هنر و زندگي عثمان محمدپرست در گفتوگو با او و برادرزادهاش شمسالله پونه
نتها و مقامهايي كه مدرسه شدند
نواختن دوتار همهچيز به من داد و من هرگز هنرم را نفروختم
سيمين سليماني
نامش آشناست؛ عثمان محمدپرست، معروف به عثمان خوافي يا عثمان پونه. با دوتار عجين است و آنطوركه از حرفهايش پيداست، مهمترين اتفاقات زندگياش با دوتار گره خورده است. اواخر سال 99 بود كه خبر بيماري و بستري او در رسانهها منتشر شد اما پس از چند روز خوشبختانه بهبود يافت و از بيمارستان مرخص شد. هركس او را ميشناسد، خوب ميداند كه در كارهاي خيريه و مدرسهسازي فعاليت زيادي داشته است و در اين زمينه فروردينماه سال جاري نيز نشان سفير مدرسهساز از سوي رييس جامعه خيرين مدرسهساز كشور به عثمان محمدپرست اهدا شده است. همچنين پيش از اين نخستين كاشي ماندگار خراسان رضوي نيز در راستاي حفظ ميراث ناملموس كشور از سوي اداره كل ميراث فرهنگي خراسان رضوي سردر منزل عثمان محمدپرست نصب شد.
عثمان محمدپرست متولد 1307 است و با 93 سال سن همچنان براي دوستداران ساز و موسيقي و هنر وقت ميگذارد؛ اگر چه در اين پاندمي كرونا ديدارها و ملاقاتهاي حضوري به شماره افتاده اما خوشبختانه تكنولوژي به داد ما رسيده تا از احوال بزرگان موسيقي باخبر باشيم؛ با استاد عثمان كه تلفني صحبت ميكردم، همچون هميشه با آغوش باز دعوت كرد تا به منزلشان برويم و ما هم شك نداشتيم ايشان از بهترين ميزبانان هستند اما به احوالپرسي تلفني در اين همهگيري بسنده كرديم و با همكاري خوبِ همراه هميشه ايشان آقاي شمسالله پونه كه هم برادرزاده ايشان هستند و هم شاگردشان؛ سوالاتمان را از استاد عثمان پرسيديم و گفتوگويي ترتيب داديم كه در ادامه ميخوانيد.
از عثمان محمدپرست درباره چگونگي آشنايياش با دوتار پرسيديم؛ او از شروع فعاليتش گفت و سختيهايي كه در آغاز راه با آن مواجه شده بود: «هفت يا هشت سالم بود كه ساز زدن را شروع كردم؛ آن زمان مردم دوتار ميزدند ولي دوتار زدن را بد ميدانستند؛ يك عده از كوليها هم دوتار داشتند و در كنار خيابان ميايستادند ما از دور به آنها نگاه ميكرديم. بچههاي تربتحيدريه بيشتر ولع داشتند كه خب بعضيهاشان آشناياني در امريكا نيز داشتند من هم به وسيله همينها به امريكا رفتم. پدرم مرا عاق كرد و ميگفت دنبال كردن اين كار پشيماني به بار ميآورد حتي به مادرم ميگفت اين را راه ندهي، اين دُهلي است كه بعدها اين را متوجه شدم. آري بدنامي هم خيلي كشيدم ولي تحمل كردم. پدرم به مادرم گفته بود اين را به خانه راه ندهي اين بچه ما نيست.»
اما بعد از اين سختيها كه عثمان با آن مواجه بود اتفاقي رخ داد كه ورق برگشت و عزيز پدر شد؛ محمدپرست اينگونه صحبتهايش را ادامه داد: «يك روز پشت در خانه شعري در وصف حضرت محمد بود كه آن را ميخواندم. پدرم صدايم را شنيد و از مادرم پرسيد اين چه كسي است كه ميخواند؟ مادرم گفت بچه تو. دوتار هم ميزدم؛ پدرم در را باز كرد و گفت بارك لله؛ من نميدانستم تو اينطور پسري هستي تو خيلي آدم بزرگي هستي. آنجا بود كه ديگر پدر عاشق من شد چون در وصف حضرت محمد ميخواندم... اينطور شد ديگر، خدا درست كرد.»
