چي شد، بابا؟
جواد ماهر
فرهاد چهار سالهمان خيلي شلوغ است. اين همه شيطنت و شلوغي در چهره كوچكش جا نميشود. با فرهاد كتاب «سكسكههاي سلطنتي» را ميخوانيم. ديروز سكسكه ميكرد كه كتاب را باز كرديم و خوانديم. با علي كلاس پنجميمان «گلستان» سعدي ميخوانيم. «بوستان» را پيشتر خواندهايم. دليل سعدي خواندنمان ترس علي از كتاب فارسي و معني كردن شعر بود. اين ترس حالا از بين رفته. علي وسط سعدي خواندنمان جلوتر از من به شرح و توضيح ابيات ميپردازد. با محمد كلاس اوليمان «پينوكيو» ميخوانيم. پينوكيو هر چه درباره زندگي لازم است را سر كلاس اول به محمد ميگويد. با همسرم «شاهنامه»ي فردوسي ميخوانيم. رسيدهايم به ضحاك و دختران جمشيد. شاهنامه خواندني است. علي سرش را از گوشي بلند ميكند، و ميپرسد: «چيشد، بابا»؟