تعامل فرهنگي گريزناپذير است
بيخو پارخ
هر جامعه فرهنگي ناگزير در ميان جوامع فرهنگي ديگر زندگي و از تكنولوژي آنها استفاده ميكند. تكنولوژي از نظر فرهنگي خنثي نيست و آگاهانه يا ناخودآگاه تحتتاثير عقايد و رفتارهاي فرهنگي جامعه مولد خود است. حتي اگر تكنولوژي فاقد بار فرهنگي هم باشد، به هر حال كاركردش به تشويق نامتعادل برخي عقايد و رفتارها ميانجامد و تكنولوژي بيگانه ميشود. به خصوص وقتي كشمكشي هم ميان دو جامعه فرهنگي مولد و پذيرنده وجود داشته باشد. بنابراين هر جامعه فرهنگي مواجه با فرهنگهاي ديگري است كه نه تنها حقايق خارجي صامت نيستند بلكه در تعريف اعضا از فرهنگ خودشان موثر و حضوري ساكت و بياجازه در داخل فرهنگ ما دارند.
به سختي ميتوان فرهنگي را تصور كرد كه از نفوذ فرهنگهاي ديگر در امان مانده باشد. فرهنگ آتن كلاسيك عميقا تحتتاثير فرهنگ آتن قديمتر، كشورهاي مديترانهاي، مصر و كشورهاي خاور دور و حتي فرهنگ اسپارتها و پارسها قرار داشت. مسيحيت محصول يهوديت، فرهنگهاي شرقي، مذاهب رومي، عقايد و رفتارهاي سياسي، فلسفه يونان و تحتتاثير تلاشهاي خودش براي جدايي از يهوديت و بعدها از اسلام است. اسلام عميقا با يهوديت، مسيحيت، عقايد و آيينهاي مذهبي ماقبل اسلام و فلسفه ارسطو و همينطور با اقداماتش براي استقرار هويت جداگانه از هر دو مذهب ابراهيمي گذشته سرشته است. غرب مدرن بهشدت بر دستاوردهاي فكري و تكنولوژيكي يونان، روم، هند، چين و تمدنهاي ديگر تكيه دارد. علاوه بر اينكه تمايل مداوم بر مقابله با ديگران به خصوص در دوران استعمار و استقرار برتري بر انسانهاي ديگردر ساختار آن موثر بوده است. خلاصه اينكه فرهنگها فقط حاصل دستاورد جامعه خود نيستند بلكه حاصل ديگراني هم هستند كه زمينه ساز، منشأ برخي عقايد و رفتارها و نقطه عطفها بودهاند. در سالهاي اخير بازار بده بستان ميان فرهنگها داغ شده است. جهاني شدن و حركت تكنولوژي در اطراف دنيا و حمل فرهنگش علت اصلي است. مثلا كشورها روشهاي موفق ساماندهي اقتصادي و اداره سازمانهاي صنعتي را كه در كشوري ايجاد ميشود، اقتباس ميكنند و طبيعتا استفاده خوب از آن مستلزم تغيير در برخي شرايط فرهنگي آنها ميشود. غولهاي ارتباطي فراملي مثل سيانان، سوني و غيره فرهنگ استاندارد غربي و تا حدودي عقايد و رفتارهاي فرهنگي غير غربي را به اقصينقاط دنيا انتقال ميدهند. مهاجرت روز افزون مردم فرهنگها را در تماس نزديكتر قرار داده و اين پراكندگي فراملي سبب انتقال و تركيب فرهنگها ميشود. همين كه نهادهاي پيشرفته تعليمي در غرب متمركز شده و نهادهاي مشابه قابل مقايسهاي در مناطق ديگر نيست، باعث ميشود كه رهبران آينده كشورها به غرب سفر كنند و فرهنگ غرب را كه گاهي نصف نيمه فهميدهاند با خود به وطن برگردانند و بخش كوچكي هم از فرهنگ خود را در غرب به جا بگذارند.
جهاني شدن البته ابتدا در غرب ايجاد و به وسيله آنها پيش برده شد و مستلزم غربي كردن بقيه جهان است. اما قضيه به اين آساني هم نيست (Appadurai, 1990, pp.295-310) و انتقال عقايد دو طرفه ميشود. امروز شاهد گسترش جنبشهاي مذهبي جديد، اديان، دارو، هنرها و ادبيات غيرغربي در غرب هستيم. فراتر از آن، عقايد غربي به آساني در خارج از زادگاه خود قابل پذيرش نيست و متوليان آن، عقايدشان را به گونهاي تعديل ميكنند كه به نظرشان جهان غير غربي آنها را درك و با آن پيوند عرفي برقرار ميكند. بنابراين از يكسو عقايد صادراتي غرب معمولا اصيل نيست. يعني خلاصهاي است از فرهنگ غربي و براساس خلاصه مشابهي بنا شده كه غرب از بقيه جهان براي خودش ساخته است. طبيعتا اين كاريكاتورهاي خلاصه غربي از خود و ديگر مردم به زادگاه خود هم بر ميگردد و روش زندگي و فهم از خويشتن غرب را تغيير ميدهد. ازسوي ديگر صادرات غربي معناي محلي پيدا نميكنند مگر اينكه با فرهنگ محلي توسط رهبران به اصطلاح غربگرا! تطبيق بشوند. از اينرو جهاني شدن مستلزم بومي شدن هم هست و شامل حداقل درك و احترامي براي تفاوتهاي فرهنگي هم ميشود. با وجود اذعان به مطالب بالا، حقيقت اين است كه فرهنگ غربي امروز از قدرت عظيم اقتصادي، سياسي، اعتبار و احترام برخوردار است. روابط آن با فرهنگهاي ديگر در شرايط نابرابر صورت ميگيرد و انتخاب مستقل براي فرهنگهاي پذيرنده غالبا سخت ميشود. در اين وضعيت، جوامع غير غربي در برابر از هم پاشيدگي فرهنگ سنتي كه تا به حال به زندگيشان معنا ميداده و آنها را به عنوان يك جامعه كنار هم نگه ميداشته، تاب مقاومت ندارند. پس دچار وحشت ميشوند و نسبت به كساني كه به قول معروف بازگشتي بنيادگرايانه به گذشته بكر را نويد ميدهند، آسيبپذير ميشوند. پاسخ به اين وضعيت نميتواند وادادگي كامل به فرهنگ غربي باشد زيرا فرهنگ موروثي نميتواند مثل لباس از تن خارج بشود و فرهنگ جديد هم نميتواند بدون بوميسازي مناسب جذب شود. فكر بازگشت به خاطر جمعي گذشته هم راهش نيست زيرا اين چيزها عمدتا محصول اسطورهسازي دلتنگانه است و نه تنها با واقعيات معاصر مرتبط نميشود بلكه بسياري از اعضاي جامعه فرهنگي هم به آن متعهد نيستند. تنها اقدام پيش روي چنين جوامعي اين است كه رهبران فرهنگي به امر خطير باز تفسير خلاقانه فرهنگ خود همت بگمارند و عاقلانه عناصري از فرهنگ غرب را كه قابل تاييد و ادغام است تركيب كنند. كار دولتها در ايجاد شرايط گفتوگوي ملي، تشويق ارزيابي فرهنگ، مراقبت از عدم انحراف و دستكاري بحث ملي توسط آژانسهاي خارجي و بلاخره كمك و تشويق فعاليتهاي فرهنگي و صنايع بومي خلاصه ميشود.
ترجمه و تلخيص: دكتر منيرسادات مادرشاهي