نگاهي به شعر حسين منزوي به بهانه پخش مستند «نهنگي در تنگ»
«معاصرت» نيمايي در غزلِ منزوي
محمد زارع شيرينكندي
«نهنگي در تنگ» اسم بامسماي مستندي است درباره شخصيت و شعر زندهياد حسين منزوي. اين فيلم اثر ناصر قهرماني است كه اخيرا پخش شده و در آن عدهاي از آشنايان و دوستان منزوي و جمعي از شاعران روزگار ما درباره او و آثارش سخن ميگويند. اين مستند يك غايب بزرگ دارد و آن خانم غزل منزوي، دختر حسين منزوي، است. نميدانيم ايشان كجايند، چه ميكنند و چرا درباره پدر اينقدر ساكت و خاموشاند. به گفته شهريار «اين همه خسته و خاموش چرايي بلبل». اشعار منزوي نسبتا متعدد و متنوع است: هم غزل گفته، هم قصيده، هم ترانه و هم نيمايي و آزاد. او ذولسانين هم هست: دفتر شعري به تركي از او چاپ و منتشر شده و منظومه «حيدر بابا»ي شهريار را به فارسي منظوم درآورده است؛ اما بيشتر اشعار منزوي، غزل است و عشق خميرمايه و هويت اصلي آن. غزل منزوي در نظر من به عنوان يك خواننده اهل فلسفه، يك سر و گردن از غزل بيشتر همنسلان و همعصراناش بلندتر است. غزل ناب و نغز و استوار منزوي كجا و غزل سست و سرد و بيمايه و پژمرده خيليهاي ديگر كجا! علي موسويگرمارودي در فيلم ميگويد، قريحه و تخيل بندناپذير منزوي چيز ديگري بود كه در ديگران وجود نداشت. اينكه برخي از آن ديگران به شهرتي سخت كاذب-كه در جامعه ما امري شايع و رايج است- دست يافتهاند صرفا به سبب ورودشان به عرصه سياست، حزب،گروه و دسته است. نه اينكه در شعر منزوي هيچ جهتگيري سياسي نيست؛ زيرا او ابياتي كاملا سياسي سروده؛ حتي در غزلهايش؛ و منظومه بلندي در تمجيد از صفر قهرمانيان، اسطوره مقاومت 30 ساله در زندانهاي رژيم پيشين و شيرآهن كوهمرد آذربايجاني دارد؛ مراد اين است كه منزوي اهل شعار و هياهو و جاه و نام نبود. او شاعري مادرزاد بود كه غزل عاشقانه را بسيار اديبانه و فاضلانه ميسرود. منزوي ادبيات را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران و دركلاس بهترين استادان آموخته بود. نثر او نشاندهنده آن است كه اديبي فصيح و نويسندهاي دانا و فرهيخته بود. نكتهاي كه راجع به غزل منزوي نبايد فراموش شود، عبارت است از مضمون و محتواي نيمايي آن در شكل و قالب قدمايي. نيماي ضد غزل در غزل معاصر بيتاثير نبوده است. غزل منزوي گذشته از همه نوآوريها در وزن، قافيه، معنا و دايره واژگاني واجد ويژگي مهم «معاصرت» است. آنچه نيما و رهروان راه نو او ميخواستند در شعر قالبهاي نيمايي و آزاد بيان كنند، منزوي در غزل ميگنجانيد كه كاري است بس دشوار. او معاني مدرن نيمايي را دركلام سنجيده غزل متبلور كرده است. ميدانيم كه نيما در انتقادي بنيادي و نافذ از حافظ گفته است:«كه بر آن عشق بازي كه باقي است/ من بر آن عاشقم كه رونده است.» اين دو مصرع مبين دو جهانبيني اساسا متفاوت است: جهانبيني مدرن و جهانبيني پيش از مدرن. به تبع دستاورد جديد نيما، متعلق عشق منزوي در بيشتر غزلهايش انسان در زندگي اين جهان زمانمند و گذراست. معشوقه منزوي همان «رونده» و فاني نيماست نه معشوق «باقي» و ماوراءالطبيعي حافظ. معشوقه منزوي در بيشتر غزلهايش انساني است كه در عصر جديد در شهرها و خانهها و خيابانهاي تازه زندگي ميكند و با همه اوصاف و شكل و شمايل مدرناش از شاعر دل ميربايد؛ اما چرا اين همه آدم عاشق ميشوند اما نميتوانند يك بيت از غزلهاي منزوي را بسرايند؟ زيرا نه آن استعداد فطري و تعالي روح و پاكي ضمير و طبع نازك او را دارند و نه آن دانش عميق و وسيع ادبي او را مانند منزوي غزل گفتن، ويژگيهايي ميطلبد كه انگشتشماراني واجدند.
در جايي از فيلم محمدعلي بهمني، دوست نزديك شاعر خاطرهاي تاملانگيز تعريف ميكند:
«من 4 سال از منزوي بزرگ هستم؛ از اين رو گاه به خود اجازه ميدادم كه دركار و بار حسين فضولي كنم كه مثلا وقتات را در جاهاي ديگركمتر صرف كن و از اين قبيل. روزي منزوي پاسخ داد كه فلاني! من و تو 20 سال ديگر نيستيم و كسي نميداند كه من چگونه زندگي كردم و تو چگونه زندگي كردي. آنچه براي آيندگان ميماند فقط شعر من و توست و مردم درباره شعر من و تو داوري خواهند كرد. بديهي است كه شعر من از شعر تو بهتر است».
پاسخ منزوي سخني است بسيار ظريف و دقيق و متفكرانه. او اين حقيقت را دركتابش با عنوان «اين ترك پارسيگوي» كه تحقيقي عالي و عالمانه در باب شعر شهريار است نيز در بيان درآورده است:
«شعر هر شاعر، درستترين و قابل باورترين تصوير را از او به دست ميدهد... شاعر را بايد بيش از هر چيز و هر جاي در شعرهايش ديد و بازشناخت. شعرهاي شاعر آينهاي است تا سيماي شاعر را بينقاب و دور از هر قيد و بند و آرايه و پيرايهاي در آن بازشناسيم... شاعر را با واسطه شعرش بشناسيد نه از طريق تذكرهها و پارهاي نوشتههاي تعارفآميز يا احيانا غرضآلود».(ص۶، ۱۸)
ما چه ميدانيم كه شاعران گذشته متشرع بودهاند يا متظاهر، عابد بودهاند يا فاسق، آنچه ميدانيم صرفا از طريق اشعارشان به دست آمده است. به واسطه همين شعر به جاي مانده است كه چهره و شخصيت شاعر را ميتوان تصوير و ترسيم كرد. در تاريخ ادب اروپا نيز كساني مانند شارل بودلر و مارسل پروست و ماركي دوساد شخصيت و زندگي اخلاقمداري نداشتند اما آثارشان همواره خوانده شده و محل رجوع بوده است. شايان توجه است كه اين نكته را هيدگر، متفكر بزرگ آلماني بارها در آثارش ذكر كرده است. از فيلسوفان نيز صرفا آثار فلسفيشان باقي ميماند نه شخصيت روانشناختي و نحوه حيات فردي و جمعيشان. فلسفه متمايز از فيلسوف مورد سنجش و داوري قرار ميگيرد. هيدگر بارها گفته كه «ارسطو زاده شد،كار كرد و درگذشت» و كار ما اكنون نه گزارش بيوگرافي او بلكه تفسير كتاب «متافيزيك»، «فيزيك» و «اخلاق نيكوماخوس» اوست. صرفا از آثار متفكران و شاعران ميتوان به شخصيت و حيات فردي و جمعيشان پي برد نه به عكس.