براي قاسم آهنينجانِ شاعر
و تمهيداتِ برون شعرياش
هنر نقش اول ماندن دركلوزآپ
بهنود بهادري
«زيرا، همانگونه كه آغاز كني، بر جا ميماني.» اين سطر از هولدرلين وضعيت من در باب قاسم آهنينجان و روزنامه اعتماد است. آشنايي من با بهنام ناصري مسوول بخش ادبي روزنامه اعتماد به حدود 3 سال پيش برميگردد. توسط قاسم آهنينجان و براي نوشتن مطلبي در باب قاسم هاشمينژاد . آن مطلب شروع يك همكاري بود كه تا امروز ادامه داشته است؛ اما من تصميم داشتم در باب قاسم آهنينجان ديگر ننويسم؛ نه از روي دلخوري يا عدم پذيرش متنش؛ به اينكه چند مطلب درباره او در فصلنامه نوشتا، روزنامه اعتماد، روزنامه جام جم و چند جاي ديگر نوشته بودم. مجله ادبي وزن دنيا ميخواست ويژهاي درباره آهنينجان كار كند؛ تماس گرفتند، نپذيرفتم. حرف تازهاي يا كشف تازهاي در كار او براي من رخ نداده بود؛ «اما خبرِ ضايعه مرگ ميريس كه رسيد،
/ ديدم نه، نميشود سري آنجا نكشيد.» يا: «رفت همان كافه كه دستِ دوست ميداد به دوست» (كاوافي، ترجمه بيژن الهي)
بعد حواشي عجيب و غريب مرگ آهنينجان، ديدم نميشود؛ بايد مكتوب كنم؛ خاصه در خانهاي كه همقلم بوديم (روزنامه اعتماد).
۱۶ مهر ۱۳۹۸ در روزنامه اعتماد مطلبي درباره آهنينجان نوشتم با عنوان «سونات اندوه» و در آنجا اشاره كردم، شاعري آهنينجان اتفاقي بوده و او هنر را با سينما آغاز كرده بود. با فيلم بدون كلام «شيهه زخم» در سال ۱۳۶۵. آهنينجان چون سطور آغازين اين متن تا لحظه مرگ و حتي پس از مرگ همانگونه كه آغاز كرده بود بر جاي ماند. با سينما و ابزار مهمش: دوربين و بازيگر. قاسم آهنينجان دوربين و لنز و زاويه ديد را خوب ميشناخت. رفتار او سراسر فيگوراتيو است. به عكسهاي او كه نگاه كنيم، متوجه اين خواهيم شد كه او مقابل ديدگان چگونه ژست ماندگاري از خود ارايه ميدهد. آهنينجان چشم ناظران را دوربين ميديد و خودش را كارگردان و بازيگر. بازيگري كه كارگرداني ميكرد دوربين را. هر چه او درباره ديگران و اظهارنظر در باب تاريخ ادبيات و نامها، سهوا يا عمدا غيردقيق رفتار ميكرد، نوبت به خودش كه ميرسيد، ميدانست چه كند. به وصيتنامهاش نگاه كنيد؛ به حواشي پس از مرگش نگاه كنيد. او حتي براي پس از مرگ خود هم برنامه داشته است. علاقه او به دوربين و ديده شدن در لحظهلحظه حياتش مشهود است تا جايي كه در ذهن دارم در دو سال اخير بيشتر از 7 ويژهنامه درباره او در مجلات و روزنامهها چاپ شده است. خودش پيگيري ميكرد، بدون رودربايستي. در چند شهر براي او بزرگداشت گرفته شد. مدام سيماي خوزستان او را براي شركت در برنامهها و شعرخواني دعوت ميكرد. شبكه يك تلويزيون، مستندي از زندگياش پخش كرد. در خبرگزاريها درباره هر اتفاق، او خيلي وقتها از اولين كساني بود كه اظهارنظر ميكرد. در ويژهنامههايش او بود كه چينش ميكرد كه چه كسي بنويسد. در بزرگداشتهايش او تعيين ميكرد چه كسي حضور يابد. او توانايي اين را داشت كه هوشنگ چالنگي، هرمز عليپور و سيدعلي صالحي را در يك مكان و در يك قاب كنار هم قرار دهد؛ در بزرگداشتي در تهران يا كرج؛ به خاطر ندارم.
پس از چند دهه سرگرداني و زندگي آشفته و بارها تا دمِ مرگ رفتن، او را سال ۱۳۸۷ براي اولينبار ديدم؛ به توصيه داريوش كيارس. ميخواستم شاعر كتاب بينظير «ذكر خوابهاي بلوط» را ببينم. تكيده اما سرحال بود. مجموعه جديدي تحت عنوان «شاعر مرگ خويش ميداند» را به چاپ رسانده بود. تا سال ۱۳۹۰ كه ساكن مسجدسليمان بودم براي ديدار او ۱۲۰ كيلومتر را تا اهواز ميآمدم. چند باري او به مسجدسليمان آمد. ميگفت نام كتاب دوم را از سخن نصرت رحماني برداشته است كه پس از چند هفته مهماني در خانه او در رشت، هنگام وداع رحماني ميگويد:«آهنينجان! ديدار به قيامت» و پس از رسيدن آهنينجان به اهواز و تاخيري يك روزه تماس ميگيرد تا رسيدنش به اهواز را اطلاع بدهد كه متوجه ميشود، نصرت رحماني جهان فاني را وداع گفته است.
آهنينجان از من خواست در مراسم رونمايي كتاب دومش سخنراني كنم. به اهواز آمدم. جمعيت نزديك به ۱۰ نفر بود. من در مراسم كتاب ديگري از او يعني «عطر غريب غزال مشرقها» هم سخنراني كردم. آهنينجان هم در رونمايي دو كتاب از من صحبت كرد. اصولا درباره يادداشتهايي كه در ويژهنامههايش چاپ ميشد، سعي ميكرد تركيبي سه نفره را حفظ كند؛هرمز عليپور، داريوش باقرينژاد و نگارنده.
از ديگر خصلتهاي ديگر او اين بود كه به سختي ميتوان از او مطلبي درباره افراد در قيد حيات پيدا كرد. در باب زندگان و جوانترها بسيار كم مينوشت اما بسيار سخن ميگفت. تا جايي كه به خاطر دارم درباره هرمز عليپور، محمدباقر كلاهياهري، بهمن ساكي، صابر محمدي و بنده مطلب نوشته است در اين چند سال اخير. احتمالا نامهاي اندك ديگري هم بايد به اين فهرست كوتاه اضافه كرد. اين هميشه محل مناقشه بوده و هست كه چرا او درباب هنرمندان متوفي مينويسد؟ به هر روي تكرار و حضور نامهايي كه براي او نوشتند يا او در باب آنها نوشته است، شدت دوستياش با آن نامها را نشان ميدهد.
آهنينجان پس از سه دهه چون يك آرتيست كلاسيك از ميان دود روي صحنه ظاهر شد. مثل قهرمانان سينماي «كوروساوا» كارگردان مورد علاقهاش. با تيپ قهرمانان سينماي كيميايي، كارگردان ايراني محبوبش. با همان كلاههاي شاپو و سبيل لوطيوار و يقهاي باز. برافروخته، عاصي و طلبكار. او بعد از غيبت طولانياش از مجامع و محافل ادبي، سهم خودش را طلب ميكرد. از سال ۸۸ تا ارديبهشت ۱۴۰۰ تقريبا 8 كتاب شعر چاپ كرد با يك مجموعه آثار به شكل فاخر در نشر افراز. ميخنديد و ميگفت:«ديگر كارم تمام شده است؛ من صاحب ديوان شدهام.» صدها مصاحبه و يادداشت از خودش بر جاي گذاشت. كارگردان كمكم گريم بازيگرياش را تغيير داد؛ محاسني بلند با كلاهي نمدي. شوخ طبعي و حاضر جوابي اما عنصر ثابت رفتارش بود. پركاري در نوشتن اگرچه گاه افتهايي را به همراه داشت اما آهنينجان در شعر هميشه آهنينجان بود. سطح خودش را ميدانست و از آن پايينتر نميآمد. شايد به قلهاي چون كتاب «ذكر خوابهاي بلوط» نرسيده باشد اما شعرش هيچوقت در ته دره سقوط نكرد. وقتي كه مجموعه شعر چاپ ميكرد بعد از مراسم رونمايي و نقد، صحنه را طراحي ميكرد. نقد به برخي نامهاي جذاب از قبيل سيروس رادمنش، شميم بهار، يدالله رويايي و حتي كساني چون محمدرضا شجريان و كيهان كلهر؛ همينطور به طريقه رفتار وصي بيژن الهي يعني داريوش كيارس. فواصل اكران كتابهايش را اين مصاحبهها و يادداشتها پر ميكرد. هوشيارانه و تعمدا ايجاد حواشي ميكرد. نقش اول را از مقابل كادر بسته دوربين نميخواست خارج كند.
