تينا جلالي
عليرضا داوودنژاد يكي از متفاوتترين كارگرداناني است كه بهطور دايم در شيوه فيلمسازياش تجديدنظر ميكند و مدام در تلاش است خودش را بهروز نگه دارد تا از منجمد شدن فاصله بگيرد. ميل شديد او به تجربهگرايي از يك طرف، ارضاي تمايلات ذوقي و سينمايي از سوي ديگر، همچنين پاسخ به دغدغههاي اجتماعي باعث شده فيلمهاي كارنامهاش تركيبي از سينماي بدنه، گيشه و گاه آثار شگفتانگيز باشد. خودش معتقد است شرايط بسيار سختي را پشتسر گذاشته تا روي پاي خود بايستد و فيلم دلخواه خود را بسازد با اين حال ميگويد: «ورود زودهنگام من در نوجواني به حرفه سينما همه وجوه زندگي من را تحتتاثير قرار داد و ناخودآگاه همه مناسبات شخصي و خانوادگي و اجتماعي من را به آزمايشگاهي بدل كرد كه گويي در آن به دنبال شناخت بيشتر آدمها و روابط و مضامين تازه براي سينما ميگشتم!» به بهانه زادروز عليرضا داوودنژاد (17 ارديبهشت) گفتوگويي با او انجام داديم و ضمن بررسي كارنامهاش، درباره اوضاع اين روزهاي سينماي ايران و شيوع بيماري كرونا نظرش را جويا شديم كه پيش روي شماست.
اين روزها پيك چهارم كرونا را پشت سر ميگذاريم، بيشتر از يك سال است كه اين بيماري در كشور جولان ميدهد و همه را گرفتار كرده... جناب داوودنژاد براي شما اين مدت چگونه طي شده؟ دچار روزمرّگي (آزردگي روحي) ناشي از خانهنشيني نشديد؟ ويروس كرونا براي شما چه پيامدي داشته؟ خلوت و تنهايي ناشي از آن را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
از سال ۹۸ در شمال زندگي ميكنم و ايام كرونا را تا به حال در متلقو و دو هزار متر كه منطقهاي ييلاقي در ارتفاعات تنكابن است گذراندهام. در بيست، سي سال گذشته هميشه و طبق معمول رفتوآمد بين اين دو منطقه را از جاده كناره و شهرهاي ساحلي سر راه آن انجام ميدادهام اما با ممنوعيتهايي كه در اين دوران براي ماشينهاي نمره تهران وضع شد ناچار شدم براي فرار از جريمه با دوربينهاي جادهاي مسيرم را تغيير بدهم و با كمك علي پسرم و استفاده از نرمافزارهاي نقشهخوان اينترنتي اين مسير را از جادههاي فرعي و محلي و روستايي طي كنم و شانس اين را پيدا كردم كه مزارع و باغات و روستاهاي فراوان و فوقالعاده زيبايي را ببينم كه در همه دهههاي گذشته از وجود آنها بيخبر بودم و در صورت استمرار عادي شرايط و ادامه رفتوآمد از جاده كناره هرگز نيز از وجود آنها باخبر نميشدم. اگرچه گفتهاند ترك عادت موجب مرض است اما بيرون افتادن از بستر عادات و مواجه شدن با شرايط جديد الزاما فقط رنج و سختي نيست و گاهي هم ميتواند نتايج مثبت داشته باشد. شكسته شدن ضرباهنگ تكراري زندگي روزمره و فاصله گرفتن از رفتوآمدها و نشست و برخاستهاي هميشگي و دور افتادن از عمل مدام به الگوهاي مأنوس رفتاري و گفتاري گاهي ميتواند به فرصتي بدل شود براي تامل و ارزيابي شيوههاي رايج گذران عمر و طرح پرسشهاي تازه و رسيدن به پاسخهاي جديد. ميگويند در ايام كرونا با متوقف شدن چرخ بسياري كارخانهها و خلوت شدن شهرها و از جنبش افتادن ماشينها و قطارها و هواپيماها زمين و آسمان و طبيعت فرصتي براي تازه كردن نفس پيدا كردهاند و براي بسياري بار ديگر اين سوال مطرح شده كه بشر با اين نحوه از زندگي كه متكي به تاراج منابع و معادن و مخازن زمين و تبديل آنها به زباله و تخريب طبيعت و انقراض موجودات است به كجا ميرود و آيا ولع در سبقتجويي توليد و مصرف از يكديگر و تشخصطلبي و تفوقجويي و احراز هويت با خريد و انباشت و مصرف كالا تنها راه سعادت و خوشبختي و معنا بخشيدن به عمر كوتاه زندگي در اين عالم است؟ ظاهرا كسي به يقين نميداند كه سر و كله اين مرض چرا و چگونه پيدا شده و دامنه مصايبي كه همهگيري آن را به ابنا بشر تحميل كرده تا كجا ادامه پيدا ميكند اما اي كاش عبرتي هم در كار باشد و با فروكش كردن اين بلا اهل پرسش و انديشه و هنر بتوانند حقايق و يادگارها و نتايج سازندهاي را به دست نسلهاي بعدي برسانند. از گذشتگان ما نقل شده كه «بلا چراغ راه عارف بيداركننده مريد و هلاككننده غافل است».
عليرضا داوودنژاد در زمره كارگردانهاي تجربهگرا و بهروز سينما قرار ميگيرد، سالها پيش جملهاي از شما خواندم كه همچنان در ذهنم هست (نميدانم درست بود يا غلط) كه داوودنژاد به شيوه پارتيزاني فيلم ميسازد... اينچنين اشتياق و ميلي از كجا نشأت مي گيرد؟
از اواخر دهه شصت فضاي سينما در ايران وارد دوران تازهاي از تحولات بعد از انقلاب شد و با ورود تدريجي نيروهاي شاغل در تلويزيون و ارشاد و فارابي و حوزه و بنياد مستضعفان و ديگر نهادهاي اثرگذار در فضاي ديداري شنيداري كشور به كار حرفهاي در سينما شرايط سرمايهگذاري و تهيه و توليد و توزيع و نمايش فيلم در ايران دگرگون شد و به تدريج شبكهاي از مناسبات شكل گرفت كه همهچيز را تحتتاثير قرار ميداد و از دريافت پروانه ساخت تا تهيه سرمايه و دريافت وام و تسهيلات و ورود به توليد و رساندن فيلم به جشنواره و خلاصه دستيابي به تبليغات و اكران و نمايش فيلم را به تابعي از رابطه با شبكههاي حاكم بر اين مناسبات تبديل ميكرد. در چنين شرايطي مستقل ماندن و روي پاي خود ايستادن و فيلم دلخواه خود را ساختن كار آساني نبود و اگر هم شانس ميآوردي و ميتوانستي پروژهاي را از لابهلاي اين مناسبات به در ببري و صاحب فيلمي شوي كه متعلق به خودت باشد در مرحله اكران به تله ميافتادي و دستيابي به گروه سينمايي نمايش و زمان اكران خوب و مدت نمايش مناسب و خلاصه دسترسي به بازگشت سرمايه هفت خان ديگري بود كه عبور از آنها لااقل براي من به سختي و معمولا با خسارت ممكن ميشد.
مي توانيد مثالي بزنيد؟
مثلا فيلم «نياز». شايد باورتان نشود كه براي اين فيلم بعد از آماده شدن و حتي دريافت جوايز از جشنواره كودك و نوجوان و جشنواره فجر و همه سروصدايي كه به پا كرده بود پخشكننده پيدا نميشد تا جايي كه با وساطت مرحوم ايرج گلافشان حوزه پخش آن را قبول كرد و آنهم به مشكلاتي برخورد كه حتي با دخالت و پافشاري مرحوم مرتضي آويني هم حل نشد. جالب است بدانيد در آن زمان كه حقوق نمايش همه فيلمهاي كودك و نوجوان توسط آموزش و پرورش خريداري ميشد در مورد فيلم «نياز» با آنكه جايزه برتر آن وزارتخانه را هم گرفته بود اعلام شد كه بودجه نداريم! نظير اين ماجرا تقريبا براي همه فيلمهاي من كه معمولا خودم با سختي آنها را تهيه ميكردم اتفاق ميافتاد و در مرحله پخش و نمايش به نحوي از اين دست گرفتاريها پيش آمده كه شرح آنها مفصل است و شرح آنها مجال جداگانهاي ميطلبد و شايد در يك كلام همان تعبير پارتيزاني براي اين نوع فيلم ساختن و به نمايش رساندن آن مناسبتر باشد.
وقتي كارنامه شما را مرور ميكنيم ميبينيم بهرغم علاقه به طرح موضوعات بر بستر رئاليسم اما خودتان را محدود به مضامين خاص نكرديد، موافقيد؟
انتخاب موضوع و مضمون توليد فيلم براي من معمولا در پاسخ به ضرورتهاي مختلفي صورت گرفته است. ارضاي تمايلات ذوقي و سينمايي، تجربههاي شخصي، دغدغههاي اجتماعي، امرار معاش، شرايط دريافت پروانه ساخت و نمايش، شرايط حاكم بر فضاي پخش و اكران فيلم و مهمتر از همه پاسخ به نيازهاي حرفهاي سينماي ايران از جهات مضموني و اجرايي از جمله نكات مختلفي است كه ملاحظه آنها مرا به سوي انتخاب موضوع فيلمهايم هدايت ميكرده است. بچههايم شوخي، جدي ميگويند فرزند اول تو سينماست. واقعيت اين است كه ورود زودهنگام من در نوجواني به حرفه سينما همه وجوه زندگي من را تحتتاثير قرار داد و ناخودآگاه همه مناسبات شخصي و خانوادگي و اجتماعي من را به آزمايشگاهي بدل كرد كه گويي در آن به دنبال شناخت بيشتر آدمها و روابط و مضامين تازه براي سينما ميگشتم! اين ويژگي اگرچه به تنوع موضوع و ژانر در توليد فيلمهاي من منجر شد اما در زندگي افت و خيزهاي سنگيني را برايم ايجاد كرد كه عبور از آنها آسان نبود.
با اين حال دغدغه طرح مسائل مربوط به جوانان در اولويت براي شما قرار دارد؟
همانطوركه عرض كردم من در نوجواني يعني از دوران دبيرستان وارد حرفه سينما شدم و توجهم به واقعيتهاي دور و بر هميشه مرا درگير موضوعات جواني نگه ميداشته است و خواه ناخواه به نسبتي كه امكان انتخاب آزادانهتري براي فيلمسازيام تدارك ميديدهام گرايشم به طرح موضوعات جواني بيشتر ميشده است، مخصوصا كه از قضاي روزگار زود هم بچهدار شدم و در ميانسالي خود را درگير موضوعات نوجواني و جواني ميديدم به خصوص كه شور و شوق و افزونطلبي جواني در كنار سختيها و پيچيدگيهاي شرايط ملتهب اجتماعي آنها را بيشتر درمعرض موقعيتهاي جذاب نمايشي و وضعيتهاي درام قرار ميدهد.
يك مقطعي سمت فيلمهاي كمدي رفتيد كه گيشه خوبي هم فيلمتان داشت اما به سرعت فرمان را عوض كرديد و در سينماي اجتماعي ادامه مسير داديد. اين وسط چه اتفاقي افتاد؟
بعد از ساخته شدن فيلم «هشتپا» كه شايد براي اولينبار در سينماي ايران به مفاسد اقتصادي و موضوع سوءاستفاده در موسسات مالي اعتباري پرداخته بود و در جريان تدوين و آمادهسازي آن احساس كردم با دردسرهاي زيادي مواجه خواهم شد و احتمالا اين فيلم در جريان اكران به مشكلات اساسي برخواهد خورد و علاوه بر آن ادامه كار فيلمسازي مرا هم سختتر خواهد كرد براي همين به فكر افتادم پيش از عرضه «هشت پا» فيلم ديگري بسازم كه با ذايقه بازار سينماي آن روزگار سازگارتر باشد و بتواند خسارتهاي مالي و حرفهاي احتمالي «هشت پا» را تا حدودي جبران كند كه همينطور هم شد و دو فيلم «هوو» و «تيغزن» بهرغم مشكلاتي كه در پخش و تبليغ و اكران پيدا كردند توانستند خانه مرا كه به گرو بانك رفته بود آزاد كنند و كم و بيش امكان ادامه كار حرفهاي و ساخته شدن فيلم «مرهم» را براي من فراهم كنند.
دو فيلم «مرهم» و «كلاس هنرپيشگي» دو گام بلندي بود كه شما در بازگشت به سينماي اجتماعي و تجربهگرا برداشتيد و در گام سوم با فيلم عجيب «روغن مار» كه فقط با يك موبايل ساخته شده بود سينما را به متن زندگي روزمره پيوند زديد ولي ناگهان با چرخشي كاملا برعكس در گام بعدي به سراغ فيلم «فراري» رفتيد؛ فيلمي كه برخلاف هميشه تهيهكننده آن خودتان نبوديد و حتي فيلمنامه آن را هم خودتان ننوشته بوديد؛ ضمن آنكه با يك گروه كاملا حرفهاي كار كرديد و خيلي هم خوب جواب گرفتيد.
