• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4924 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۱ ارديبهشت

كتابخانه زنبيلي

جواد ماهر

كتابخانه زنبيلي را با تدابير بهداشتي راه انداخته‌ام. دم غروب دست مي‌شويم و زنبيل كتاب را از صندوق عقب ماشين مي‌گذارم لب پاركينگ. كتاب‌ها را با فاصله روي يك پارچه مي‌چينم. يك الكل كنار دستم مي‌گذارم. بچه‌هاي همسايه كه مي‌آيند به دست‌شان الكل مي‌زنم تا كتاب بردارند. كتاب‌هايي كه پس مي‌آورند را جداگانه مي‌گذارم و تا يكي، دو روز قرنطينه مي‌كنم. كتابخانه زنبيلي تابستان سال 95 آغاز شد. پسرم علي و دوستانش كتابخانه مي‌خواستند‌ و چون نزديكي ما كتابخانه نبود من يك زنبيل برداشتم و توي آن چند كتاب گذاشتم. علي و دوستانش هم كتاب گذاشتند. جاي زنبيل توي صندوق عقب ماشين است و در فصل‌هاي گرم سال دم غروب زنبيل را مي‌گذارم لب پاركينگ مجتمع آپارتماني مان و بچه‌ها كتاب بردارند. هوا كه سرد مي‌شود هم هر كس كتاب خواست زنگ در را مي‌زند. زنبيل باعث شده كتاب در دسترس بچه‌ها باشد. تابستان امسال كتابخانه زنبيلي 5 ساله مي‌شود. در اين چند سال دوستان و نهادهايي در تامين كتاب كمكم كرده‌اند. آخرين مورد آن اسفند ماه سال گذشته بود كه دوستي كتاب‌هاي خوانده شده فرزندش را برايم پست كرد. حسين مي‌خواهد از زنبيل، كتاب بردارد. محمدمان مي‌دود و دم گوشم مي‌گويد: «حسين كتاب برندارد. من با او دعوا كرده‌ام.» دم گوش محمد مي‌گويم: «پاي كتاب دعوا نداريم. همه مي‌توانند كتاب بردارند.» محمد مي‌گويد: «خب». حسين «عمه ذرت» را برمي‌دارد. كتابي كه محمد آن را توي زنبيل گذاشته. محمد مي‌خندد. پارسا يك كتاب هيجاني مي‌خواهد. «آخرين نبرد» را مي‌دهم دستش. ورق مي‌زند و هيجان زده مي‌شود. مي‌گويد: «مي‌خواهم اين را هديه بدهم. قيمتش چند است»؟ پشت جلد كتاب را نگاه مي‌كنم. «سه هزار تومان». «مي‌برم». «ببر».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون