به وجود آمد. محصول آن سه روز گفت‌وگو آن‌قدر خوب و حجيم شد كه به صرافت در آوردن كتاب افتادم و موضوع را با انتشارات «نقش و نگار» در جريان گذاشتم و كار هم با استقبال آنها پيش رفت و منتشر شد و خيلي هم مورد توجه قرار گرفت. قبل‌ترش هم ما مي‌خواستيم تعدادي كتاب درباره فيلمسازاني كه به‌ گونه‌اي مورد كم‌لطفي تاريخي قرار گرفته‌اند، كار كنيم و حتي براي كتابي با عنوان «ابراهيم گلستان؛ زندگي و آثار»، مصاحبه‌هايي با مسعود كيميايي، جلال مقدم و احمدرضا احمدي صورت داده بوديم. اما جبرا اين كتاب نيمه‌كاره رها شد!

چرا؟

داستانش مفصل است. همان دوران بود كه موضوع ديدار با گله پيش آمد. بعد هم كتاب آماده و چاپ و خيلي هم زود ناياب شد. حالا حدود بيست سال از آن روزها گذشته و نياز هست تا نسل جديد هم بهتر و بيشتر فيلمسازان استخوان‌دار ايراني را بشناسند. بنابراين با لطف «نشر خزه» و همت «محسن فرجي» كه خودش از اهالي رسانه است، اين كتاب دوم يعني «سينماي فريدون گله» را آماده كردم كه علاوه بر محتواي كتاب قبلي و تصحيح و اصلاح، كلي ضمائم تازه دارد و فقط معطوف به گذشته نيست، اولا تا زمان درگذشت آقاي گله در 29 مهر سال 1384 مطالبي بوده كه لازم بوده و به كتاب اضافه شده، ثانيا يك مطلب تازه درباره قياس واروژان و گله (نوشته خدايار قاقاني) كمبود اين بخش را مرتفع كرده، ثالثا نمايه نام‌ اشخاص و فيلم‌ها به آن افزوده شده و رابعا كلي هم عكس و تصوير تازه دارد و دو راي‌گيري عمري از منتقدان هم در آن منعكس شده است؛ در آن دو راي‌گيري از كل فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران، فيلم مهم «كندو» وارد فهرست اول ده تايي (تاپ‌تن) منتقدان شده است.

يك‌جا در مقدمه خواندم كه انگار شما درزگيري‌هاي تاريخي را مي‌دانيد؟

نه الزاما. گاهي بي‌توجهي‌ها از روي كم دانشي رخ مي‌دهد و خود سينماگر هم زياد اهل شوآف و تبليغ خودش نيست و حذف مي‌شود. مثلا فيلمسازي داريم مثل «آربي آوانسيان» كه فيلم «چشمه» را در سال 1350 ساخته كه معتقدم فيلمي خاص است و به‌رغم دانش و تجربه بسيار زيادي كه در تئاتر و ساير رشته‌ها داشته، اما در تاريخ سينماي ايران به اين فيلم و فيلمسازش توجهي نشده است! چرا؟ چون شخصيت خودش هم جوري بوده كه نخواسته يا نشده كه سينمايش را تكامل بخشد ، يا اساسا مخاطب به آن بلوغ هنري نرسيده كه از سينماي تجاري به نوعي سينماي آوانگارد و منتزع از گيشه هم عنايتي كند و اين‌طوري فيلمساز خوب در چنبره مناسبات، بي‌توفيق و حذف شده است. درباره گله اما اين‌طور نيست، چيزهايي هست كه در كتاب مفصل به آن اشاره شده است. ما فيلمسازاني خوب در طول تاريخ سينماي خودمان داشته‌ايم كه برخي هم كارهايي شاخص در كارنامه‌شان دارند، اما فقط به اين دليل كه پشتيباني لازم از ايشان نشده، مسيرشان عوض، يا كنار گذاشته شده‌اند. يك نمونه‌اش مثلا داستان زندگي و فعاليت «رضا ميرلوحي» و سينماي اوست كه خيلي هم شنيدني است.

اشاره كرديد درباره ساير فيلمسازها هم قرار بود كتاب در بياوريد.

بله. سال 1380 من عضو هيات انتخاب بيستمين جشنواره فيلم فجر شدم و بعد از ديدن فيلم «خانه‌اي روي آب» تصميم گرفتم كتاب «بهمن فرمان‌آرا؛ زندگي و آثار» را كليد بزنيم كه به ‌نظرم آن زمان وقتش بود. به دوستان همكار پيشنهاد دادم كه فقط سعيد عقيقي موافقت كرد و با هم آن كتاب را هم درآورديم.

بعد هم شرايط زندگي آن‌قدر چرخيد و چرخيد كه دوستان از هم پراكنده شدند! البته شكر خدا آقاي عقيقي همچنان فعال و به‌روز است و كتاب‌هاي خيلي خوبي هم در آورده؛ من هم در مسيري منفردتر چند تا كتاب كار كرده‌ام. هر چند كه هرگز به پاي كتاب «سينماي فريدون گله» كه همراه با خاطرات شيرين و ارزشمندي بود، نمي‌رسند!

دو، سه جا در كتاب اشاره كرديد كه گله رازي با خود داشت؛ آن راز چه بود؟

اول اينكه ممنونم از اين گفت‌وگو كه به كتاب «سينماي فريدون گله» اختصاص داديد. بله چند جايي به اين مهم اشاره شده و اين كتاب هم قرار بوده به رمزگشايي بعضي از موضوعات بپردازد كه پرداخته، اينكه به رازهاي شخص آقاي گله هم بپردازد، طبعا خيلي نمي‌شد كل آن را با صراحت بيان كرداما با خواندن كتاب مي‌توان به پاسخ بخش‌هاي مهمي از همه مجهولات رسيد و حيف است كه بخواهيم مطالب شيرين يك كتاب 288 صفحه‌اي را در چند جمله خلاصه كنيم. بگذاريم آن علاقه‌مند واقعي سينما، خودش آن را كشف كند.

و سوال آخر آيا سينماگر ديگري هم هست كه بخواهيد درباره‌اش اين‌طوري صميمانه كتاب در آورديد؟

بودنش كه هست، عمرش نيست. بماند براي نسل‌هاي بعدي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون