جهان در سال پيش رو به كدام سو ميرود؟
گشايشهاي اندك، چالشهاي بيشمار
سعيد داور
اغلب تحليلها و نگاههاي آخر سال محدود به سال ميلادي است و بسياري از تحليلگران با نگاهي گذرا از جديترين موضوعاتي كه جنگ و صلح زمين را رقم ميزنند، عبور ميكنند. سال شمسي 1400 براي دنيا مفهوم تقويمي جهاني ندارد و تنها يك نسخه منطقهاي براي ايران و افغانستان محسوب ميشود. عمدهترين مساله كشورها در سال شمسي جديد؛ باز هم بحران كرونا و قدرت تخريب و بازدارندگي آن است. كرونا فرصتي براي مطالعه شرايطي است كه به ظهور يك قدرت مخرب در روابط بينالملل منجر شد و بدون ارتش كلاسيك و تسليحات خاصي توانسته است، آسيب جاني و مالي فراوان بر جاي بگذارد و روابط بينالملل را به طور جدي متحول و آن را با سازوكار نويني همراه كند. اين مانور قدرت؛ هنوز نيز ادامه دارد و اين درحالي است كه دنياي ما پر است از قدرتهاي مدعي كه در برابر اين قدرت نوظهور؛ ناتواني نشان ميدهند. بخشهايي از كره زمين سالهاي زيادي است كه به عنوان نقاط قرمز و كانونهاي داغ شناخته ميشوند. عموم مشكلات اين مناطق در طول سالها تداوم بحران به درجهاي از سختي رسيده است كه تصور نميرود شاهد گشايشهاي مثبت قابل توجهي در اين حوزهها باشيم كه خاورميانه يكي از برجستهترين اين نقاط است. به همين دليل انتظار دارم شاهد استمرار چالشهاي موجود در روابط بين «اعراب و اسراييل» و «ايران با امريكا و اسراييل» و مجادلات لفظي تند بين كشورهاي عربي و تركيه بر سر موضوعات متعددي كه ريشه در تلاش براي در دست گرفتن رهبري جامعه سني اسلامي دارد، باشيم. در عين حال رقابتهاي پنهان داخلي بين كشورهاي عربي براي افزايش قدرت نظامي خود به خصوص دستيابي بيشتر به دانش هستهاي تداوم خواهد داشت و سرمايهگذاريهاي عمده در حوزه هستهاي عربستان يا امارات ادامه مييابد و قطعا عراق را نيز در اين مسير خواهيم ديد. از ياد نبريم كه حداقل در دهه 90 ميلادي روابط هستهاي خاصي بين عراق و عربستان وجود داشت كه به صورت پشتيباني مالي توسط سعودي و كسب دانش هستهاي توسط عراق با هدف انتقال دستاوردها به رياض بود. علاوه بر آن سياستهاي سنتي قدرتهاي اروپا به شكلي تدوين و زمانبندي شدهاند كه ساعت شماطهدار بحرانزاي آن؛ اعراب را درگير مشكلات ارضي و چاههاي نفت و گازي ميكند كه در اراضي مورد اختلاف قرار دارند و بيشتر در مناسبات عربستان با كويت، امارات، قطر، يمن و عمان مطرح و خطرناك هستند. البته اين بمبهاي ساعتي بحراني تا زماني كه منافع قدرتها ايجاب نكند به كار نخواهد افتاد. چنين مناسبات و فعاليتهايي موجب كشيده شدن پاي دولتهايي مانند چين، امريكا، كره جنوبي و اروپا به منطقه و رقابت تسليحاتي مخفي بين قدرتها و در نتيجه تشديد ناامني رواني هستاي در خاورميانه خواهد شد. چنين موضوعي مناقشات اعراب بر سر اراضي و آب و گاز را تشديد خواهد كرد كه با افزودن تركيه و ايران به اين مساله حساسيت و اهميت آن بيشتر خواهد شد. صرفنظر از ايران كه پرونده هستهاي آن سالهاست در مركز توجهات جهاني قرار دارد، سياست هستهاي تركيه از اواخر دهه 50 ميلادي بحث امنيت خاورميانه را به طور جدي در معرض تمركز قرار ميدهد. حضور جدي روسها در پرونده هستهاي تركيه موجب حساسيت چين ميشود. اين روند حتي اسراييل، مصر، اردن و لبنان را نيز دربرميگيرد. بحران سوريه تا زماني كه منافع ملي و منطقهاي قدرتهايي مانند امريكا و روسيه ايجاب كند، ادامه خواهد داشت و تنشهاي سياسي و نظامي كنوني در منطقه تا حدود زيادي حفظ خواهند شد. نبايد در انتظار كاهش تخاصمات در افغانستان و عراق و افزايش امنيت در نقاط شرق تركيه بود.