ياد استاد عزيز عباس كيارستمي بخير. او از روياي يكنفره فيلم ساختن حرف ميزد، چرا كه اساسا اثر خالص هنري را محصول كار فردي ميدانست. او از ميان فيلمهاي من به «نياز»، «مصايب شيرين»، «مرهم» و «كلاس هنرپيشگي» علاقه داشت ولي براي «روغن مار» جايگاه ويژهاي قايل بود و بعد از آنكه مطمئن شد صدابرداري اين فيلم هم توسط خود من و با همان موبايل انجام شده است به هيجان آمد و آن را تحقق همان روياي يكنفره فيلم ساختن دانست و گفت: «ازخط پايان گذشتي». در واقع بعد از «روغن مار» احساس من اين بود كه به آرزويي كه كم و بيش از نوجواني در سر داشتم و آن دميدن روح در كالبد سينما و نزديك كردن هرچه بيشتر سينما و زندگي به يكديگر بود تا حدودي دست يافتهام ولي از فاصله اين فيلم با ضرورتهاي عاجل سينما و جامعه ايران باخبر بودم و ميدانستم كه براي ادامه كار حرفهاي در سينما كه از آن گريزي نداشتم بايد فيلم ديگري بسازم و اينبار با تكيه بر يك گروه كاملا حرفهاي فقط كار كارگرداني را انجام بدهم و از چهره آوانگارد و راديكالي كه با «مرهم» و «كلاس هنرپيشگي» و مخصوصا «روغن مار» از من ساخته شده بود فاصله بگيرم. پس به سراغ دوست عزيز و هنرمندم كامبوزيا پرتوي كه موقعيت مرا به خوبي درك ميكرد رفتم و ايدهاي را كه در نظر داشتم با او در ميان گذاشتم و انصافا به بهترين شكل ممكن كمكم كرد و در به ثمر رساندن پروژهاي كه از علايق من در سينما دور نبود و در عين حال تصويري زنده از زندگي بهروز اجتماعي ما را انعكاس ميداد همراهيام كرد.
الان كه به گذشته نگاه ميكنيد اگر برميگشتيد به گذشته كدام فيلم را نميساختيد؟ فيلمنامهاي كه دوست داشته باشيد بسازيد و نشده؟ يا براي كدام فيلم انرژي بيشتري ميگذاشتيد؟ اصلا دوباره فيلمساز ميشديد؟
نميدانم ولي فكر ميكنم اگر چند بار ديگر هم به دنيا بيايم باز به سراغ سينما ميروم. به نظرم اساسا هنر سينما با اصليترين ويژگي انساني كه همان فاصلهگذاري با واقعيت و عقب نشستن از وضعيت و قرار دادن زندگي در قاب صحنه است پيوند دارد؛ همان ويژگي كه به شناخت تمايزات صوتي و ريتم و هارموني منجر ميشود و به كشف يا آفرينش زبان ميانجامد و در طول تاريخ هنر از خلال موسيقي، شعر، هنرهاي تجسمي، ادبيات آييني، قصهنويسي، نقشآفريني، كارگرداني و تئاتر گذر مي كند و در هنر سينما كمال خود را باز مييابد. من از اينكه حرفه سينما نصيبم شده راضي هستم و بر اين باورم كه فيلمسازي پاسخ به ضرورتهايي متنوع است كه در هر سرزمين و براي هر فرد موجبات خاص خودش را دارد و براي من هم امروز كه به گذشته مينگرم هر فيلمي كه ساختهام پاسخي اجتنابناپذير به اقتضائات همان دورانم بوده است و از آن گريزي نداشتهام.
چند وقت پيش رضا فرزندتان به برنامه تلويزيوني «محاكات» آمده بود و از سختيهاي زندگي خودش و شما ميگفت... طبق گفتههاي رضا تجربيات بسيار تلخي از سر گذرانديد. درست است؟ وقتي اين صحبتها را ميشنيدم اين نكته در ذهنم نقش ميبست كه بيشوآف كار ميكنيد و همچنان با مشكلات در سينما دست به گريبان هستيد... راستي عليرضا داوودنژاد به جايگاهي كه لازم است طي اين سالها رسيده؟
وقتي با ديد آسيبشناختي به گذشته مينگرم شايد ورود زودهنگامم به سينما و دست پيدا كردن به پول و اسم و رسم در عنفوان جواني بهرغم احساس پيروزي و تمايز در آن زمان عوارضي هم برايم به همراه داشته است. غرور و بياعتنايي به رسم و رسومات جاري زندگي و ماجراجوييها در روابط انساني و مناسبات اجتماعي براي من تجربياتي عجيب و غريب به همراه داشته كه كمتر به عواقب تلخ و شيرين آنها ميانديشيدهام و جان نسبتا سالم به در بردن از آنها را بايد به حساب خوششانسيهايم بگذارم؛ اگرچه كاميابيهاي فراموشنشدني نيز داشتهام و سرجمع از بخت گلهاي ندارم و شكرگزار تقدير خود هستم.
