نگاهي به گسلهاي اجتماعي در ايالات متحده امريكا
«آيا اين ملت قابل دوام خواهد بود يا خير؟»
سعيد داور
ما امروز با سوال بزرگي روبهرو هستيم. آيا شكاف ملي امريكا؛ ناشي از چهار سال رياستجمهوري دونالد ترامپ است؟
بسياري بر اين باور هستند كه ترامپ منشا دوگانگي جامعه امريكاست و ايالات متحده مفهوم واقعي مليگرايي امريكايي و اتحاد ملي خود را در دوره رياستجمهوري وي از دست داد و حمله مردم به كنگره و كشته شدن 5 نفر از شهروندان امريكايي در آن مكان نتيجه وجود ترامپ بود. اما اين فكر درست نيست برخلاف تصور موجود؛ تمايلات تجزيهطلبانه و درگيري مسلحانه در نهاد قانونگذار امريكا سابقه دارد و ريشه بسياري از مشكلات به سيستم كشورداري، ثروت ايالتها، تبعيض در قوانين، ميل عميق مردم براي خروج از اتحاد و احياي استقلال ايالتها بازميگردد و ترامپ تنها يكي از فرصتهاي مطالعاتي در جامعهشناسي امريكا بود. واقعيت اين است كه امريكا بعد از 22 ژوئن 1865 كه جنگهاي داخلي 4 ساله آن به پايان رسيد و حتي قبل از آن نيز هيچوقت به معناي دقيق كلمه جامعهاي يكدست و متحد نبوده است. تقابل جنوبيها يا در واقع جنوب شرقيها (كاروليناي جنوبي، جورجيا، فلوريدا، آلاباما، ميسيسيپي، لوئيزيانا، تگزاس، آركانزاس، تنسي، كاروليناي شمالي، ويرجينيا) با 19 شمالي در شرايطي بود كه در همان حال 10 ايالت به مفهوم امروزي بيطرف بوده و 5 ايالت بهرغم شمالي محسوب شدن هنوز بردهداري ميكردند. اين جنگ بيشتر نبرد بين «نهادهاي قدرت و طبقه ممتاز شمال» و «اقتصاد و بازرگاني جنوب» بود. جنوبيها دنبال استقلال و عدم مداخله سنا در مسائل بردهداري و تجارت به عنوان مساله داخلي ايالتها و شماليها مايل به ساختار شبكهاي در قالب مويرگهاي سياسي و اقتصادي واحد و زير سلطه خود بودند كه منجر به جنگ بين ريچموند و واشينگتن و امريكا به يانكيها (شمال) و ربلها (جنوب) تقسيم شد. بعد از جنگهاي داخلي از 24 ايالت شمالي 19 ايالت به سياهان حق راي دادند و تا سال 1900 ميلادي كليه جنوبيها در قانون اساسي و مصوبات خود سياهپوستان را از حق راي محروم و آنان را از سفيدپوستان جدا كردند. در بخشي از پژوهشهاي امريكايي جنوبيها به عنوان ستمديدگان و شماليها به عنوان قدرت برتر ياد ميشوند. بايد گفت اعلاميه آزادي بردگان اعلاميه تجزيهطلبي امريكا نيز بود و ترور لينكلن؛ ريشه در انتقام جنوبيها از شمال داشت. حتي تلاشهاي شمال براي بازسازي دوباره امريكا هيچ وقت قادر نبود شكافهاي واقعي جامعه امريكا را پر كند و عملا منجر به گسترش فقر در جنوب شد. جنگ جنوب با شمال به دليل وابستگي صنعت جنوب و به خصوص پنبه به قدرت بدني بردهها بود. شمال دنبال «صنعت و ثروت جنوب» بود و براي همين بردهها را كه موتور اصلي صنايع و كشاورزي جنوبيها بودند؛ سياسي كرد و با اعلام آزادي آنان؛ سياهان را تحريك. جذب و قدرت جنوب را متوقف كرد. مدتها پس از پايان جنگهاي داخلي امريكا رهبران و مردم اين كشور درگير پس لرزههاي آن بودند. شماليها كه جنوب را تحت كنترل گرفته بودند براي تطميع جنوب شكست خورده و دور كردن هر چه بيشتر امريكا از خطر تجزيهطلبي؛ به آنان موقعيتهاي تازه پيشنهاد ميكردند كه طرح كوروين يكي از آنها بود كه در آن كنگره از دخالت در نهادهاي ايالتي و از جمله بردهداري منع ميشد. در واقع با اين طرح تلاش ميشد اتحاد كشور با به رسميت شناختن ضمني بردهداري حفظ شود تا امريكا نابود نشود. هر چند دادگاه عالي ايالات متحده نيز در سال 1869 رسما اعلام كرد كه هيچ ايالتي حق تجزيهطلبي ندارد.
