• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4895 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۱۷ فروردين

زندگي و هنر غلامحسين سمندري در گفت‌وگو با فرزندش

از پنجه تو زخم جگر، خون دل‌چكان

سيمين سليماني

غلامحسين سمندري فروردين‌ ماه سال 1391 درگذشت و پيكر او نيز در باخرز به خاك سپرده شد. دوتارنوازي كه شهرتي فراگير داشت. در كشور ما موسيقي و ادبيات پيوندي ناگسستني دارند و شايد همين پيوند بود كه وقتي شاعر خراساني اخوان‌ثالث نواي ساز هم‌ولايتي خود را مي‌شنود اين‌گونه برايش مي‌سرايد: «قربان زخمه‌هاي تو، خون‌پاش و نغمه‌ريز/ سبز پري است اينكه مي‌زني يا شتر خجو؟/ تو با دو سيم، محشر كبري به پا كني/ شش تار خويش من شكنم يا نه؟ هان بگو/ از پنجه تو زخم جگر، خون دل‌چكان/ مضراب من برنجي و مومي است، سيم مو/ تو زير آب مي‌بري و مي‌دهي به دشت/ دارد شتر خجوي تو حكم شتر گلو/ استاد بي‌نظير، حسين سمندري/ پر از كدام چشمه و دريا كني سبو؟» اگر با كساني كه استاد سمندري را از نزديك ديده‌اند، صحبت كني آنها از مردم‌داري و فروتني او بسيار خواهند گفت؛ بزرگان هنر، درباره سمندري صحبت‌هاي زيادي كرده‌اند و بسياري نيز وقتي از ساز او سخن به ميان مي‌آيد، اين شعر اخوان را از نظر مي‌گذرانند؛ موانست او با ساز و زخمه‌هاي خون‌پاش او چيزي نيست كه اهالي هنر به فراموشي بسپارند، چراكه زخمه‌هاي او شكوهمند بود و در لحظه جاري بود. به بهانه سالروز درگذشت او با حسن سمندري فرزندش كه او نيز دوتارنواز و خواننده مقامي است، گفت‌وگو كردم كه در ادامه مي‌خوانيد.

   شما همراه و همساز پدرتان بوديد، مي‌خواهم تصويري را كه از پدر براي‌تان مانده براي ما بازگو كنيد.
استاد سمندري، شخصي افتاده و فروتن بود. اخلاق خاصي داشت و انسان آرامي بود، به‌طوري كه با سازش انس و همبستگي بسيار زيادي داشت؛ بيشتر مواقع زماني كه براي احوالپرسي نزد ايشان مي‌رفتم، مي‌ديدم كه دست را زير سر گذاشته و ساز را روي سينه قرار داده و در همان حالت به خواب رفته است.
  اين عشق و الفت به ساز در اجراها چگونه نمود پيدا مي‌كرد، در واقع جايي كه بنا بود استاد سمندري براي شيفتگان ساز بزنند...
در بسياري از مكان‌هايي كه اجراي برنامه داشتند، با مرحوم استاد شريف‌زاده به مدت ده، بيست، روز يا حتي يك ماه تمرين مي‌كردند كه اين قطعه را بخوانند و اجرا كنند. وقتي وارد صحنه مي‌شد و جمعيت را نگاه مي‌كرد با نگاه به جمعيت آهنگي را كه تمرين كرده بود، نمي‌زد؛ مي‌پرسيدند كه چرا چنين كاري انجام مي‌دهيد، پاسخ مي‌داد «حضار كه در اين مكان حضور دارند، قطعه ديگري مي‌خواهند» در واقع به تناسب حال كساني كه حضور داشتند، ساز مي‌زد؛ خب الان ما هنرمنداني را مي‌بينيم كه مدت‌هاست نوازندگي مي‌كنند اما هيچ توجهي به جمعيت ندارند و با خود فكر نمي‌كنند كه آيا حضار به اجرا گوش مي‌كنند يا اينكه اجراي‌شان در شأن مجلس هست يا خير. بيشتر اوقات از استاد مي‌پرسيديم كه استاد فلان كس، در ميان حضار بود، شما ديديد؟ ايشان پاسخ مي‌داد «خير، من هيچ‌كس را نمي‌بينم، درست است چشمانم باز است و نگاه مي‌كنم ولي چيزي نمي‌بينم، تنها رفتار اين ايوان را در سالن مي‌بينم. رفتاري كه بتوانم به درستي به حضار بفهمانم و سازي را بزنم كه غرق خدا و ذكر او شوم. كاري ندارم كه جمعيت به من نگاه مي‌كند يا نگاه نمي‌كند، فقط مي‌دانم كه چه مي‌خواهند و مي‌سنجم كه مردم متوجه ذكر من شدند يا خير، اما كسي را نمي‌بينم كه آهنگ خود را فراموش كنم و نتوانم بنوازم» و اين‌گونه عشق به سازي كه استاد سمندري داشت، شهره خاص و عام شد.
