مروري بر كتاب «هنر داستان نويسي» گزيدهاي از گفت وگو با نويسندگان در پاريس ريويو
پاسخهايي به يك پرسش: چگونه نويسنده شويم؟
بامداد لاجوردي
كتاب «هنرداستاننويسي» شامل گزيده گفتوگوهاي نشريه پاريس ريويو با 12 نويسنده شناخته شده است. هريك از اين نويسندگان در خلال گفتوگوي خود از شخصيتهاي داستاني، زندگي شخصي، عادات نويسندگي و رويكردشان نسبت به آثار ديگر نويسندگان حرف زدهاند. هر مخاطب ميتواند برداشتهاي مختلفي از اين كتاب داشته باشد ولي به نظر من اين كتاب نشان ميدهد نويسندگان بزرگ از چه مسيري آثارشان مورد اقبال منتقدان و مخاطبان عمومي قرارگرفته است. سوالات مصاحبهها متنوع و در پارهاي از موارد جزيي است براي مثال گاهي مصاحبهكننده درباره يكي از آثار نويسنده موشكافي كرده و در برخي موارد به سوالات كلي درباره زندگي او بسنده ميكند؛ حين مطالعه اين كتاب، دايم به دنبال پاسخ اين سوالات بودم كه از نظر نويسندگان قدر دنيا، نويسندگي چيست و آنها چطور با آثار ديگران، روزنامهها و منتقدان برخورد ميكنند و به طوركلي آيا مسير مشخصي براي نويسنده شدن وجود دارد؟
كار نويسنده چيست؟
رابرت استون، نويسنده رمان «جزيره گنج» درباره كار نويسنده ميگويد: نويسنده شخصيت داستانياش را ميسازد و آنها را در چشمانداز داخليشان به حركت درميآورد؛ او در همين رابطه ادامه ميدهد: نويسنده هنگام نوشتن ميكوشد خواننده را از فضاي خويش بيرون بكشد و او را به قصد نيك در فضاي خودش مشغول بدارد.
در نظر جيمز تربر، نويسنده قصه «زندگي من و روزگار سخت» عمل نگارش چيزي است كه نويسنده يا از آن وحشت دارد؛ يا خوشش ميآيد، من از نوشتن خوشم ميآيد. حتي بازنويسي هم براي من لذتبخش است.
جيمز بالدوين نويسنده رمان «ملاقات» ميگويد: در نوشتن، ميكوشي به چيزي پي ببري كه نميداني. براي من، زبان نوشتن يكسره دريافت چيزي است كه نميخواهي بداني، چيزي است كه نميخواهي دريابي اما عاملي به هر حال وادارت ميكند اما بالدوين تذكري جدي ميدهد كه «انتخاب حرفه نويسندگي براي امرار معاش، انتخاب وحشتناكي است.» اين توصيه را از نويسندهاي ميشنويد كه در دوران جوانياش به دليل بيپولي مجبور ميشود نيويورك را به مقصد پاريس ترك كند.
ترومن كاپوتي نويسنده رمان«تابوتهاي دستساز» در پاسخ به اين سوال كه مهارت داستان نويسي چگونه به دست ميآيد، ميگويد: هر داستان مسائل فني خاص خود را دارد؛ نوشتن مانند نقاشي يا موسيقي داراي قوانين مناظر و مزايا و قوانين سايه و روشن است. اگر اينها را مادرزاد بدانيد، خوش به حالتان. اگرنه بياموزيد. آنگاه قواعد را پس و پيش كنيد تا فراخور شما شود.
درباره سبك نويسندگي ترومن كاپوتي، نويسنده رمان «صبحانه در تيفاني » ميگويد: هيچگاه آگاهانه از نويسندهاي تاثير نگرفتهام؛ همانطور كه رنگ چشم آگاهانه به دست نميآيد، سبك را هم با اراده نميتوان به دست آورد. سبك يعني وجود شما. شخصيت نويسنده سرانجام تاثير شايان در اثر دارد. شخصيت شما بايد انسانگونه دركار باشد.
زياد بخوانيد
براي نويسنده شدن بايد زياد خواند. نويسندگان عادات مختلفي براي مطالعه دارند. اغلب رماننويسان، روزنامه، شعر، نمايشنامه و زندگينامه را بيشتر از رمان ديگر نويسندگان ميخوانند. شايد اين عادت كمي عجيب به نظر برسد اما بيشتر آنها ترجيح ميدهند به جاي تمركز بر ديگر نويسندگان زندگينامه بخوانند. علاقه رماننويسان به مطالعه زندگينامه بسيار عجيب و جالب توجه است و به شكل برجستهاي اين تمايل را اظهار كردهاند.