احتمال اوجگيري اعتراضات هدايت شده مخالفان پوتين در روسيه وجود دارد چراكه هدف فروپاشي از درون فدراتيو روسيه و تكرار انفجاري است كه اتحاد جماهير شوروي را در سال ميلادي 1991 نابود كرد. همزمان با آن اوكراين شاهد تنشهاي كنترل شده در شرق خود خواهد بود. اگر اوكراين كاملا در آغوش غرب بيفتد، بلاروس نيز از حوزه قدرت روسيه خارج خواهد شد ولي بعيد به نظر ميآيد تا زماني كه لوكاشنكو در قدرت است، بلاروس دچار مشكل جدي شود. با اين حال هر زمان كه روسيه از هم بپاشد، امواج فروپاشي دوباره مانند امواج فروپاشي شوروي در 4 ميليون كيلومتر مربع از نواحي اروپايي آن از جمله بلاروس و اوكراين و حتي بالتيك را دچار تنش و جنگهاي ويرانگري خواهد كرد و از دل روسيه جمهوريهاي چچن، باشقير و چوواش سر برخواهند آورد كه تعداد كشورهاي خروجي از روسيه ميتواند به بيش از 20 كشور برسد. در اين ميان نواحي شرق اروپا همچنان مسائل سنتي خود را خواهند داشت و به رغم عدم حضور رسمي مسكو در شرق اروپا هنوز نيز ميتوان نفس خرسهاي سفيد را حس كرد.
اتحاديه اروپا وضعيت كنوني را ادامه ميدهد و دولت كنوني فرانسه فعلا از آن خارج نخواهد شد چراكه اتحاديه، صرفنظر از دستاوردهاي كشاورزي و اقتصادي خود تريبوني براي رهبري فرانسه و مشاركت در رهبري اتحاديه اروپا با آلمان است و البته اتحاديه براي حفظ خود مجبور است تغييرات و كارهاي زيادي انجام دهد.
آفريقا در مسير صلح همچنان تلاش ميكند و شمال آن انتظار آرامشي شكننده را ميكشد. تراكم ثروتهاي آفريقا مانند طلا، اورانيوم و نفت پتانسيل اشتعال جنگ در آن را قوي نگه خواهد داشت.
قاره امريكا نيز از اين بحرانها مستثنا نيست و مطابق اقتضائات جغرافيايي خاص خود با مناقشات مختلفي روبهرو است كه به عنوان نمونه در پرونده كوبا بيش از 60 سال است سياست خارجي امريكاي لاتيني ايالات متحده را به خود مشغول داشته و هنوز نيز به رغم تغييرات عمدهاي كه در روابط دو كشور به ويژه در سالهاي پاياني عمر فيدل كاسترو به وجود آمد اين مناقشات تداوم دارند. توان و انرژي بسيار زيادي از دولتهاي امريكا در كشورهايي مانند بوليوي، پرو و ونزوئلا آزاد شده كه منافع آن دولت را تامين نكرد و موجب سردرگمي دولتهاي كاخ سفيد شد و هنوز نيز اين دوران سخت و دشوار ادامه دارد. در كانادا، برزيل، آرژانتين و پرو يا نيكاراگوئه و بقيه مناطق چالشها همچنان جريان دارند.
شرق آسيا هيچ وقت خالي از مسائل و تحولات خود كه تاثيرات جهاني قوي در مناسبات مالي، اقتصادي و سياسي دنيا بر جاي ميگذارد نيست و چين و ژاپن درگير نوعي رقابت سنتي براي رهبري منطقه هستند كه اين ميل در پكن عرصه جهاني را هم در برميگيرد و در نهايت در اقيانوسيه، استراليا به آرامي ميتواند انگليس آسيايي شود.