  پدرتان بيشتر با چه هنرمنداني نشست و برخاست داشتند؟
آبرو، شأن و منزلت براي استاد سمندري بسيار مهم بود، بيشتر با هنرمنداني كه مردم از شهرت و اخلاق آنها لذت مي‌بردند، نشست و برخاست داشتند.
  از آشنايي اخوان ثالث و پدرتان بگوييد.
مرتضي كاخي اهل باخرز بود، او استاد را به تهران برد و با استاد شريف‌زاده نوار كاستي كه در زمان گذشته با ضبط قديمي پر مي‌شد، در آن زمان پر كردند و در همان‌جا ديدند كه صفحه ساز استاد پر از خون شده بود كه خود استاد هم متوجه نشده است. بعد آقاي كاخي اين كاست را به اخوان ثالث هديه مي‌كند. سرگذشت استاد را مي‌گويد و اخوان ثالث وقتي نوار را گوش مي‌كند غرق آن مي‌شود و آن شعر را مي‌گويد.
  نحوه آموزش پدرتان چطور بود و چگونه به شاگردان خود اين هنر را مي‌آموختند؟
استاد سمندري در منزلش آموزش مي‌داد و كلمه به كلمه راهنمايي مي‌كرد كه فلاني دستت را به اين شكل بگذار، تا آهنگي را هنرجويانش ياد مي‌گرفتند شايد دو ماه طول مي‌كشيد اما ايشان صبور بود و هنرجو را رها نمي‌كرد و مي‌گفت كه اين هنر را بايد ياد بگيرند چون زبان مادري ماست و نبايد از بين رود، اما اكنون آموزش براي ما بسيار ساده‌تر شده است.
  خود شما چطور به دوتار علاقه‌مند شديد؟ بدون ترديد پدر نقش مهمي داشته‌اند، درست است؟
پدر بنده، بسيار از اين هنر تعريف مي‌كرد به‌طوري كه من شيفته دوتارنوازي و هنر شدم چراكه مردم به اين هنر ارج مي‌نهند و براي موسيقي مقامي ايراني ارزش قائل هستند و آن را دوست دارند، بنده خود در خارج و داخل اجرا داشته‌ام واقعا مردم هنر مقامي ايران را دوست دارند.
  پدر چطور آتش اين علاقه را در شما افروختند و هدايتگر شما بودند؟
وقتي پدر در جايي دعوت مي‌شدند، من را همراه خود مي‌خواندند؛ بنده مي‌گفتم «شما را دعوت كرده‌اند، من چرا بايد بيايم؟» ولي ايشان مي‌گفت «بايد بيايي كار را ببيني، خوب و بد كار را ببيني و ياد بگيري، بعد از من شما بايد باشي و ياد بگيري.» به من مي‌گفت «بايد ياد بگيري كه به خوبي صحبت كني و رفتار خوبي با مردم داشته باشي.» آن زمان من متوجه نمي‌شدم، تا زمان برنامه‌اي كه گمانم سالگرد راديو بود، در آن زمان بود كه ساز خود را به من هديه كرد. مرحوم حاج جاراللهي گفته بود كه از حسن‌آقا بخواهيد ساز هم بزند و استاد نيز گفته بودند «اگر مي‌خواهد ساز بزند، اگر قصد زدن دوتار، دارد، اين دوتار براي حسن‌آقا باشد.» از آن وقت به بعد من دوتار را به تشويق استاد سمندري برداشتم.
  آموزش ايشان به شما چطور بود و تا چه زماني در محضرشان شاگردي مي‌كرديد؟
من يك عمر با استاد سمندري زندگي كرده‌ام و چند سال آخر را هم ايشان با من بودند. آهنگ‌ها سرگذشت‌هاي زندگي، ساز و همه را روبه‌رو و چهره به چهره به من گفت و برايم ساز زد و من هر لحظه شيفته آهنگ‌هايش مي‌شدم. سال‌هاي آخر زندگي‌شان را در منزل من بودند؛ پدر و مادرم در خانه خودم فوت كردند و بايد بگويم اگر استاد نمي‌خواستند، من اصلا ياد نمي‌گرفتم.
  آيا به شما وصيت يا صحبت خاصي كرده بودند؟
وصيتش اين بود كه اگر من را دوست داريد، اين هنر را كنار نگذاريد. مي‌گفت از من به تو وصيت؛ ميراث و هر چيز بزرگ‌تري را هم كه به تو بدهم، خانه بدهم يا اصلا همين باخرز را به تو بدهم، بالاخره يك روزي از بين مي‌رود و هيچ چيزي نداري؛ ولي اين هنر هميشه با تو مي‌ماند و بعد از مرگت هم براي ديگران.»
  به گمانم از استاد سمندري تنها يك آلبوم رسمي به جا مانده؛ چرا؟ با وجود اينكه ايشان از سازشان جدا نمي‌شدند، چرا آلبوم رسمي از ايشان همين يكي است؟
استاد در جاي محروم زندگي مي‌كرد؛ آن زمان مثل حالا دسترسي و رسانه‌اي نبود يا ضعيف عمل مي‌كردند مي‌آمدند به اسم تربت‌جام، تايباد و... استاد سمندري را به همراه استاد شريف‌زاده مي‌بردند و به اسم آنجا كار مي‌كردند و به نام تايباد و تربت‌جام اعلام مي‌شد و اسم باخرز اعلام نمي‌شد كه افراد ديگر مستقيم به باخرز بيايند و بگويند به نام استاد سمندري كاست پر كنيم.
  اين محروميت ضربه‌هاي ديگري هم غير از گمنامي جايي كه اين اساتيد بودند، داشت؟
مثلا كاست‌هايي بيرون آمد كه كار استاد سمندري و استاد شريف‌زاده بودند ولي به نام هنرمندان ديگر كاست‌ها پر مي‌شد و به نام هنرمندان ديگر به بازار مي‌آمد. تا چند سالي مردم نمي‌شناختند تا اينكه اين اساتيد شاكي شدند و به رسانه‌ها و روزنامه‌ها گفتند و جلو تكثير نوارها گرفته و جمع شد. آن زمان مثل الان نبود كه اگر يكي دروغي بگويد شما همان لحظه به تمام جهان بتوانيد معرفي‌اش كنيد كه آيا اين حرف درست است يا نادرست؛ تا راست و دروغي مشخص مي‌شد دو، سه سال زمان مي‌برد كه تازه بايد يكي هم مي‌بود كه در اين دو سال پيگيري كند.
  واقعا جاي تاسف دارد كه از اين اساتيد اين‌قدر كم اثر به‌جا مانده...
 بله واقعا افسوس مي‌خوريم كه دنيايي از هنر را استاد شريف‌زاده و استاد سمندري با خودشان به گور بردند. استاد سمندري بيست ساعت دوتار مي‌زد كه يكي مثل يكي ديگر نبود. چرا بايد در ايران ما در خراسان ما فقط يك كاست از افرادي كه شهرت جهاني دارند و باعث افتخار ما ايرانيان هستند، به‌جا بماند.
