بهترين داستانهاي آليس مونرو منتشر شد
كتاب «آن سوي زندگي» با عنوان فرعي «بهترين داستانهاي من» اثر آليس مونرو منتشر شد. به گزارش گروه هنر و ادبيات« اعتماد» اين كتاب را كه ترجمه بخشي از كتاب My best stories اثر اين نويسنده كانادايي است، نشر رف با ترجمه آمنه برازجاني به تازگي راهي بازار كتاب كرده است. «آن سوي زندگي» شامل 4 داستان است به نامهاي «نفرت، دوستي، اظهار علاقه، عشق، ازدواج»، «به دروگرها كمك كن»، «فرار» و «آن سوي زندگي». در سطرهاي آغازين داستان «آن سوي زندگي» ميخوانيم: «فيونا در خانه پدرش زندگي ميكرد، در همان شهري كه او وگرانت به دانشگاه رفته بودند. خانهاي بزرگ بود با پنجرههايي بيرونزده كه از ديد گرانت با قاليچههاي كج افتاده كف اتاقها و طرحهاي قديمي حك شده بر سطح صيقلي ميزهايش، هم لوكس و هم شلوغ به نظر ميآمد. مادرش ايسلندي بود، زني قوي با موهايي سفيد، چپرويي افراطي و معترض و پدرش متخصص قلب برجستهاي بود كه در بيمارستان عميقا مورد احترام بود اما در خانهاش فقط يك فرمانبر خوشحال كه به نطقهاي انتقادي عجيب و غريب با لبخندي بيخيال فقط گوش ميداد...» آليس مونرو ۱۰ جولاي ۱۹۳۱ در وينگهام، انتاريو دركانادا به دنيا آمد و در زمان دريافت جايزه نوبل ۸۲ ساله بود. آكادمي سوئد هنگامي كه مونرو را به عنوان برنده نوبل ادبي 2013 معرفي كرد به او لقب «استاد داستان كوتاه معاصر» داد. در محافل ادبي و نزد منتقدان هم مونرو كم و بيش به چنين توصيفي نزديك است. چنانكه بسياراني معتقد هستند كه او سبب آشتي جامعه كتابخوان امريكاي شمالي با داستان كوتاه شده است. مونرو در جايي گفته هرگز بناي آن را نداشته كه نويسنده داستان كوتاه شود و تصورش بر اين بوده كه رماننويس خواهد شد. او بعدها دريافت كه نگاهش بيش از آنكه با رماننويسي تناسب داشته باشد، مناسب داستان كوتاه است. او به اينكه از همان ابتداي نوشتن پايان داستان را در ذهنش مجسم كند، علاقه دارد و ميگويد:«ميخواهم مطمئن باشم كه مثلا تا كريسمس آن را تمام خواهم كرد و نميدانم نويسندهها چطور روي پروژههاي طولاني مثل رمان با پايان باز كار ميكنند!» زندگي زنان در روستاها و شهرهاي كانادا از درونمايههاي آثار مونرو است.
او در داستانهايش بر محل وقوع داستان تاكيد زيادي دارد. آثار او آنقدر براي منتقدان حائز اهميت بوده كه اغلب با آثار بزرگان ادبيات مقايسه شود. مثلا از اين نظركه خط داستاني درآثارش درجه دوم اهميت قرار دارد و اتفاق خاصي در داستانها نميافتد و اغلب دگرگوني زندگي شخصيتهاست كه دستمايه قرار ميگيرد با چخوف مقايسه ميشود. مونرو پس از دريافت جايزه ادبي تريليوم براي مجموعه داستان «زندگي عزيز» عنوان كرد از دنياي نويسندگي خداحافظي ميكند و گفت:«نه اينكه نوشتن را دوست نداشته باشم اما به نظرم موقعي ميرسد كه حس ميكني به جايي رسيدي كه ديگر ميخواهي به زندگيات به شكل ديگري نگاه كني و شايد وقتي به سن من برسيد ديگر دلتان نخواهد آنقدر تنها باشيد كه يك نويسنده تنهاست. انگار حس كني به پايان درستي در زندگيات نرسيدي و بخواهي بيشتر اجتماعي شوي.» او كه در شهري خيلي كوچك واقع در انتاريو كانادا زندگي ميكند درباره شكل نوشتن خود هم گفته است:«اغلب پيش از شروع نوشتن داستاني،كلي با آن نشست و برخاست ميكنم. وقتي به طور مرتب وقت نوشتن ندارم داستانها مدام در ذهنم رژه ميروند تا جايي كه وقتي مينشينم به نشستن كاملا در آن غرق شدهام. اين روزها اين غرق شدن را با يادداشت برداشتن انجام ميدهم. چندين و چند دفترچه يادداشت دارم كه با خط خرچنگ قورباغه پر شدهاند، همه چيز را در آن مينويسم.گاهي وقتي به اين نسخههاي اوليه نگاه ميكنم با خودم ميگويم واقعا سودي هم دارند؟ ميدانيد من از آن نويسندگاني نيستم كه از موهبت سرعت برخوردار هستند و سريع مينويسند.» مونرو كه در زمان دريافت نوبل ادبي در سال 2013 زني ۸۲ ساله بود، يكصدودهمين برنده جايزه ادبي نوبل و اولين كانادايي برنده اين جايزه شناخته ميشود.
رماني ناظر بر تاريخ فلسفه و فرهنگ
گروه هنر و ادبيات| رمان «رنسانس مجسمهها» نوشته حسن گلمحمدي منتشر شد. در اين اثر داستاني مروري كلي بر تاريخ فلسفه، فرهنگ و ادبيات ميشود.انتشارات گوتنبرگ رمان «رنسانس مجسمهها» اثر حسن گلمحمدي را با شمارگان ۲۵۰ نسخه، ۴۸۰ صفحه و بهاي ۱۰۰ هزار تومان منتشر كرد. نويسنده در «رنسانس مجسمهها» در قالب داستان، يك دوره كامل فرهنگ، ادبيات، فلسفه، تاريخ اديان در جوامع را مرور و نقد كرده و چرايي رسيدن جهان به وضعيت فعلي را مطرح ميكند و به دنبال راه چاره براي خروج از اين بنبست است. در بخشي از اين رمان آمده است:«اعتمادالسلطنه در رابطه با بازديد ناصرالدين شاه از يك مدرسه دخترانه در ورشو مينويسد: «شاه امروز در ورشو به مدرسه دخترها رفتند. البته نه براي ديدن وضع تدريس بلكه بيشتر براي ديدن دخترها.» هم او ميگويد:«در لندن، انگليسيها برخلاف سفرهاي قبلي با ما مثل سگ رفتار كردند.» مليجك نيز از خانه يك بانكدار معروف يهودي در انگليس كه ميهمان بودند، بعضي اسبابهاي خانه را دزديده بود و افتضاح به بار آمده بود. خرافي بودن ناصرالدين شاه و عقايد و باورهاي او به اينكه براي دوري از چشم زخم و هرگونه مصيبت غيرمترقبه او بايد هر روز...»