به دليل گسترده بودن اين بحث و وجود ديدگاههاي مختلف در اين خصوص و محدوديت فضا براي پرداخت عميق به پروندههاي متعددي كه وجود دارند؛ من چالشها را ورق ميزنم و از كنار بحرانهاي موجود رد ميشوم و به الزاماتي كه براي ساخت يك مكانيسم جهانشمول و فراگير و جامع لازم هستند؛ ميپردازم. گرچه معتقدم بسياري از نظريات و تاكيدات منجر به تغيير مسيرها و واقعيتهاي جاري در روابط بينالملل نميشود و بخش زيادي از رخدادها ناشي از تقابل شخصيتها و واقعيتها و منافع است و فرو رفتن تعدادي؛ منجر به برآمدن تعدادي ديگر با شدت و قدرت متفاوت ميشود و به همين دليل ما هميشه در دنيا شاهد تداوم پيچشها و برخورد منافع و تقابل نيروها، شكافها، گسلها و در نتيجه باز و بسته شدن ريتميك و در پارهاي از مواقع ناهمگون جريانات ميشويم.
از زماني كه شايعه خودكشي شوروي در دنيا شدت گرفت، مشخص بود كه تحولات بسيار بكري در حال رخ دادن هستند. احساس فرا رسيدن زمان مرگ يك قدرت نوعي ترس از به هم خوردن تعادل و توازن قوا برميانگيخت كه در جهان اول با شادي و هيجان و در جهان دوم با بيقراريهاي مثبت و اعتراض ضمني و در جهان سوم با نوعي سردرگمي و در عين حال بيتفاوتي ناشي از پذيرش جبر قدرت همراه بود. رخدادها نشان داد كه در نبود شوروي دنيا به طور كامل از تعادل و توازن قوا خارج شده و بسياري از معادلات به هم خوردهاند. با توجه به قاعده بازي كه پيروزها تاريخ را مينويسند، بازسازي دنياي بعد از شوروي در جهت منافع غرب به ويژه امريكا صورت ميگرفت كه در آن كشورهاي اروپاي شرقي نياز به تزريق انرژي مالي و مصرف كپسولهاي حمايتي و مولتيويتامينهاي امريكايي داشتند؛ چراكه اروپاي غربي بعد از حذف شوروي نسبت به گذشته نياز كمتري به امريكا احساس ميكرد و از نظر امنيتي حس مطمئنتري به دست آورده بودند و به همان نسبت اروپاي شرقي جاي اروپاي غربي را در سياست خارجي امريكا گرفت كه البته انكار اهميت اروپاي غربي در ديپلماسي امريكايي نبود. اين جابهجايي در پازلها به تدريج معنا و مفاهيم خاصي پيدا كردند كه به باز و بسته شدن سياستها در دنيا منجر ميشد كه در نتيجه آن اختيارات جهاني امريكا افزايش يافت و ايالات متحده بدون تحت نظر بودن به اعمال سياست خارجي مبتني بر منافع ملي خود در نقاط مختلف دنيا روي آورد. دقيقا بخش بزرگي از مشكلات از همين نقطه شروع شد.