بهرغم چالشهاي زماني قوي كه امريكا را تهديد ميكند، نميتوان ادعا كرد امريكا در حال نابودي است. بيماري امريكا شبيه بيماري مسري جهاني است كه در اغلب كشورها وجود دارد و اقتصاد، سياست، فرهنگ و اجتماع را در برگرفته و گاهي خود را در شرايط خاصي بيشتر نشان ميدهد. بخش بزرگي از هياهوها ناشي از بزرگنمايي بيش از حد رسانهها و تقابلهاي سياسي خاص داخلي است. با اين حال امريكا بيشتر از هر زمان ديگر ميل به ازهمگسيختگي نشان ميدهد كه جديترين آن بيتفاوتي امريكاييها به پرچم آن است. در حقيقت ميل به پرچم در سطح ايالتها و فدرال تا حدود زيادي متفاوت است و پرچمهاي ايالات امريكا قبل از آنكه نشان وجود ايالت و دولت فدرال باشد؛ نشانهاي از اختلافات ملي بين ايالتها و ايالتها با دولت مركزي است كه ردپاي جنوب و شمال در آنها ديده ميشود. ترامپ تنها سرعت آشكارسازي تضادهاي داخلي امريكا را بيشتر كرد. در طول سالهاي بعد از جنگ داخلي تا به امروز؛ جنوبيها علايق عميق عاطفي خود به ارتش جنوب را حفظ كردهاند. گورستانهاي زمان جنگ مورد احترام قرار دارند و لباسهاي ارتش جنوب در شهرهاي جنوبي به فروش ميرسند و مردم با همان لباسها در گورستانهاي نظاميان جنوبي كشته شده در جنگهاي داخلي حاضر ميشوند. تفاوت فاحش اقتصاد شمال و جنوب همچنان باقي است. نتايج آراي رياستجمهوري اخير امريكا تاثير مخربي بر ذهنيت امريكاييها از مفهوم دولت، آزادي و مردم برجاي گذاشته است. اين تاثير آنچنان پرقدرت بود كه به نظر ميرسد بخش عمدهاي از جمعيتهاي رايدهنده؛ به فكر جدا شدن از تركيب جمهوريخواهان افتادهاند و عامل عمده اين هيجان سياسي، اجتماعي و فرهنگي شخصيت ترامپ است كه مرگ تدريجي يك رويا را براي جمهوريخواهان به همراه آورده است.
ما با يك رخداد تازه در امريكا روبهرو نيستيم ولي با ادامه يك نيروي قديمي و سركوب شده مواجه هستيم. براي همين به اصطلاح نخبگان سعي ميكنند با استفاده از قدرت فلسفه؛ مردم را به دور مشعل دموكراسي كه در انتخابات اخير شعلههاي آن كم فروغتر شده است، گرد آورند. برخلاف باورها بسياري از نمايندگان جمهوريخواه كنگره و سناتورها طرفدار ترامپ هستند و اين واقعيت در شكست دموكراتها و رهبران جمهوريخواه در استيضاح ترامپ خود را نشان داد. حزب جمهوريخواه عملا وارد يك شكاف جدي شده است. حزب براي خودنمايي در برابر دموكراتها به آراي هر دو جناح طرفداران ترامپ و مخالفان وي نياز دارد. حزب نميتواند با داشتن اعضاي نامتحد؛ مدعي حضور در آينده سياسي امريكا باشد. اين وضع موقعيت دموكراتها را در كشور تقويت ميكند. يك زلزله جدي در حزب كه به ريزش قديميها بينجامد، ميتواند جناح ترامپ را در حزب جمهوريخواه به قدرت برساند يا قدرت تاثيرگذاري وي را افزايش دهد. البته با درصد كم؛ احتمال تشكيل حزب «امريكا» نيز وجود دارد. اينكه ترامپ توانسته است معادلات سياسي كشور را جابهجا كند و يك حزب استخواندار قديمي را درگير چالشهاي هويتي سازد و بخش عمدهاي از ساختار سياسي و امنيتي ايالات متحده را با پرسشهاي جدي روبهرو كند؛ نشاندهنده درگير بودن جامعه امريكا با ساختار ناهمگون اداري و سياسي