در هراس از تاريخ نگاري
انتقادي تئاتر
بابك احمدي
تاريخنگاري تئاتر در ايران همواره با اما و اگر مواجه بوده و منابع در دسترس محققان و دانشجويان از صدواندي سال تاريخ تئاتر(مدرن) ايران در مقايسه با ظرفيت موجود نشان ميدهد كه اساسا بخش عمدهاي از ماجرا به «سكوت» گذشته و اين مسكوت ماندن همچنان ادامه دارد؛ سكوتي به اعتقاد من منزهطلبانه. با نگاه راديكال به ماجرا ميتوان مدعي شد كه اين ميزان گريز از ثبتِ تجربههاي دهههاي اخير به شقي رياكاري نيز آميخته است. چون از زاويه ديد يك روزنامهنگار و خبرنگار به ماجرا نگاه ميكنم كه پسوند «پژوهشگر» را در ادامه نام «گردشگر» آرشيو مطبوعات برنميتابد. خبرنگاري كه اندكي بيش از يك دهه است، اختلافنظر و تنگنظريهاي جامعه تئاتري نسبت به يكديگر را مشاهده كرده و روزها و هفتهها به كنكاش در اين باره پرداخته كه اين حجم اختلافنظر و انكار ديگري محصول چيست؟ البته پوشيده نيست نيروي قاهر وراي حيطه نفوذ هنر و هنرمند چگونه چتري بر سر جامعه گستردهاند و چطور به ميانجي پيادهسازي ايدههاي خامدستانه شكاف و فاصلههاي اجتماعي را هر روز عميقتر كردهاند. در عين حال اين موضوع اواخر كمتر ذهنم را مشغول كرده و در عوض مساله ديگري كه جايش نشسته است، اينكه آيا وقت آن نرسيده انتظار داشته باشيم جامعه تئاتر اندكي نسبت به خود «آگاهتر» باشد و با شناخت مناسب از خود، درون وضعيت دست به عمل بزند؟
براي نمونه انتشار كتاب «تئاتر در ايران؛ از كودتا تا انقلاب» به قلم ناصر حسينيمهر، مترجم، نويسنده و كارگردان تئاتر كه به كوشش نشر ماهريس راهي كتابفروشيها شده، نمونه كوششي است از همين جنس. نوعي تاريخنگاري تئاتر مبتني بر رويكرد انتقادي، فارغ از عافيتطلبيهاي مرسوم. با در نظر گرفتن اين نكته كه تاريخ داشتن مترادف است با رسيدن ملتي به خودآگاهي و تاريخ ملتها با تصويري كه آنها از خودشان دارند، پيوند دارد. بنابراين به شدت سادهانگارانه است اگر خيال كنيم برخورد از جنس مواجهه نويسنده كتاب «تئاتر در ايران...» با دستاوردهاي احتمالي گروههاي تئاتر، نمايشنامهنويسان و كارگرداناني كه ظرف سالها و دههها براي خوددم و دستگاهي پروردهاند و بعضا نانشان از نامشان بالا ميرود به سادگي مورد پذيرفته قرار خواهد گرفت ولي حداقل ميدانم اين كتاب از معدود آثاري است كه نويسنده در آن براي بيان دانستهها و پيشفرضهاي خود، اسناد و مدارك متعدد پيش روي خواننده گسترده و از اين منظر اگر تنها نمونه نباشد به ضرس قاطع در زمره انگشتشمار آثاري جاي ميگيرد كه به دام آرشيونگاري محض و خطي(چه خطي؟) نيفتاده و رد پاي انديشه سياسي نويسنده هم لابهلاي سطور مشهود است. من اين روش بيان تاريخ را ذيل عناوين «برخورد شخصي» يا «ژورناليستي» صورتبندي نميكنم، چراكه تمام كتابهاي تاريخي بازتابنده نظرگاه نويسنده بوده و هستند. اگر كار ثبت همان برهه تاريخي به فرد ديگري سپرده شود، حاصل نهايي قطعا متفاوت است. در همين رابطه اگر به تاريخنگاري «مشروطه» يا 8 سال «جنگ ايران و عراق» مراجعه كنيد، خواهيد ديد كه افراد با گرايشهاي سياسي متفاوت، روايتهاي متفاوت به دست دادهاند.
و اما روايت!
«تئاتر در ايران؛ از كودتا تا انقلاب» از انگشتشمار كتابهايي است كه در جريان نقد چهرههاي نامدار دهههاي اخير به ويژه دهههاي به هاله قدسي رفته 40 و 50 شمايي از اوضاع سياسي- اجتماعي را نيز تشريح كرده و علاوه بر مضمون، محتوا و ساختار نمايشنامهها شايد براي نخستين بار شرح و وصف «اجراها» را هم در اختيار خواننده گذاشته سپس واكنش منتقدان، روزنامهها و مصاحبههاي هنرمندان را هم ارايه ميدهد. نكته مهم اينجاست كه حسينيمهر در خلال روايت مشاهدات خود به ورطه قصهگويي و داستانسرايي(همخانواده روايتگري) نميافتد. همچنين راه براي رد يا تاييد اين اظهارات توسط همنسلان او به ويژه روزنامهنگاران فرهنگي كه وضعيت تئاتر در دو دهه پاياني پيش از انقلاب ايران را مشاهده و گزارش كردهاند، باز است. در تلاش هستم با جواد مجابي، نويسنده و روزنامهنگار با سابقه در اين باره گفتوگو كنم.
همان طور كه در بالا اشاره شد هيچكس نميتواند مدعي شود در تاريخنگاري نگاه مبتني بر ايدئولوژي وجود ندارد و افراد حق ندارند از زاويه ديد يا پرسپكتيو خاص خود به مسائل نگاه كنند به همين نسبت، ديگران هم ميتوانند و حق دارند با ارايه مدرك، نظرهاي بيان شده را رد و تحقيق صورت گرفته را از اعتبار ساقط كنند. اگر كتاب همچنان مورد استناد باشد و در زمان به مسير ادامه دهد لاجرم بر صدر مينشيند و غير از اين بر ذيل. تاريخنگار تئاتر اگر از منطق دروني حاكم بر تاريخ(از منظر هگل) درك درستي داشته باشد و سرگذشت «فرادست» و «فرودست» را در اين ميان از ياد نبرد، درمييابد توجه به امور تاريخي اتفاقا نه بازگشت ارتجاعي به جهان گذشته و مقدسسازي كور پخش شعار «روحت شاد» كه اتفاقا نگاهي است رو به آينده. در اين برخورد جز مقولهبندي و قابل شناسايي كردن وقايع تاريخي چارهاي وجود ندارد و اين كاري است كه ناصر حسينيمهر در كتاب خود انجام داده است. گرچه تاريخنگاران پستمدرن همواره نگراناند كه مبادا مطلقنگري روايت غالب در قامت پديدهاي سُلب و سركوبگر ظاهر شود. به نظر من كاري كه ناصر حسينيمهر در كتاب «تئاتر در ايران؛ از كودتا تا انقلاب» انجام داده، حتي از همين منظر شايسته توجه است ولي زبان راديكال موقعيتي بينابيني پديد ميآورد. كافي است به اين پرسش فكر كنيم كه اگر نگاه انتقادي او(با هر كيفيتي) در كتاب جاري نبود، آيا ما جز دامن زدن به تقديسگرايي گذشته با پديده ديگري مواجه ميشديم؟ ميماند تنها نگراني من كه مبادا مواجهه تند و تيز با پديدهها، خود به امكان يا بهانه سركوب ديگري در آينده بدل شود. به من حق دهيد؛ فاشيسم چنان در كمين نشسته كه همواره بايد نگران باشيم و آگاهانه گام برداريم.