اگر در زمانه ما، هنرمندان مستقل هميشه از بيتوجهي مسوولان مربوطه نالانند، آهنينجان از اين قاعده كلي در ايران جدا بود؛ به جهت حمايت همكاران و اهالي شعر او هم از پشتيباني طيف شاعران حاشيهنشين برخوردار بود و هم آنها كه تريبونهاي رسمي داشتند. جالب است كه او يك جورهايي از جانب كساني چون رضا براهني، محمدعلي سپانلو، هوشنگ چالنگي و... هم تاييد شده بود. نامهايي كه سليقه شعريشان بسيار از يكديگر متفاوت است. از اين زاويه گفتم جالب چون مثلا كسي مانند رضا براهني بارها نقدهايي به جريان مطلوب و حتي جنس شعري كه آهنينجان مينوشت، وارد كرده بود؛ اما شخص آهنينجان نه!با تمام اين حمايتها اما صحنه را براي پس از مرگش مهيا كرد. شكواييه از شاعران خوزستاني را تحت عنوان وصيتنامه از خود بر جاي گذاشت و عامل قائلهاي شد كه پس از مرگ او، مرگ را در حاشيه برد. سوگواري را به مراسم تحقيق و تفاسير مختلف بدل كرد. او كه در شعر و زيست به شدت تكرو بود در وصيتش از شاعران خوزستان گلايه كرد. از استاني كه او در تمامي محافلش سخن رانده بود. در خبرگزاريهاش برايش جشن تولد گرفته بودند و مدام به دلايل مختلف مورد تجليل قرارش داده بودند. روحيه خاص او و زودرنجياش معمولا دوستان دايمي براي او نميگذاشت. به سختي ميشد در رابطه با او دچار فراز و فرود نشد. قهر و آشتياش به چشم بههم زدني تغيير ميكرد. شوخ طبعي او رابطه را به امري غيرجدي تبديل كرده بود. در يكي از فرودهاي رابطهام با او به خواستِ دوست نديده اما به دل نشستهام بهنام ناصري در صفحات ويژه او در روزنامه اعتماد مطلبي نوشتم و اين بار دوم است كه در فرود رابطهام با او مينويسم. داستان من و آهنينجان، عمو قاسمِ 10 سالي از عمر من، با روزنامه اعتماد روايت عجيبي پيدا كرده است. اين سطور را در نشريه محرم براي آهنينجان و خودم نوشتم كه تاريخ بعدها قضاوتي درست از او داشته باشد. شخصي كه كلكسيوني بينظير از عقيق و انگشتر داشت و تا قبل از بيماري بيوقفه در حال خريد لباسهاي ماركدار بود. جهت خوشپوشي و دلبري مقابل دوربين. پس هرگز فقير نبود.از معدود شاعران اين كشور است كه چاپ هيچكدام از كتابهايش براي او هزينه مالي نداشت. در هر نشري كه ميخواست كتاب چاپ ميكرد؛ يا به پيشنهاد خودش يا به پيشنهاد ناشر. حقالتاليف هم كه شرط لازمش بود. در فضاي مجازي فيلم گفتوگويي با او را ديدم كه پس از صحبت رو به دوربين با خنده ميگويد:«زنده باد دوربين».