كشور، مشكل داشتن مردم با تعاريف موجود از يكپارچگي امريكا و تقسيم عادلانه ثروت بين ايالتها و شكاف ايالتي است. گرچه تصور آن دشوار ولي امريكا ممكن است در صورت آرام نكردن استرس ايالتها؛ وارد بحران جدي امنيتي شود و ما شاهد تغييرات پايدار و تشكيل مجموعهاي از جمهوريهاي ايالتي باشيم كه پازلهاي آن در اروپا در حال شكل گرفتن هستند. سالهاي زيادي است كه كشورها به تدريج در نتيجه مسائل مليگراييهاي محلي و مناقشات حزبي يا تنشهاي مسلحانه چريكي و جنگهاي كلاسيك؛ مفهوم خود را از دست ميدهند و شكستهاي باشكوه زيادي در امپراتوريهاي ايران، يونان، رم، عثماني، چين و حتي ژاپن، فرانسه بناپارت، پادشاهيهاي بريتانيا، اسپانيا، پرتغال و اتحاد جماهير شوروي اتفاق افتاده است كه توازن قوا در جهان را برهم زدهاند. سالهاست ناقوس تجزيهطلبي در بخشهايي از جزيره انگلستان، اسپانيا، ايتاليا و آلمان به صدا درآمده و فدراتيو روسيه با خطر زايش جمهوريها روبهرو است. اين جريان خطرناك با توجه به بافت ايالتها ميتواند در امريكا نيز اتفاق بيفتد. تركيب جمعيتي هر ايالت نوع نگرش ساكنان آن منطقه به موضوعات مختلف را مشخص ميكند و با توجه به تعلق داشتن ايالتها به مليتهاي مختلف اروپايي كه اساس جمعيتي آنها را در قبل و بعد از استقلال از انگلستان تشكيل داده و نيز تقابلهاي تاريخي اين مليتها در قبل از مهاجرت از اروپا؛ اختلاف ديدگاهها در خصوص موضوعات حساسي مانند امنيت و اتحاد ملي شكل ميگيرد كه ميتواند به عميق ترشدن تنشها منجر شود.
مايلم توجه شما را به نشانههاي جدي از زنده بودن گسلهاي جنگ داخلي امريكا در جامعه امروز اين كشور جلب كنم. در جريان مبارزات انتخاباتي ترامپ و بايدن 17 ايالت از دعوي حقوقي تگزاس در ديوانعالي كشور براي ابطال پيروزي بايدن حمايت كردند كه تقريبا تمام آنها جزو ايالتهاي جنوب محسوب ميشوند و در جنگهاي داخلي در جبهه جنوب قرار داشتند. ضمن آنكه اين ايالتها تماما به ترامپ راي داده بودند كه ميتوان به كاروليناي جنوبي، تگزاس، ميسيسيپي، لوئيزيانا، فلوريدا، آلاباما و ويرجينيا غربي اشاره كرد. پرچم 7 ايالت با الهام از درفش جنوب طراحي شدهاند. امريكا به همان اندازه كه كشورهايي مانند روسيه و اسپانيا يا تركيه و چين يا هندوستان با مسائل قوميتي و ايالتي مواجه هستند با مشكلات ناسيوناليسم محلي و ميل به فرار از مركز روبهرو است. بحران اخير بارش برف در بخشي از ايالتهاي امريكا به خصوص در تگزاس و عدم وجود امكانات لازم براي مقابله با مشكلات و تامين آب بيش از يك ميليون امريكايي و فراواني امكانات در ايالتهاي ديگر؛ اختلاف سطح ايالتها در امريكا را نشان داد. توجه داشته باشيد تگزاس مغز جنوبيها در جنگ با شمال بود. به نظر ميرسد در قالب يك سياست مشخص و پنهان؛ شمال براي حفظ اتحاد و در عين حال تفوق ايالتي خود بر جنوب؛ ايالتهاي جنوبي را در شرايط ضعيف متوقف كرده و جنوبيهاي امروز هنوز در فقر بعد از جنگهاي داخلي به سر ميبرند. در 1860 ميلادي يعني يك سال قبل از شروع جنگهاي داخلي 12 ايالت ثروتمند امريكا در جنوب بودند. ميسيسيپي كه در آن سال اولين ايالت ثروتمند