عثمان كه صداي ساز دوتار در زندگياش هميشه جاري بوده از تجربههايش در اجراها و تاثير سازش بر مخاطبان هم سخن گفت: «دوتار كه ميزدم هركس ميشنيد يا گريه ميكرد يا ميخنديد يا دگرگون ميشد. من را خيلي جاها بردند، خلاصه بين مردم اسم درآوردم و به واسطه نواختن دوتار خوشبختانه به همهچيز رسيدم.»
اما در ابتداي اين متن اشاره كردم كه عثمان محمدپرست فعاليتهاي مدرسهسازي هم ميكند و نشان سفير مدرسهسازي نيز به او اهدا شده؛ شايد به ظاهر اين موضوع ارتباطي به اين گفتوگو نداشته باشد چرا كه ما درباره هنر و موسيقي عثمان صحبت ميكنيم ولي وقتي خود موسيقي عاملي براي مدرسهسازي شود؛ ديگر اين موضوعات به هم مرتبط ميشوند وقتي كسي هنرش را به خدمت ميگيرد تا مدرسه بسازد: «در ساخت بيش از نهصد مدرسه مشاركت كردهام، اگر پدرم ميآمد و اينها را گوش ميكرد، حيران ميماند. هماني كه به مادرم ميگفت اين را به خانه راه ندهي. ميدانيد هر مدرسه كه ساخته ميشود چقدر ارزش دارد؟»
استاد عثمان 93 ساله كه روزگاري دوتار زدن برايش مخالفتهاي شديد خانواده را در پي داشت، به جوانان نصحيت هم دارد: «به جوانهايي كه دوتار ميزنند نصيحت ميكنم كه مثل من باشند و براي پول ساز نزنند؛ من براي نواختن دوتارم ديناري از كسي نگرفتم، حتي يك دينار؛ بسياري از افراد ميخواستند كه در مقابل نواختنم به من پول بدهند اما من با پولي كه آنها دادند مدرسه ساختم. از طرفي من دروغ نميگويم، هيچكس نبايد دروغ بگويد، نبايد كلاهبرداري كند. بايد مطابق حرف كسي كه ما را خلق كرده عمل كنيم.»
او به مرگ هم اشاره كرد، در حالي كه باور دارد روحش زنده خواهد ماند: «همه ميميرند. بنده نيز زماني كه بميرم يقين دارم كه زندهام. بالاي سر جنازه من ميايستند، در حالي كه روح من زنده است. بنده نيز هر زماني كه بميرم، زندهام.» در ادامه اين گفتوگو با شمسالله پونه گفتوگو كردم تا از استاد و عموي خودش بگويد: «سبك نوازندگي استاد عثمان سبك خاصي است. ايشان جداي از همه نوازندههاي دوتار سبك خاصي دارند دليلش هم اين است كه وقتي جوان بودند برنامهاي از راديو پخش ميشد به نام گلها كه بيشتر در دستگاههاي سنتي اجرا ميكردند مثلا اساتيدي همچون عبدالوهاب شهيدي، شجريان و... در اين برنامه اجرا داشتند، استاد عثمان كه راننده بود در مسير معمولا اين برنامه را گوش ميداد و ميگفت با ساز دوتار اين آهنگها را نميتوان درآورد اين باعث شد كه استاد يكسري نيمپردههايي به ساز دوتارشان اضافه كند، خودم هم اين كار را كردم به خاطر اينكه قدرت مانور دوتار كم بود و فقط ميشد اين مقامها و آهنگهاي محلي را نواخت؛ استاد آمدند و چند نيمپرده اضافه كردند و ما هم به تابعيت از ايشان چون ديديم نوازندگيشان خيلي شيرين است؛ اين كار را كرديم و خودمان نيز نتيجه آن را ديديم كه صدا بسيار شيرينتر شده است ضمن اينكه سبكي كه ايشان ميزنند دقيقا سبكي بين سنتي و محلي است؛ يعني مقامي ـ سنتي»
از شمسالله پونه درباره شاگردياش نزد استاد عثمان و پدرش پرسيدم: «من شاگرد و برادرزاده استاد عثمان هستم، ايشان عموي خاص بنده هستند اما در قديم فاميل خود را از پونه به محمدپرست تغيير دادند ولي در حال حاضر هنوز برخي اهالي محل ايشان را عثمان پونه صدا ميزنند. بنده در محضر هر دو بزرگوار (پدر و عمويم) شاگردي كردم؛ البته شاگرد خيليها بودم و معتقد شعر سعدي هستم كه «برو خوشه چين باش سعدي صفت / كه گرد آوري خرمن معرفت»؛ از محضر استاد دامنپاك كه باهم سرباز بوديم نيز استفاده كردم همين الان در محضر پسر بزرگ استاد عسگريان، آقاي محسن عسگريان نيز هستم. زماني كه دانشآموز بودم دوستي داشتم به نام آقاي محمود پرنده؛ اينها همه كساني بودند كه من از محضرشان استفاده كردم و يك جورهايي شاگردشان محسوب ميشوم؛ هنري ندارم ولي چيزي كه دارم مديون همه بزرگاني است كه از محضرشان استفاده كردم در راس آنها پدرم كه اسم شان محمد عمر است، برادر كوچكتر استاد عثمان كه خب چون در يك خانه بوديم از ابتدا نزد ايشان بودم و استاد عثمان هم كه معرف حضورتان هستند. استاد عثمان يك جمله دارد كه هميشه از آن استفاده ميكند و بسيار زياد اين جمله را ميگويد و آن اين است كه «من ساز و موسيقيام را نفروختم و در راه خير از آن استفاده كردم و از راه موسيقي و دوتار ارتزاق نكردم و اين ساز را براي دلم زدم، براي دل همشهريهايم زدم، براي خدا زدم، من پول از كسي نگرفتم.» اينها همه حقيقت هستند ايشان هيچ توقع مادي ندارند اما محبت ميخواهند، توجه معنوي ميخواهند به خصوص الان؛ چرا كه در خانه در بستر بيماري هستند.» او همچنين ميگويد: «ايشان بسيار مهماننواز هستند، مهمان كه ميآيد معمولا بنده هماهنگ ميكنم ميگويند در خانه من هميشه باز است؛ در اين سن و سال نداريم كه با ميهمانان اينطور حوصله به خرج دهند؛ شوخي كنند، بخندند، خوشامد بگويند. اينها واقعا گنجينههاي هنر ما هستند خيلي از اينها مورد بيمهري قرار ميگيرند افرادي كه متوليان اين امر هستند، وزارت فرهنگ و ارشاد و... اينها كوتاهي ميكنند و خيليها نميگويند مرحوم شريفزاده در يك وضعيت ناراحتكننده و در كمال بيمهري فوت كردند؛ اين گنجينهها بايد بيشتر حمايت شوند من خودم را نميگويم خدا همهچيز به من داده، من كارم چيز ديگر است بنده صبح تا شب ميروم در معدن كار ميكنم كه از راه موسيقي ارتزاق نكنم همچون استاد عثمان.»
پونه از روند شهرت عمويش عثمان هم صحبت كرد: «استاد عثمان به واسطه ارتباطات و شغلي كه داشتند؛ توانستند صداي سازشان را در خيلي جاها به گوش علاقهمندان برسانند؛ ايشان در زمانهاي قديم راننده كاميون بودند و بعد از آن شركت مسافربري و اتوبوس داشتند، در زماني كه راننده كاميون بودند دوتارشان همراهشان بوده است، مثلا در صف تخليه بار يا بارگيري، دوتار ميزدند و اين باعث ميشد كه بيشتر مشهور شوند و همچنين ارتباطاتي كه با بعضي از خوانندگان و نوازندگان بزرگ پيدا كردند. استاد با افراد خاصي نشست و برخاست داشتند و ساز زدند و خواندند و در كنار هم بودند. اين مسائل به نوعي ترقي برايشان بود و باعث شد كه ايشان به تهران بروند. در مقطعي نيز در اوايل انقلاب خانم سيما بينا به ديدن ايشان در خواف آمدند، اين خودش يك داستان طولاني دارد همچنين به ياد دارم يك بار در سال ۹۷ خانم سيما بينا به ديدن استاد در مشهد آمده بودند. از سويي همنشيني با مرحوم، شاعر معاصر آقاي مجتبي كاشاني كه آشنايي ايشان با استاد عثمان نيز جريان جالبي دارد؛ روزي كه به خواف تشريف آورده بودند، جامعه فرهنگي ياوري جنوب خراسان را تشكيل دادند كه هنوز هم بسيار فعال