نگاهي به سريال «ملكه گدايان» به كارگرداني حسين سهيليزاده
شعلهاي كه زود خاموش شد
ياسمن خليليفرد
«ملكه گدايان» عنوان جديدترين سريال حسين سهيليزاده است كه مدتي است از شبكه نمايش خانگي پخش ميشود. سريال شروع اميدواركنندهاي دارد. درام، با ريتمي مناسب و بدون مقدمهچينيهاي غيرضروري آغاز ميشود و با طرح تعليقهايي به جا و بهاندازه جلو ميرود. شايد اصلا بتوان قسمت اول سريال را بهترين قسمت آن دانست. همه چيز از سكون، شادي و آرامش نسبي يك مراسم عروسي در استانبول به ناگاه دچار چرخشي 180 درجهاي ميشود و آن آرامش جاي خود را به معماهايي تودرتو و پيچ درپيچ ميدهد كه متاسفانه نويسنده در ادامه نميتواند آنها را به اندازه پتانسيل درونيشان جلو ببرد و فيلمنامه جايي در ميانههاي سريال سقوط ميكند.
قسمت اول «ملكه گدايان» بياغراق يك غافلگيري متقاعدكننده بود. فضاي عاشقانه كار و مراسم عروسي در شهر استانبول در ميانه نخست اولين قسمت، مخاطب را به ياد سريالهاي تركيهاي ميانداخت با همان مناظر آشنا. وقتي سريال آغاز شد با خودم فكر كردم اگر قرار باشد بازسازي يكي از همان سريالهاي تركيهاي را ببينم كلا قيدش را ميزنم و قسمتهاي بعدياش را تماشا نخواهم كرد اما در چرخشي ناگهاني تمامي مناسبات تغيير كردند و لحن، فضا و موقعيت كاراكترها به سرعت دچار تحول شدند. اين ريتم غافلگيركننده و اين چرخش سريعالسير آن هم در نخستين قسمت سريال كافي بود تا با كنجكاوي قسمتهاي بعدياش را دنبال كنم و اميدوارم باشم كه قرار است سريال پركششي را تماشا كنم.
در قسمتهاي اوليه سريال،كارگرداني و فيلمنامه پا به پاي هم جلو ميروند و از هم عقب نميافتند. به نظر ميرسيد نويسندگان پازل پيچيدهاي را طرح كردهاند كه قرار است قطعات آن به مرور در جاي درست خود قرار گيرند و معماها و گرههاي روايي به تدريج گشوده شوند؛ اين روند اما كمكم جاي خود را به نوعي سكون، درهمريختگي و كشآمدگي بيحاصلي ميدهد و معماها و گرهها بسيار زودتر از آنچه انتظار ميرود، رمزگشايي ميشوند تا جايي كه كار در ميانههاي خود ديگر حرف چنداني براي گفتن ندارد.
نويسنده ميكوشد كه چند باري مخاطب را فريب دهد و طي پيچي عجيب هويت واقعي ملكه را با اندكي تاخير به مخاطب معرفي كند اما به علت كافي نبودن ملات داستان و كمتر بودن ظرف آن از تعليقها و پيچيدگيهاي روايت حتي اين به تاخير انداختنها و تلاش براي هيجانبخشي و ايجاد تعليق در كار بينتيجه ميماند و حاصل به سريالي كممايه تبديل ميشود كه در خوشبينانهترين حالت مخاطب براي تماشاي قسمت بعدي آن انتظار نخواهد كشيد و آن را به منظور رفع تكليف تماشا خواهد كرد و ميدانم كه تعدادي از مخاطبان نيز به طوركلي از ادامه تماشاي سريال منصرف شدهاند.
مشكل بزرگ «ملكه گدايان» شايد اين باشد كه وقتي مخاطب به اجرا و فضاسازي قابل قبول سريال عادت ميكند و تعليقهاي قسمتهاي اوليهاش را پشت سر ميگذارد، داستان دچار سكوني نسبي ميشود و رفتهرفته ضعفهاي فيلمنامه خود را بروز ميدهد، در نتيجه سستي آن كاملا به چشم ميآيد. به نظر ميرسد بسياري از پيامها،گرهگشاييها و كشمكشهايي كه ميتوانند همه و همه در يك قسمت آغاز شوند و در همان قسمت به پايان برسند بيجهت كش ميآيند تا سريال طولانيتر شود و همين مساله ريتم آن را به شدت كند ميكند.
از انتقاداتي كه به تازهترين ساخته سهيليزاده ميشود و چندان هم بيراه نيست بايد به شباهت مضموني، ساختاري و حتي بصري آن به سريال ديگر اين كارگردان يعني «آواي باران» اشاره كرد. هر دو سريال در فضاي گداخانه ميگذرند، در هر دو سريال هويت شخصيت اصلي از او دزديده شده تا افرادي در پس پرده به اهداف ناجوانمردانه خود برسند، دو دختر اصلي در هر دو سريال بزرگ شده همين گداخانهها هستند اما در اصل هويتشان سنخيتي با آن فضا ندارد و آنها به دنبال ريشه اصليشان ميگردند حتي تعداد زيادي از شخصيتها در هر دو سريال به انحاي مختلف ديده و تكرار ميشوند، نقش پررنگ كودكاني كه ناچار به گدايي شدهاند نيز در هر دوي اين مجموعهها قابل مشاهده است. به جهت اينكه هر دو كار توسط يك كارگردان،كارگرداني شدهاند بسياري از مشخصههاي اجرايي از جمله ميزانسنهاي شبيه به هم، طراحي دكوپاژهاي مشابه و... نيز در هر دو كار ديده ميشوند؛ بنابراين اگر مخاطبي هر دو مجموعه را ديده باشد قطعا اين اشتراكات را درك خواهد كرد و احتمالا همان سريال اول، «آواي باران» را با همه كم و كاستيهايش اثري جاندارتر و پركششتر تلقي خواهد كرد.
سريال، مجموعه قابلقبولي از بازيها را دارد. بعضي از بازيگران فراتر از انتظار ظاهر شدهاند (مثل شبنم قرباني كه دومين تجربه بازيگري خود را در اين مجموعه پشت سر گذاشته)، بعضيها بازي متوسط اما قابل قبولي دارند(همچون آرمان درويش كه بيشك ميتوانست بهتر از اينها باشد) و بعضي از بازيگران همچون باران كوثري قدرتمندانه شانههاي نقششان را به خاك رساندهاند.