تنگ خالي
مهدي نيكوئي
ماهي قرمز حقي نداشت. يك شيء زينتي بود كه چند روزي در سفره هفتسين و بعد از آن زينت گوشهاي از خانه بود.
زينت بود؛ مانند يك گلدان يا مانند يك قاب عكس. گلدانها ميشكستند و دور ريخته ميشدند؛ ماهيان قرمز هم. شيء بود؛ باز هم مانند يك گلدان. آنها سوژه فيلمسازان بودند تا با بيرون انداختنشان از آب، حس استيصال و تقلا بين مرگ و زندگي را به بينندگان القا كنند. در ساير حوزهها اهميت جانشان حتي كمتر هم بود. زماني كه بحث «تلف» شدن ماهيان ميشد، ارقام به تن بودند. براي كسي مهم نبود كه هر تن برابر با 50 هزار قطعه ماهي بوده است يا 100 هزار قطعه.
آنها داراييهايي بودند كه قيمتشان مهم بود. به ياد ميآورد زماني كه پس از مشاهده يك ماهي قرمز بيرون افتاده از آكواريوم و آگاه كردن مرد فروشنده، تشكر دريافت كرده بود. از نگاه فروشنده، او فقط مانع از خسارتي مادي شده بود.در قرن آگاهي و عدالت، هنوز كم بودند كساني كه ماهيان قرمز را جانداراني مستقل ببينند كه دستكم حق زندگي و آزادي دارند. كم بودند كساني كه بازماندگان تبعيد انبوه، پرتلفات و پراسترس آنها را بدون دادگاه به انفرادي مادامالعمر محكوم نكنند. بسيار بودند كساني كه ماهيان را زبانبسته و بيصدا بدانند و اندكي كسي به اين ميانديشيد كه شايد ما گوش شنوايي نداريم.
همچنان عشق تبديل به حصار و زنداني ميشد كه معنايش را از مالكيت و دارايي شدن ميگرفت. همه ماهي قرمز را دوست داشتند و آن را نماد شور زندگي ميدانستند؛ اما ماهي قرمزي كه در زندان آنها باشد و زينت خانهشان. هيچكس يك تنگ خالي نميخواست.