درباره فيلم « هيچكس» ، ساخته ايليا نايشولر، 2021
لذتِ آبكش كردن!
دامون قنبرزاده
هيچكس (ايليا نايشولر، 2021) نمونه يك فيلم اكشن/ جنايي تيپيكال است كه در آن يك مرد آرام، دوباره به گذشته خشونتبارش برميگردد تا به همه و به خصوص خانوادهاش ثابت كند كه اتفاقا اهل كنار آمدن و پس كشيدن و به اصطلاح خودمان «سوسولبازي» نيست. فيلم با ريتمي تند و طراحي خلاقانه صحنههاي درگيري سعي ميكند تماشاگر را مرعوب كند. شخصيت اصلي گرفتار يك باند خطرناك روسي ميشود (خودِ كارگردان هم اهل روسيه است) و دمار از روزگار تكتكشان درميآورد. چيزي كه تا انتهاي داستان شاهدش خواهيد بود، كشتار و قتلعام و خونريزي و صحنههاي اسلوموشن از آدمهايي است كه مانند برگ درخت روي زمين ميريزند. گمانم براي ساختن صحنههاي خشونتبار فيلم و پرداختن شتكهاي خون، چندصد ليتر خون مصنوعي مصرف كرده باشند. موضوع من نه نقد اين فيلم، بلكه همين شتكهاي خون است.
در اين نوع فيلمها، آدمكشي و (البته در منطق سازندگانش) به اصطلاح خلاص شدن از شر آدمبدها، به عملي مقدس تبديل ميشود. در همين فيلمي كه نام بردم، اسلوموشنهاي چشمگير از پاشيده شدن خون به در و ديوار، سوراخ شدن بدنها، رقص تفنگها و تصاويري از اين دست، چنان پرآبوتاب و جذاب ارايه ميشوند كه شما هوس ميكني تفنگ برداري و در خيابان بيفتي دنبال آدمها! جالب اينجاست كه به عنوان مثال پدر پير شخصيت اصلي ـ كه تا جايي از داستان در خانه سالمندان زندگي ميكرد ـ ناگهان آن قسمت پنهان وجودش را آشكار ميكند و با همراهي پسر ـ در حالي كه با آن سنوسال تفنگي غولپيكر در دست دارد و قطرههاي خون روي صورتش چكيده ـ آدمبدها را يكييكي ناكار ميكند. لبخند رضايتي كه روي صورت پيرمرد و پسرش از كشتن دقيق و بينقص آدمبدها مينشيند، به احتمال زياد لبخند رضايت مخاطب را هم به همراه خواهد داشت؛ اينها چقدر تر و تميز آدم ميكشند! آدم از تماشاي خونهايي كه روي در و ديوار شتك ميزنند، كيف ميكند!
اما نكته عجيبي اين ميان وجود دارد. در سكانس رو به اواخر فيلم، آدمبدها و شخصيتهاي اصلي در كارخانهاي تعطيلشده به جان هم ميافتند. در اين كارخانه گربه بامزهاي هم وجود دارد كه براي خودش آنطرفها ميپلكد. در ميان كارزار خون و كشتار، شخصيت اصلي كه صداي گربه را شنيده پيدايش ميكند، بغلش ميزند و برايش غذا ميگذارد. حالا شما تصور كنيد در ميان آن همه آدم كه مثل آب خوردن لتوپار شدهاند و شخصيت اصلي با بيرحمي تمام همهشان را سوراخسوراخ كرده، گربهاي نجات پيدا ميكند، غذايي جلويش گذاشته ميشود و نوازش ميگيرد. به اين ميگويند شانس! به آن آدمآبكشكن هم ميگويند انسان خوب! اين سبك از «انسانيت» را البته در فيلمهاي اكشن / جنايي ديگر هم به وفور ديدهايم. آدمخوبها، آدمبدها را ميكشند چون آنها در زندگيشان دخالت كردهاند يا سربهسرشان گذاشتهاند. در واقع براي لتوپار كردن آدمبدها، مجوزي صادر ميشود كه حرفش اين است: «آدمخوبه حق دارد، چون ميخواهد از خودش يا خانوادهاش دفاع كند.» و در ادامه، براي اينكه قلب رووف و نازك آدمخوبه را نشان بدهند، پاي حيوان زبانبستهاي را به داستان باز ميكنند كه مورد نوازش و التفاتش قرار ميگيرد. و اين يعني مثبت جلوه دادن تمام آن كشتارها و خونريزيها و حق مسلم دادن به شخصيت به اصطلاح خوب داستان. در سالي كه پرتقال كوكي (استنلي كوبريك، 1971) ساخته شد، به سبك خشونتهاي شخصيت اصلي داستان، قتلهايي رخ داد كه آن را به فيلم كوبريك ربط دادند و معتقد بودند نمايش اين فيلم خشن، باعث بروز خشونت شده است. اما به نظرم نكته اينجاست كه اتفاقا ماجرا برعكس است؛ خشونتهاي حاضر در بطن جامعه آنقدر ترسناك است كه هيچ فيلمسازي نميتواند به تمامي نشانش بدهد و اگر هم اين كار را بكند، آن فيلم قطعا هيچگاه به نمايش در نخواهد آمد. در واقع فيلمها از واقعيتها نشأت ميگيرند و نه برعكس. در نتيجه تاثير گرفتن يك قاتل از نوع قتلي كه در فلانفيلم اتفاق ميافتد، حرف بيهودهاي است. شايد كمي تحريكش كند، اما باعثش نميشود. اگر كسي حس آدمكشي و ابراز خشونت درونش باشد، در نهايت بروزش خواهد داد، با يا بدون تماشاي فيلمي خشن. اين را گفتم تا ادامه بدهم كه منظورم از پاراگرافهاي بالا اين نيست كه مخالف ساخت چنين فيلمهايي باشم يا بگويم «بدآموزي» دارند. واقعيت اين است كه من خودم عاشق فيلمهاي بهشدت خشن و خونريزانه(!) هستم. اصلا تماشاي اين نوع فيلمها كاتارسيس به همراه دارد. يعني آدم ميتواند خودش را خالي كند بدون اينكه شخصا دست به اقدامي زده باشد و قرار باشد كسي را آبكش كند. در نتيجه موضوع اين نيست كه اين فيلمها نبايد ساخته شوند، بلكه اين است كه يا زنگي زنگ يا رومي روم! يعني اگر قرار است براي آدمكشيها و خونريزيها مجوزي صادر شود، ديگر چرا پاي خانوادهدوستي و حيواندوستي «آدمخوبه» نوشته ميشود؟! كاملا پيداست كه اين «دوستي»ها بهانهاي بيش نيست. موضوع اصلي همان كشتارها و قتلعامهاست، «دوستي»هايش به درد لاي جرز ديوار ميخورند! كه اين نكته ميتواند در نقد اين فيلم و فيلمهاي مشابهش نيز به كار بيايد.
اما نكته ديگري هم در ميان اين شتكهاي خون به چشم ميآيد: به دوره و زمانهاي وارد شدهايم كه نگاه منفينگرانه و خصمانهاي نسبت به انسانها و انسانيت وجود دارد. اصلا يكي از دلايلي كه اين سالها نگهداري از حيوانات خانگي بيش از پيش گسترش يافته، همين نگاه منفي به آدمهاست. نگاهي تيرهوتار (و البته به نظرم درست) كه به شكلي ريزبافت در تاروپود داستانها و فيلمها قرار داده شدهاند تا نشان بدهند ديگر چندان به انسانها اميدي نيست.