امريكا بود طبق آمار 2010 تا 2014 ميلادي فقيرترين ايالت امريكا بود. مي توان دليل عمده جنگ داخلي امريكا را رقابت ايالتي دانست كه شماليها اقدام به تعرفههاي سنگين بالاي 40 درصدي براي واردات ايالات جنوبي از اروپا و گمرك كردند. اين زخمها هيچ وقت ترميم نشدهاند و گرچه همه در زير پرچم پنجاه ستاره جمع شدهاند ولي در داخل كشور جنوبيها عملا پرچمهاي جنوب قديم را حفظ كردهاند. در كتابهاي درسي مدارس نيز جنوب و شمال ديدگاه مشتركي به جنگ داخلي ندارند و درسها بنا به ديدگاههاي دو طرف چاپ و تدريس ميشوند. از نظر مردم ديروز و امروز ايالتهاي جنوبي؛ جنگهاي داخلي دفاع از حقوق جنوبيها براي «آزادي تجارت آزاد» و مقابله با «جنگ تجاوزكارانه شمال» و «جنگ بين ايالتها» بود و هيچ وقت از آن به عنوان جنگهاي داخلي نام برده نميشود. در جنگهاي داخلي 20 درصد مردان سفيد جنوب كشته شدند و 90 درصد كارخانجات، صنايع، اقتصاد و كشاورزي جنوب نابود شد و كينه عميقي در ايالتهاي جنوبي عليه شمال رشد گرفت. در 1961 ميلادي و در سالگرد بزرگداشت يكصدمين سال جنگ؛ جنوبيها بزرگترين برنامههاي حمايتي از آرمانها و نمادهاي پدران خود را برپا كردند و مردم كاروليناي جنوبي رسما و آشكارا خواستار احياي منشور قديم شدند كه اشتياق به جدا شدن اين ايالت از امريكا را نشان ميداد. در حقيقت مردم جنوب امريكا اندكي بعد از استقلال از انگلستان خواستار جدا شدن از اتحاديه امريكا بودند و سابقه تهديد به كنارهگيري از اتحاديه به 1850 ميلادي و 11 سال قبل از آغاز جنگهاي داخلي و پيش از آن نيز ميرسد. اعطاي امتيازات اجتماعي به سياهان نيز بيشتر ناشي از ديپلماسي رهبران شمال براي تضعيف جنوب بود تا اعتقاد واقعي به مبارزه با نژادپرستي و تصويب لوايح به سود سياهان باعث ناآراميهاي سياسي، اجتماعي و حكومت نظامي در جنوب در بعد از سالهاي جنگ شد. يك نكته مهم اينكه به همان شدت كه از نظر شماليها تسلط بر ثروت جنوب مهمتر از بردهداري بود؛ از نظر جنوبيها بردهها مهمتر از اتحاد بودند.
لينكلن ميگفت: «خانهاي كه افراد آن ضد هم باشند پايدار نميماند.» اين نگراني هنوز نيز وجود دارد و در حالي كه امريكاييها از فروپاشي كشور بيمناك هستند؛ مورخان امريكايي معتقدند: «با الحاق مواد مشخصي مانند مواد اصلاحي 13 و 14 قانون اساسي كه در 1865 و 1868 ميلادي وضع شد، امكان تجزيه هر يك از ايالات و نابودي كشور ايالات متحده نيز از بين رفته و... ملتي كه در سال 1776 به وجود آمده بود در سال 1865 به شكل يك ملت غير قابل تقسيم درآمده است.» اين نگراني طبيعي معلول توجه آنها به واقعيات وجودي امريكاست كه از 1776 ميلادي و استقلال از انگلستان تا به امروز فرق نكرده است. در واقع بعد از 70 سال از استقلال؛ جنوبيها نشانههاي نافرماني از دولت فدرال را علنا نشان ميدادند و كمتر از 15 سال بعد از آن در سال 1861 به جنگ پرداختند و 159 سال بعد از جنگهاي داخلي در انتخابات 2020 رياستجمهوري ثابت كردند كه زخم جنگهاي داخلي در جنوب التيام نيافتهاند و از هر فرصتي براي فرار از اتحاد با واشينگتن استفاده خواهند كرد و ترامپ يك فرصت بود.