  برويم سراغ ساز پدرتان. شما اين ساز را به موزه تحويل داديد، مطمئن هستم كه اين ساز براي‌تان خيلي ارزشمند بوده؛ چه شد كه آن را به موزه اهدا كرديد؟
ساز پدرم تا زماني كه زنده هستم ارزشمند است، من ساز پدرم را به موزه موسيقي اهدا كردم. وصيت كرده بود ساز من برسد به پسرم حسن سمندري، به مدت چهل روز ساز استاد دست من بود بعد از چهل، پنجاه روز از تهران از طرف استاد درويشي به باخرز آمدند تا از نوازندگي من صدا‌برداري كنند؛ مردم مي‌گفتند «چرا با ساز استاد سمندري نمي‌زنيد» گفتم «من واقعا هر چه نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه در توان من نيست اين سازي كه دست استاد سمندري بوده را دست بگيرم، دست من قوت نمي‌دهد.» واقعا وقتي ساز ايشان را برمي‌داشتم، فكر مي‌كردم دستم از مچ قطع شده فكر مي‌كردم از مچ دست ندارم. ساز با گوشت و خون او بود، جواب من را نمي‌داد و مال او بود در نتيجه بهترين كار و بهترين ماندگاري براي اين ساز همين بود كه به موزه اهدا شود؛ چون ما انسان‌ها تحمل نداريم. ما انسان‌ها هوس مي‌كنيم بلبل هوسيم. مدت طولاني كه بگذرد از يك چيزي سير مي‌شويم و گفتم بهترين جا براي ساز همان موزه ايران است كه قرن‌ها بماند و مردم از آن استفاده كنند و به ياد استاد سمندري باشند.
  از اجراهاي‌تان با استاد بگوييد، خاطره‌ ماندگاري كه با ايشان داريد...
خاطره‌اي كه از استاد دارم اگر از آن صحبت كنم هم دلم مي‌گيرد و هم خوشحال مي‌شوم... قرار شد كه با استاد يك دونوازي داشته باشيم. از تهران آمده بودند، قرار شد كه مشق پلتان را دو نفري بزنيم؛ يك تكه استاد بزند و يك تكه من. دوربين‌ها روشن بود، ما شروع كرديم به نواختن... استاد قرار بود كه بزند يك تكه من زدم تكه دوم را استاد مكث كردند من فكر كردم كوك دوتار باز شد يا مشكلي پيش آمد. من شروع كردم به زدن دوباره نگاهي به صورت استاد كردم كه چرا نمي‌زني، ديدم صورت استاد پر اشك شده آقاي مغازه‌اي پرسيد كه «استاد سمندري چرا قطع كردي.» استاد گفت «ما به زبان مادري خود مي‌گوييم و روستايي‌ها هم مي‌گويند اگر به گردي نمي‌رسي واگرد.» اين مطلب را آقاي مغازه‌اي متوجه نشد و گفتند اگر مي‌شود واضح‌تر بيان كنيد. ايشان در جواب گفتند «وقتي مي‌دويد و به يكي نمي‌رسيد، ديگر تو نرو و بايست بگذار برود حالا هم دوست دارم حسن‌آقا اين آهنگ را تمام كند و به پايان برساند.» من يك لحظه نگاه كردم ديدم استاد گريه مي‌كرد و واقعا مرا ناراحت كرد. گفتم «اگر مي‌دانستم كه شما ناراحت مي‌شويد اين كار را نمي‌كردم.» پدرم گفت «بالاخره امروز يا فردا بايد يك نفر مي‌بود چه بهتر كه الان من زنده هستم اين اتفاق بيفتد، آقاي مغازه‌اي دوست دارم حسن‌آقا اين آهنگ را بزند و به پايان برساند.» بعد از آن آمديم خانه و سر نماز هم پدرم سكته كرد، آخرين اجرايي كه داشتيم همين بود و آخرين نفس كشيدن استاد انگار همين بود و مشق پلتان را كه با هم زديم... بعد بيمارستان و باقي ماجرا؛ اين شد كه در تمام اجراها چه در ايران و چه در خارج از كشور اولين اجرايي كه در هر جا دارم، همان پلتان است.