جيمز بالدوين، نويسنده رمان «ملاقات» ميگويد: «هر چه دستم ميآمد، ميخواندم. وقتي 13 ساله بودم دو كتابخانه هارلم را سرتا پا خوانده بودم.» نويسندهاي چون بالدوين توصيه ميكند، نمايشنامه و شعر بخوانيد. ترومن كاپوتي نيز جزو كساني است كه زياد ميخواند و به قول خودش: هرچه به دستم برسد از جمله برچسبها، دستورالعملها و آگهيها. كرم روزنامه خواندن دارم. هفتهاي 5 كتاب ميخوانم. در دو سال گذشته بيشتر وقتم به خواندن نامهها و زندگينامه و خاطرهخواني گذشت.
روزنامهنگاري را تجربه كنيد
اغلب نويسندگان شناخته شده تجربه روزنامهنگاري دارند؛ مثلا جيمز تربر تجربه 7 سال روزنامهنگاري دارد. ارنست همينگوي هم روزنامهنگاري را راهي هموار براي نويسنده شدن ميداند و ميگويد: روزنامهنگاري به نويسنده جوان زيان نميرساند، چه بسا كمكش هم بكند به شرط آنكه به موقع غزل خداحافظي را بخواند. اغلب نويسندگان تجربه كوتاه يا بلندمدت روزنامهنگاري را داشتهاند. هر چند اين تجربه محدود به نقد و بررسي كتاب باشد. از نظر آنها اين حرفه به نويسنده توانايي توصيف و تصويرسازي ميدهد.
برخي از آنها كار را با ستوننويسي براي نشريات شروع كردهاند و البته بعضي از آنها براي نشريات شناخته شده و برجستهاي مانند نيويوركر مطلب مينوشتند.
منتقدان را به اندازه خودشان جدي بگيريد
جيمز بالدوين درباره اهميت حرف منتقدان ميگويد: هركه بگويد به گفته ديگران اهميت نميدهد كاملا راست نميگويد ولي حرف مردم را بايد از ذهن بيرون انداخت. به منتقدهاي ادبي نبايد محل گذاشت. كاري كه منتقد ميتواند بكند اين است كه نشان دهد كجا افراط كردهايد.
يودورا ولتي، نويسنده رمان «راه فرسوده» درباره حساسيتهاي معمول نويسندگان ميگويد:كار چنان دروني است كه بعدا موقع خواندن كتاب ممكن است آدم به حيرت بيفتد. روزي كه نمونه چاپي نخستين كتابم را دريافت كردم، فكر كردم من اين را ننوشتم. او در ادامه ميگويد:( بعد از چاپ) كلمههايي را تغيير ميدهم اما صحنهها را بازنويسي نميكنم چون احساس ميكنم كسي از پشت سر مرا ميپايد. به هر حال بايد به آن لحظه اعتماد كنيد كه سرانجام مطمئن شدهايد آنچه از دستتان برميآمده،كردهايد.
اغلب نويسندگان ميگويند چندان نظر منتقدان را جدي نميگيرند اما بسياري از آنها برخي از بخشهاي داستان خود را بارها و بارها بازنويسي ميكنند. ارنست همينگوي ميگويد، صفحه آخر كتاب وداع با اسلحه را ۳۹ بار بازنويسي كردم. اما آنان بلافاصله توضيح ميدهند كه اين وسواس آنها براي جلب نظر منتقدان نيست بلكه به دليل شكل و قوام گرفتن قصه يا حتي پيدا كردن يك واژه مناسب است.
هر نويسنده سبك زندگي خاص
خودش را دارد
هر نويسنده سبك زندگي خودش را دارد. برخي اول صبح مينويسند، برخي هر لحظه از روز ميل نوشتن دارند و بعضي ديگر نيز آخر شب وقتي بچهها خواب هستند، قلم به دست ميگيرند. هيچ قاعده محكمي در اين رابطه وجود ندارد. براي مثال جيمز بالدوين شبها شروع به نوشتن ميكند و اين كار را تا ساعت 3 صبح ادامه ميدهد. نويسنده ديگري گفته بود نيمه شب شروع به نوشتن ميكند چون بچهها در خواب هستند و خانه آرامش دارد.
جيمز تربر را ميتوان جزو نويسندگان وسواسي دانست به طوري كه كار اصلي خودش را بازنويسي ميداند و اين طور توضيح ميدهد كه: يكي از كارهايم را ۱۵بار بازنويسي كردم. روش كار او اين طور است كه بين متن اوليه و نوشته بازنويسي شده فرسنگها فاصله است. تربر اين طور نقل ميكند كه همسرش متن اوليه او را «انشايي شاگرد دبيرستاني» ميداند.
ترومن كاپوتي درباره عادات نويسندگياش ميگويد: من نويسندهاي كاملا افقيام. اگر درتختخواب يا روي نيمكتي دراز نكشم و سيگار و قهوه كنارم نباشد نميتوانم فكر كنم؛ در آغاز با مداد مينويسم سپس با ماشين تحرير آن را كامل ميكنم.
ارنست همينگوي، نويسنده شهير درباره عادت نويسندگي خودش ميگويد: پيش از روشن شدن هوا شروع به نوشتن ميكنم. آن موقع كسي مزاحم نيست... مينويسم تا جايي كه هنوز رمقي باقي مانده است و ميدانم سپس چه اتفاقي ميافتد. پس ميايستم و به زندگي ميپردازم تا روز بعد كه دوباره به سراغش ميروم.
نويسنده ديگري ميگويد در طول روز هميشه درحال نوشتن است. حتي وقتي در محل كارش حضور دارد ممكن است پشت يك برگه اداري يا گوشه دفترچه جمله يا فرازي از داستانش را تكميل كند و به سراغ كار خود برگردد و باز دوباره در لحظهاي ديگر اين فرآيند را تكميل ميكند.
چگونه نويسنده شويم؟
جيمز بالدوين به اين سوال به سادگي پاسخ ميدهد و ميگويد براي نويسنده شدن بايد «بنويسيد». اين رماننويس شهير معتقد است: بنويسيد تا راهي پيدا كنيد كه زنده بمانيد و بنويسيد. چيز ديگري نميتوان گفت.
البته او تا حدي براي استعداد هم ارزش قائل ميشود و ميگويد: اگر قرار است نويسنده شويد هر چه من بگويم جلودارتان نيست و اگر قرار نيست نويسنده شويد هر چه من بگويم مددكارتان نيست. آنچه در آغاز كار واقعا نياز داريد،كسي است كه به شما بفهماند كوشش ثمربخش است.
جيمز بالدوين ميگويد نبايد وسواس به خرج داد چراكه كتابي كه آرزو داشتيد هيچگاه به دست نميآيد. اگر كتابي شما را از جايي به جاي ديگر برد و چيزي ديديد كه قبلا نديده بوديد به نقطه ديگري رسيدهايد و اين مايه دلگرمي است و ميدانيد كه اكنون بايد به جاي ديگر رفت. او ميگويد او خيلي نوشتههايش را بازنويسي ميكند.
يودورا ولتي ميگويد: وقتي قلم در دست دارم براي دوستان يا حتي خودم نمينويسم، براي نوشتن مينويسم و براي لذت نوشتن. اگر به فكر بيفتم كه فلاني چه خواهد گفت، يا آدمهاي غريبه چه نظري خواهند داشت، دستم از كار ميافتد.
يودورا ولتي توصيه ميكند كه يك نويسنده بايد از هر نوشتهاش درس بگيرد؛ او ميگويد: درسهايي كه از هر كتاب آموختهايد بايد در نوشتن بعدي به كار ببريد. ولتي همچنين معتقد است يك اثر حين نوشتن ساخته و پرداخته ميشود.
يودورا ولتي درباره اين تجربه خود اين طور ميگويد: معمولا قبل از نوشتن ايدهها در سرم هست اما حوادث حين كار بيشتر و بيشتر ميشوند.
درباره كتاب
كتاب «هنر داستاننويسي» در واقع شامل گزيده گفتوگوهاي نشريه «پاريس ريويو» با 12 نويسنده شناخته شده نظيرگراهام گرين، جيمز تربر، ترومن كاپوتي، ارنست همينگوي، سال بلو، يودورا ولتي، كورت وونه گات، جان گاردنر، جيمز بالدوين، رابرت استون و توني ماريسون است. اين كتاب به تازگي توسط نشر ني و با ترجمه حسن كامشاد چاپ شده است.