است و بيش از هزار مدرسه و بناي خيريه در كشور، در مناطق محروم احداث كردند. تمامي اين مسائل باعث شد كه استاد نام و آوازه بيشتري پيدا كند. البته ايشان به خارج از كشور نيز رفته و در ژاپن، آفريقا و شوروي سابق نيز اجرا داشتند، در امريكا نيز دعوت شدند و...» در ادامه از فعاليتهاي خيري استاد عثمان پرسيدم و درباره جامعه ياوري؛ «عثمان محمدپرست، زندهياد مجتبي كاشاني و زندهياد نيكول فريدني در سال ۱۳۶۲ همراه باهم جامعه ياوري فرهنگي را بنيان گذاشتند. هدف آنها مدرسهسازي و كمك به تحصيل كودكان در مناطق محروم بود و تا امروز بيش از ۹۰۰ مدرسه توسط جامعه ياوري فرهنگي در سراسر كشور ساخته شده است. در جامعه فرهنگي ياوري جنوب خراسان كه تشكيل دادند يك دسته جلسات زنجيروار در پايتخت و شهرهاي مختلف گرفتند و از افرادي كه توانايي مالي داشتند و به موسيقي و مسائل فرهنگي و ادبي علاقه بسياري داشتند، دعوت ميكردند. در آنجا مطرح ميشد كه بهطور مثال: ما در جنوب خراسان ميخواهيم مدرسه يا درمانگاه بسازيم يا بناي خيريه احداث كنيم و كمكهايي با اين عنوان جمع ميكردند. اينها دور هم جمع ميشدند و آن جامعه را تشكيل ميدادند و اين بناها ساخته ميشد. شخص استاد عثمان هم ميگويد كه من اين بناها را نساختم از پول خود مردم و لطفي است كه مردم داشتهاند. در واقع به اعتبار نامشان، موسيقي و سازي كه اجرا ميكردند مردم نيز كمك ميكردند. جالب است اين را هم بگويم، يك روز يكي از آقايان كه علاقهمند بود و توانايي مالي خوبي هم داشت، بلند ميشود و ميگويد امشب شب خيلي خوبي است اگر استاد عثمان ساز بزند و استاد شحريان هم بخواند، من هزينه ساخت يك مدرسه كامل را پرداخت ميكنم و اين اتفاق در اين شب ميافتد و استاد عثمان ساز ميزند و آقاي شجريان هم در كنارش ميخوانند و آن آقا هم به قول خود عمل ميكند و هزينه ساخت يك مدرسه كامل را در آنجا پرداخت ميكند. در واقع به اين نحو و اينگونه كارهاي خيريه را انجام ميدادند.»
عثمان محمدپرست:
هفت يا هشت سالم بود كه ساز زدن را شروع كردم؛ آن زمان مردم دوتار ميزدند ولي دوتار زدن را بد ميدانستند؛ يك عده از كوليها هم دوتار داشتند و در كنار خيابان ميايستادند ما از دور به آنها نگاه ميكرديم. بچههاي تربتحيدريه بيشتر ولع داشتند كه خب بعضيهاشان آشناياني در امريكا نيز داشتند من هم به وسيله همينها به امريكا رفتم. پدرم مرا عاق كرد و ميگفت دنبال كردن اين كار پشيماني به بار ميآورد حتي به مادرم ميگفت اين را راه ندهي، اين دُهلي است كه بعدها اين را متوجه شدم. آري بدنامي هم خيلي كشيدم ولي تحمل كردم. پدرم به مادرم گفته بود اين را به خانه راه ندهي اين بچه ما نيست.
شمسالله پونه:
در مقطعي نيز در اوايل انقلاب خانم سيما بينا به ديدن ايشان در خواف آمدند، اين خودش يك داستان طولاني دارد همچنين به ياد دارم يك بار در سال ۹۷ خانم سيما بينا به ديدن استاد در مشهد آمده بودند. از سويي همنشيني با مرحوم، شاعر معاصر آقاي مجتبي كاشاني كه آشنايي ايشان با استاد عثمان نيز جريان جالبي دارد؛ روزي كه به خواف تشريف آورده بودند، جامعه فرهنگي ياوري جنوب خراسان را تشكيل دادند كه هنوز هم بسيار فعال است و بيش از هزار مدرسه و بناي خيريه در كشور در مناطق محروم احداث كردند.