روايتي از فقراي هويت
در همين نزديكي
اين قصه
پايان ندارد
زهرا مشتاق
فصل اول:
«مرسانا» اگر به تهران نميآمد، ميمرد. او يك دختر دو و نيم ساله بلوچ است كه شناسنامه ندارد. چه اهميت دارد كه اسمش قشنگ باشد، او يك بچه بدون شناسنامه ايراني است. مرسانا، دختر جمعه و فاطمه، خواهر محمد عمر ۴ و نيم ساله.....
«مرسانا نوتي زهي» با ناهنجاري «كلوآك» به دنيا آمده. از نوع پيچيده. يعني مقعد ندارد. يعني دستگاه تناسلي ندارد. شكم او را در همان زاهدان سوراخ ميكنند كه راهي براي دفع ادرار و مدفوع باشد. اما آنجا ديگر كاري نميشود كرد. دكتر فتحالله روشنضمير از درمانگاه خيريه كودكان با ناهنجاريهاي مادرزادي كه موقوفه خاور زابلي و زيرنظر «گروه محكم» است، روي كاغذ براي جراحان تهراني مشكل مرسانا را توضيح ميدهد و تقاضاي كمك ميكند.
يك ماه تمام است «عبيد وفامنش» از گروه خيرين جوان تلاش كرده مرسانا نوتي زهي را از زاهدان بكشاند تهران تا كارهاي درمان او انجام شود. با دست خالي. بدون پول. بدون شناسنامه. وقتي شناسنامهاي نباشد، يعني دفترچه بيمه و هيچ چيز ديگري هم وجود ندارد و خانواده بايد دست به جيب باشد و مثل ريگ پول خرج كند. كي؟ جمعه؟ فاطمه؟ كدامشان پول دارند كه دست مرسانا را بگيرند و بياورند تهران؟ كجا؟ پيش چه كسي؟ با حمايت چه كسي؟
بزرگترين مشكل، خروج خانواده از استان و ورود به يك استان ديگر است. يك خانواده بدون شناسنامه امكان سفر ندارد، چون نميتواند بليت قطار يا اتوبوس تهيه كند. حتا اگر پولي هم فراهم كنند و يك ماشين دربست اجاره كنند در ايست بازرسيهاي بين راه امكان دستگيري و رد مرز وجود دارد. به همين سادگي. شما وقتي يك ايراني فاقد شناسنامه باشيد، با شما مطابق يك بيگانه رفتار ميشود و در بهترين حالت ممكن در زمره اتباع محسوب ميشويد و زندگي در سياهترين شكل ممكن براي شما پيش ميرود. شما يك انسان بدون هويت هستيد. در بهترين و بالاترين شكل ممكن، بچههاي شما كارت واكسن دارند. همين. از كارت واكسن معلوم است كه اسم و فاميل بچه شما چيست. كي و كجا به دنيا آمده و تا به حال چه واكسنهايي تزريق كرده است و اگر خوششانس باشد با همان كارت واكسن، بهطور كاملا غيررسمي ميتواند در مدرسه درس بخواند. بدون دريافت هيچ گونه مدرك معتبري. چون اساسا در آمار رسمي كشور، آن فرد وجود خارجي ندارد. نه يارانهاي ميگيرد و نه هيچگونه تسهيلات و كمكي از سوي دولت ميتواند دريافت كند. حتا اگر از جمله ايرانيهاي بدون شناسنامهاي باشد كه دستش به دهانش ميرسد و مثلا توان خريد يك خانه دارد، مداركي ندارد كه بتواند خانهاي را رسما خريداري كند. يك ايراني بدون شناسنامه اگر بيايد فلكه اصلي شهر مثل دهها كارگر ديگر بنشيند كه شايد براي آن روز كاري به او مراجعه شود، ممكن است به راحتي توسط ماموران نيروي انتظامي بازداشت و «ردِ مرز» شود. رد مرز يعني اينكه شخص را به افغانستان ميفرستند. چون طبق قوانين و رويه نيروي انتظامي، نداشتن شناسنامه، معنايش اين است كه فرد يك افغانستاني است، نه يك ايراني. مرسانا دو و نيم ساله بايد با همين شرايط به تهران منتقل ميشد. عبيد خيلي تلاش ميكند تا بالاخره موفق ميشود از دادستاني شهر زاهدان، براي كل خانواده برگه خروج بگيرد و به اين ترتيب «جمعه نوتي زهي» متولد سال ۷۶، همسرش «فاطمه برآهويي» ۲۴ ساله و «محمد عمر» 4 و نيم ساله با ترس و نگراني و بدون داشتن يك ريال پول عازم تهران ميشوند...
فصل دوم:
تلفن ميزنم به آقاي دكتر بدو كه رييس مركز طبي كودكان است و شرايط خاص مرسانا را توضيح ميدهم. ميدانم هزينه سنگيني پيش رو داريم و تقاضاي كمك ميكنم. طبق قوانين جاري كشور، اتباع در صورت دريافت هرگونه كمك درماني، بايد دو تا سه برابر پول بپردازند. براي مثال اگر هزينه امآرآي براي يك ايراني داراي دفترچه بيمه، 800 هزار تومان شود، يك مهاجر غيرايراني بايد دو يا سه برابر اين مبلغ را پرداخت كند. ايرانيان فاقد شناسنامه هم همين شرايط را دارند و مثل يك مهاجر غيرايراني بايد هزينهاي گرانتر بدهند. دكتر بدو ميگويد مساله اين است كه كودك فاقد شناسنامه با چه هويتي بستري شود و به اتاق عمل برود. موانع قانوني زياد است. يعني جدا از دغدغه تامين هزينه، بايد به مشكلات قانوني پيش رو نيز توجه كرد. ما يك گروه ميشويم و با كمك هم كار را پيش ميبريم. ما يعني «گروه نيكوكاران ايران زمين» از دوستان واحد مددكاري مركز طبي كودكان كمك ميخواهيم. اين مرحله بسيار مهم است، چون همكاري مددكاري سنگهاي بسياري را از جلوي پا برميدارد. رقيه بشيري يكي از مددكاران مركز طبي كودكان است كه هميشه با مهرباني و مسووليتپذيري بسيار كمك ميكند. اول براي خانواده، محلي براي اقامت فراهم ميكند. مرسانا بلافاصله بستري ميشود و مادرش همراه او به بخش ميرود. ما هزينههاي سنگيني پيش رو داريم. چيزي حدود 30 ميليون تومان. مرسانا خيلي سريع بايد به اتاق عمل برود. خانم بشيري، نامه ميدهد دست آقا جمعه كه ببرد خيريه محكم براي پوشش بخشي از هزينهها. حالا بماند هزينه تخت آيسييو و خريد وسايل مورد نياز اتاق عمل و داروهاي سنگين و خيلي چيزهاي ديگر. آقا جمعه اين وسط نگران ماهي 500 هزار تومان اجاره خانهشان در شيرآباد (زاهدان) است. مدتهاست گرفتار مرسانا است و كاري نكرده كه درآمدي داشته باشد. دستش خالي است. ميگويم حالا موقع فكر كردن به اين چيزها نيست. الان مساله ما خوب شدن مرسانا است. مرد بيچاره گريهاش ميگيرد.
مرسانا را ميبرند اتاق عمل. فاطمه و جمعه هايهاي گريه ميكنند. در پرونده پزشكي مرسانا چنين نوشته شده است؛ بيمار كودكي دو و نيم ساله و مبتلا به فيسچول رحم است. او تاكنون چهار بار و طي ساعتهاي طولاني به اتاق عمل رفته است و بايد شروع به دريافت آلبومين كند. بيمار، هفته آينده، براي بستن كلستومي، مجددا راهي اتاق عمل خواهد شد و طي ماه بعدي، بايد براي ادامه درمان به مركز طبي تهران مراجعه كند.
فصل سوم:
مرسانا الان در آيسييو بستري است. او دختري قوي است كه همه اين عملهاي سنگين را تاب آورد و زنده ماند. اما هيچ آيندهاي پيش روي او نيست. پدربزرگ مرسانا كه اسمش «نواب نوتي زهي» بود، حوالي سال ۵۶ براي خودش، همسرش فاطمه خانم و شش فرزندش تشكيل پرونده ميدهد تا روزي موفق به دريافت شناسنامه شود. اكنون سالها از مرگ نواب و فاطمه، پدربزرگ و مادربزرگ مرسانا و محمد عمر ميگذرد. آنها هرگز به آرزوي خود كه دريافت شناسنامه بود، نرسيدند و حالا شش فرزند آنها كه سه پسر و سه دختر هستند، هر كدام ازدواج كرده و خانواده تشكيل دادهاند؛ خانوادههاي بدون شناسنامه ايراني. آنها متولد ميشوند و ميميرند بيآنكه هرگز صاحب شناسنامهاي شوند. آنها در تمام عمر بيهويت زندگي ميكنند. خانوادههايي كه حتي بلد نيستند آرزويي داشته باشند. مرسانا نوتي زهي وقتي پس از عملهاي متعدد جراحي به زاهدان برگردد، بازهم ساكن خيابان ۴۸ باقري در محلهاي فقيرنشين در حاشيه شيرآباد خواهد شد و همراه با صدها كودك ايراني بدون شناسنامه ديگر آيندهاي نامعلوم خواهد داشت.