چشماندازتان از اكران فيلم «مصايب شيرين دو» چيست؟
سرنوشت «مصايب شيرين دو» در گرو سرنوشتي است كه قرار است براي سينماي ايران رقم بخورد. سينمايي كه با افزون بر دويست فيلم اكران نشده پشت در سالنهاي بسته سينما زمينگير شده و بهرغم آنكه با نمايش خانگي ميتواند اين بنبست را بشكند اما بياعتنايي مديريت دولتي و صنفي آن را در اين مهلكه به حال خود رها كرده است. همهگيري كرونا بهرغم مصايبي كه به همراه داشت در عين حال فرصتي هم ايجاد كرد كه سينماي ايران از انحصار نمايش در بازار محدود سالن خلاص شود و به بازاري گسترده و دهها ميليوني در نمايش خانگي دست پيدا كند و با «سينما آنلاين» و «وياودي» ضمن كمك به بيشتر در خانه ماندن مردم سينماي ايران را وارد تحولي دورانساز كند و منظومه سرمايهگذاري و تهيه و توليد و توزيع و نمايش فيلم در ايران را به كلي دگرگون كند اما چنانكه شاهد هستيم متاسفانه مديريت دولتي و صنفي سينما در نوعي كما و مدهوشي به سر ميبرند و به جاي تامين امنيت و معرفي و تبليغ اين بازار و مخاطبسازي براي آن گويي ميدان را به دشمنان سينماي ايران سپردهاند تا با در آب نمك نگه داشتن فيلمها براي نمايش در سالنهاي پساكرونا دوراني سهمگين از فيلمسوزي را نيز براي سينماي ايران رقم بزنند.
براي آينده سينما چه تصوري داريد؟
تحولات چشمگير فناوري ديجيتال و گسترش مقاومتناپذير اينترنت روزبهروز انحصارات سياسي و مالي را بر ابزار و تجهيزات توليد و توزيع و نمايش بيشتر ميشكند و با توزيع قدرت تعاريف رايج از امر «بازنمايي» را دگرگون ميكند و با كاستن از فاصله فيلمساز و مخاطب سينما را به دريافت سفارش و سرمايه از مخاطبان نزديكتر ميسازد و نهايتا به تحقق چشمانداز توليدكننده شدن مصرفكننده ميانجامد.
مدتي است در حال نوشتن فيلمنامه سريال متلقو هستيد براي شبكه نمايش خانگي، به سرانجام مشخصي رسيد؟
متل قو يا سلمانشهر، شهري است كه من اكنون در آن زندگي ميكنم و با اهالي آن آشنا و دوست هستم و تا به حال چند فيلم سينمايي هم در اينجا ساختهام. سريال «متل قو» به نحوي در شهرهاي ساحلي از چالوس تا تنكابن و ارتفاعات دو هزار و روستاي ميانكوه ميگذرد و دلم ميخواهد ماجرايي مفرح و سرگرمكننده داشته باشد. فعلا با فيلمنامه آن سرگرم هستم و در انتظار كاهش شرايط بحراني همهگيري هستم تا دست به كار پيشتوليد آن شوم.
عباس كيارستمي از ميان فيلمهاي من به «نياز»، «مصايب شيرين»، «مرهم» و «كلاس هنرپيشگي» علاقه داشت ولي براي «روغن مار» جايگاه ويژهاي قايل بود و بعد از آنكه مطمئن شد صدابرداري اين فيلم هم توسط خود من و با همان موبايل انجام شده است به هيجان آمد و آن را تحقق همان روياي يكنفره فيلم ساختن دانست و گفت: «ازخط پايان گذشتي».
وقتي با ديد آسيبشناختي به گذشته مينگرم شايد ورود زودهنگامم به سينما و دست پيدا كردن به پول و اسم و رسم در عنفوان جواني بهرغم احساس پيروزي و تمايز در آن زمان عوارضي هم برايم به همراه داشته است. غرور و بياعتنايي به رسم و رسومات جاري زندگي و ماجراجوييها در روابط انساني و مناسبات اجتماعي براي من تجربياتي عجيب و غريب به همراه داشته كه كمتر به عواقب تلخ و شيرين آنها ميانديشيدهام.