مشكل بزرگ دنياي ما عدم درك متقابل از منافع است. اين يك امر تجربي است كه ذات و خميره كشورها مانند خميرمايه و ذات انسانها عمل ميكند و به همان شكل كه برخي از افراد و جوامع انساني داراي ظرفيت و پتانسيل اشتراك جمعي در پيشبرد امور هستند به صورت جمعي جواب ميدهند و برخي نيز به صورت انفرادي عمل ميكنند، كشورها نيز به همين شكل رفتار ميكنند. به اين دليل ايالات متحده در حوزههاي متعددي تنها وارد عمل شده تا منافع بيشتر و قاطعتري به دست آورد. مشكلات تنها مربوط به امريكا نيست. بسياري از كشورها به سهم خود در تثبيت يا ناامني دنيا سهم دارند و اساسا علت مهم ناآراميها در عدم درك متقابل اعضاي جهاني از جايگاه و وزن خود، يا ظهور تكامل نيافته برخي كشورها به شكل نوزادهاي نارس و زودتر از موعد مقرر است. طبيعتا در دنيايي پر از اين همه تنوع خوشايند و ناخوشايند همه به هنر ديپلماسي نياز دارند كه اولين مهارت آن در اصل «مذاكره» است. معتقدم فرهنگ سياسي دنيا بايد تغيير كند و اين تغيير بايد به شكل ارتقاي آن باشد نه تحميل فرهنگ مشخصي در فرهنگ يا مجموعه فرهنگهاي معين. در اين فرآيند تحولات بايد به شكل بومي خود صورت بگيرند و تا حد امكان بايد از درگير شدن ايدهها در يكديگر جلوگيري شود. در چنين تغييري فرهنگ سياسي آسيا، آسيايي و فرهنگ سياسي آفريقا كاملا آفريقايي خواهد بود و امور به صورت واقعي به سازمان ملل واگذار ميشود. توجه به تربيت سياسي ضرورت تمام جوامع جهاني است و بدون داشتن رهبران تربيتيافته و آموزش ديده دنيا بهتر از جهان امروز نخواهد بود. ارتقاي فرهنگ اجتماعي و سياسي جوامع درصد اشتباه و خطا مردم را در طول و عرض ديد خود كاهش ميدهد و در نتيجه ما ميتوانيم به دنيايي مطمئنتر و ايمنتر نزديكتر شويم. سازمان ملل بايد به شكل واقعي و دور از هر تعارفي، محور تشكيلات جهاني براي ايجاد دنيايي از صلح و تفاهم باشد. هر چند در عين حال معتقدم تحقق چنين ايدهآلي تقريبا غيرممكن است و عملي شدن آن مستلزم اراده جهاني ملتها و دولتها و نظام كنترل و بازدارنده منضبط و عادلانهاي است كه آن نيز بسيار دشوار خواهد بود. اين ايده به شكل ديگري چندين دهه است مطرح بوده ولي عملا توسط دولتها ناديده گرفته شده و در نهايت اختيارات سازمان ملل به شكل فرمايشي به نيويورك محدود شده است. زماني كه بحرانها بر مبنا و محور نسخههاي منطقهاي حل و فصل شوند، ضريب پايداري توافقات و موفقيت مذاكرات افزايش مييابد و به تدريج دنيا به نسخه جهاني حل و فصل چالشهاي خود دست خواهد يافت. اگر به مناقشه هند و پاكستان توجه كنيم، خواهيم ديد به رغم گذشت حتي بيش از 60 سال از جنگ و برقراري صلح هنوز نيز مردم و دولت اين دو كشور نسبت به ماهيت واقعي به اصطلاح صلح بين خود مشكوك هستند. ترسهاي رواني منجر به اتمي شدن پاكستان و تجهيز بيشتر زرادخانه هستهاي هندوستان شده و بحران اتمي در مناسبات دو كشور كاملا وجود دارد كه امنيت كشورهاي اطراف و اقيانوس هند را به چالش گرفته و حتي روابط كشورهايي مانند روسيه و چين را متاثر كرده است.
من با توجه به تجربههاي عيني و مطالعات موجود معتقدم نسخه آفريقا بايد آفريقايي و نسخه اروپا، اروپايي باشد و جنوب شرق آسيا يا امريكاي مركزي و جنوبي نسخههاي مبتني بر واقعيات خود را داشته باشند. تا زماني كه كشورها به امنيت ذهني كامل از يكديگر نسبت به خود برسند همه در حال گارد دفاعي خواهند بود و عبور از اين حلقههاي تدافعي بسيار دشوار خواهد بود و منجر به همزيستي مسالمتآميز نخواهد شد. براي عبور از اين مرحله بايد دولتها به يكديگر اعتماد پيدا كنند و اين امر مستلزم بازنگري و تجديدنظر در نگاه به دنياست. اساس سياست خارجي بسياري از دولتها بر عقايد ماكياولي استوار است. حتي اروپاييها تا حدود زيادي در سياست خارجي از آراي فردريك كبير متاثرند كه ميگفت «تنها بازندهها هستند كه براي خطاهايشان بازخواست خواهند شد.» در حالي كه او پيش از سلطنت منتقد ماكياول و معتقد به اين بود كه «وظيفه پادشاه حفظ صلح و دوري از جنگ است.» اين دوگانگي در عمل هميشه يقه سياستمداران را گرفته و به همين دليل جهان دستخوش تلاطمات سخت متعددي است.