پرسش آبراهام لينكلن؛ امروز سوال امريكاييها و تحليلگران مسائل امريكاست كه در گتيزبرگ در يك سخنراني گفت: «اكنون ما گرفتار يك جنگ بزرگ داخلي شده و مشغول اين موضوع هستيم كه آيا اين ملت... قابل دوام خواهد بود يا خير.» او در حالي امنيت ملي امريكا را با اين پرسش خود به چالش ميكشيد كه معتقد بود: «به موجب قانون عرف و قانون اساسي؛ اتحاد ايالات امريكا دايمي است.» نابود شدن امريكا ترس جدي روساي جمهور آن كشور بوده و هنوز نيز روساي جمهور امريكا؛ نگران اين ذهنيت و پرسش مخرب هستند.
معتقدم متن سخنراني ليندون جانسون در 27 نوامبر 1963 ميتواند نشانگر ارتباط علت مرگ كندي به مسائل جنوب و شمال باشد. او در كنگره امريكا گفت: «ما به همه افراد ملت خود خدمت خواهيم كرد نه به يك قسمت، نه به يك منطقه و نه به يك گروه خاص، بلكه به همه افراد امريكايي كه عبارتند از مردم ايالات متحده يعني مردمي متحد كه هدفي واحد دارند. وحدت امريكا متكي به اتفاق راي و قول همگان است. ما بين خود اختلافاتي داريم ولي امروز نيز مانند گذشته اين اختلافات به ما نيرو خواهد بخشيد.» سخنان بعد از آغاز رياستجمهوري بايدن نيز شبيه تمام نگرانيهاي روساي جمهور قبل از وي بود. تمركز دنيا روي مسائل امنيت داخلي امريكا و اتحاد آن بيشتر ناشي از قابليتهاي امريكا در روابط بينالملل به عنوان يك ابرقدرت تنهاست . صرفنظر از كيفيتهاي پرافت و خيز روساي جمهور آن كشور كه موقعيتهاي امريكا در دنيا را به چالش ميكشند قابليتهاي امريكا اغلب رو به جلو تحليل ميشوند كه بيشتر شامل برنامههاي ساختاري آن در اقتصاد و امور نظامي است.
امروز برخلاف روزهاي انتخابات؛ رسانههاي دنيا روي مسائل خاص جامعه امريكا و موضوعاتي كه شكافهاي ملي آن كشور را آشكار ميكند، متمركز نيستند. نهادهاي امريكا سعي در جمع كردن سريع مباحث حساسي دارند كه ميتواند اتحاد و يكپارچگي آن را بهطور جدي زير سوال برده و مردم را رودرروي هم قرار دهد. ايالتهايي كه نزديك به 160 سال قبل براي جدا شدن از اتحاد امريكايي 4 سال جنگ كردند؛ امروز بشكههاي باروت خطرناكي هستند كه قدرت انفجاري خود را بعد از اين سالها حفظ كردهاند و ميتوانند ايالات متحده امريكا را از درون نابود كنند. هيچ كس نميتواند قدرت نژادپرستي در امريكا را ناديده بگيرد. با اين حال امريكا سعي دارد اين چالش كهنه ولي كاملا قوي و پرانرژي را از ديدها مخفي نگه دارد تا آسيبپذيري خود را در قبال دشمنانش به پايينترين سطح برساند. من تمام رخدادها را سير طبيعي زايش و مرگ تدريجي كشورها و جابهجايي قدرتها با چرخ دندههاي قديمي ميدانم.
پرسش آبراهام لينكلن؛ امروز سوال امريكاييها و تحليلگران مسائل امريكاست كه در گتيزبرگ در يك سخنراني گفت: «اكنون ما گرفتار يك جنگ بزرگ داخلي شده و مشغول اين موضوع هستيم كه آيا اين ملت... قابل دوام خواهد بود يا خير.» او در حالي امنيت ملي امريكا را با اين پرسش خود به چالش ميكشيد كه معتقد بود: «به موجب قانون عرف و قانون اساسي؛ اتحاد ايالات امريكا دايمي است.» نابود شدن امريكا ترس جدي روساي جمهور آن كشور بوده و هنوز نيز روساي جمهور امريكا؛ نگران اين ذهنيت و پرسش مخرب هستند.