  خب در پايان مي‌خواهم از ويژگي‌هاي پدرتان بگوييد، استاد سمندري بسيار مردم‌دار بودند از اين خصيصه ايشان بيشتر صحبت كنيد.
استاد بسيار اخلاق خوبي داشت، مرد بسيار آرامي بود؛ شهرتي كه پيدا كرد همه از هنرش نبود اخلاق و رفتارش با مردم بود كه الان در مجالس مختلف بزرگان اينجا مي‌گويند «معلم معرفت و اخلاق استاد سمندري يادش بخير.» اين‌طور از ايشان ياد مي‌شود. هنرش مثل چيزي بود كه به او الهام شده باشد؛ چيزي كه خدا به او بخشيده بود پدرش پيش استاد ساز زده بود و همه سينه به سينه در ذهنش مانده بود. دوتار زدن يك دو بيتي را يك دفعه مثل هم نزد؛ گاهي پيش من كه مي‌آيند مي‌گويند «اينها را از كجا ياد گرفته‌اي» خب اينها چيزهايي ‌است كه پدرم از پدرش ياد گرفته و به صورت زباني به من آموخته، پدرم زده و من گوش كردم اينها داستان و سرگذشت‌هاي زندگي ما روستانشين‌ها بوده است حالا جوان‌ها و كساني آمدند چيزهايي سرهم كردند زياد و كم كردند. دوتارنوازي استاد سمندري منحصر به فرد، بي‌نظير و سالم بود.
پدرم و پدرش آرايشگر بودند، اين‌طور بود كه اصلاح مي‌كردند به سال، يعني خانواده شما را به مدت يك سال اصلاح مي‌كرد و شما هم يك سال گندم يا جو به او مي‌داديد؛ مزدي نبود و مزدي پرداخت نمي‌شد سه تا، چهار تا روستا را اصلاح مي‌كرد من خودم هم دوتارنوازي مي‌كردم و هم آرايشگر بودم. استاد سمندري پيش غلامرضا قوي‌تن هم مي‌رفت كلا كساني كه ساز مي‌زدند و ايشان مي‌ديد يك آهنگ جديد يا داستاني دارند؛ نزد آنها مي‌رفت و با آنان صحبت مي‌كرد استاد مي‌گفت «پشت سرش مي‌رفتم تا ياد بگيرم و سرگذشتش را بشناسم.»
   عنوان گفت‌وگو برگرفته از شعري از مهدي اخوان ثالث است كه به غلامحسين سمندري تقديم شده است.

 

    كاست‌هايي بيرون آمد كه كار استاد سمندري و استاد شريف‌زاده بودند ولي به نام هنرمندان ديگر كاست‌ها پر مي‌شد و به نام هنرمندان ديگر به بازار مي‌آمد. تا چند سالي مردم نمي‌شناختند تا اينكه اين اساتيد شاكي شدند و به رسانه‌ها و روزنامه‌ها گفتند و جلو تكثير نوارها گرفته و جمع شد. آن زمان مثل الان نبود كه اگر يكي دروغي بگويد شما همان لحظه به تمام جهان بتوانيد معرفي‌اش كنيد.
    مرتضي كاخي اهل باخرز بود. او استاد را به تهران برد و با استاد شريف‌زاده نوار كاستي كه در زمان گذشته با ضبط قديمي پر مي‌شد، در آن زمان پر كردند و در همان جا ديدند كه صفحه ساز استاد پر از خون شده بود كه خود استاد هم متوجه نشده است. بعد آقاي كاخي اين كاست را به اخوان ثالث هديه مي‌كند. سرگذشت استاد را مي‌گويد و اخوان ثالث وقتي نوار را گوش مي‌كند غرق آن مي‌شود و آن شعر را مي‌گويد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون