در باب زندگي پس از زندگي
محمد خيرآبادي
تجربههاي نزديك به مرگ يكي از موضوعات مورد مطالعه در فراروانشناسي است. بسياري از دانشمندان و محققان، فراروانشناسي را شبه علم ميدانند و به روششناسي آن ايرادات جدي وارد كردهاند. اما با اين حال جذابيت فراروانشناسي همچنان به قوت خود باقي است و پديدههايي كه به صورت گسترده در سراسر جهان به ويژه در زمينه ادراكات فراحسي تجربه و گزارش شدهاند، نميتوان ناديده گرفت. «زندگي پس از زندگي» برنامه تلويزيوني پربيننده اين روزها پيرامون همين تجربههاي نزديك به مرگ است. تجربه نزديك به مرگ تجربهاي است در آستانه مرگ يا در رفت و آمد ميان مرگ و حيات پزشكي. اين تجربه اغلب شامل يك يا چند تجربه مشترك است؛ احساس خروج از كالبد، مشاهده اطراف از تمام جهات، احساس حركت به سمت بالا، مشاهده تونل نور، ملاقات با افراد آشنا كه از دنيا رفتهاند، مواجهه با اجسام يا موجودات نوراني، تجربه مرور زندگي شخصي به سرعت و با جزييات تمام و احساس بازگشت به بدن همراه با بيميلي و ناخرسندي. بحث درباره فراروانشناسي(پديدههايي نظير ادراك فراحسي، تجربيات ذهني غيرعادي، تلهپاتي، رفت و آمد ارواح و...) و تجربه نزديك به مرگ، مفصل و درازدامن است. اما فكر ميكنم دو نكته را نبايد از نظر دور داشت. اول اينكه تجربه نزديك به مرگ يك پديده چند وجهي است. هم داراي جنبههاي پزشكي و فيزيولوژيك است(به عنوان مثال از جهت كاهش شديد اكسيژن در مغز و تاثيرات آن در كاركرد ذهن و حتي ديدن رويا و تصاوير روياگونه) و هم جنبههاي روانشناختي و فراطبيعي دارد. بعد روانشناختي اين تجربهها با عوامل فرهنگي و اجتماعي پيوند عميق دارد. به عنوان مثال تجربه يك ايراني و تجربه يك ژاپني(بهرغم شباهتهايي كه ممكن است داشته باشند) به دليل تفاوتهاي فرهنگي با هم متفاوت است. تجربه يك فرد 12 ساله با تجربه يك فرد 50 ساله فرق ميكند. تجربه يك فرد بودايي اهل تبت با تجربه يك فرد آفريقايي مسلمان متفاوت است. تجربه يك فرد اروپايي شامل ديدن مردي با ريش سفيد و چهره نوراني بوده كه از ميان دروازههاي مزين به مرواريد او را فرا ميخواند و تجربه يك فرد اهل امريكاي جنوبي مشاهده مناظر و آتشفشانهاي عظيم و هولناك. در واقع فرهنگ، محيط تربيتي-زيستي و اميدها و آرزوهاي انسان در چگونگي تجربه نزديك به مرگ تاثيرگذار است. دوم اينكه تجربه نزديك به مرگ، تجربهاي نزديك به مرگ است و نه تجربه پس از مرگ. با كنار هم چيدن گزارشاتي از تجربههاي نزديك به مرگ نميتوان به شناخت كيفيات و جزييات زندگي پس از مرگ راه برد. پديدههاي فراطبيعي و داشتن ادراكاتي خارج از دايره ادراك حسي معمول انسان(ماوراءالطبيعه) كاملا با درك كلي از جهان هستي و سخن درباره جايي ديگر و جهاني ديگر(مابعدالطبيعه) متفاوت است. اين درست است كه چنين تجاربي ميتواند مويد زندگي در ابعادي وراي جسم و ماده باشد اما وجود تجربههاي روحاني، فراطبيعي و ادراكات فراحسي بيشتر از آنكه ما را در حل معماها ياري دهند، نشاندهنده اهميت و وزن رازها و پديدههاي رازگونه در جهان خلقتاند. در حقيقت به كمك چنين تجاربي كمتر ميتوان احساس برتري معرفتي و ادعاي كشف واقعيات كرد. نميتوان اين تجارب را به جهان پس از مرگ كه ماهيتا راز است، تسري داد. به جاي آن بايد بيشتر بر قوت اين نكته تاكيد كرد كه قلمروهاي بسياري از زير ذرهبين دانش ما ميگريزند و همه چيز در ماده و دانش مادي خلاصه نميشود.