نگاهي به كتاب «مناقشات»، گفتوگوي آلن بديو و ژان كلود ميلنر
قرن مزخرف بيستم
محمد مهاجري
در پرتو شفافيت است كه احاطه ما بر معنا ممكن ميشود. معنايي به وسعت جهانِ پيرامون ما كه خود جزيرهاي كوچك در بيكران انديشه ماست. معنايي كه حاصل سلوك عقل در حيطه مفهومي به نام روشنفكري است. همان تسلسلي كه وضعيت فكري انسان را از دوران ماضي تا معاصرش در بر ميگيرد و آن را به محلي براي مناقشات ذهنياش تبديل ميكند. محيطي كه همواره با ناهمواريهاي خود، ذهن و عين آدمي را به چالش ميكشد تا او راه از كژراه باز شناسد. هم او كه در مسير مسائل زمانه خود، بر مدار ديالكتيك و مدارا با مرگ، ساحتهاي گوناگوني را تجربه و توجيه كرده است. اكنون از پس اين گزاره كوتاه به مرور كتابي ميپردازيم با عنوان «مناقشات» كه مناظرهاي است ميان دو غول روشنفكري فرانسه «آلن بديو» و «ژان كلود ميلنر.» كتاب به تعبيري گفتوگويي است پيرامون سياست و فلسفه زمانه ما. كتاب از جذابيتهايي كه ممكن است منجر به نگرش تازه در ذهن مخاطب حرفهاي شود، برخوردار است و از همينرو بسيار دعوتكننده است. از سويي ديگر اما خوانش اين اثر به نسبت مفاهيمي كه در آن مطرح ميشود، چندان آسان نيست. هرچند مترجم با استفاده از اصطلاحهايي كليشهاي، سعي خود را براي به قلاب انداختن ذهن مخاطب به كار برده است اما براي مخاطب عام حتي مقدمه كتاب نيز چندان كه بايد به آساني فهم نميشود. كتاب با همين روند پيش ميرود و اين در حالي است كه رفتهرفته از سختي خوانش آن كاسته ميشود. اين هم البته شايد به دليل غور خواننده باشد كه خود را به ناگهان در عمق كتاب باز مييابد. «مناقشات» را به تازگي نشر سيب سرخ با ترجمه سامي آلِ مهدي منتشر كرده است. كتابي كه همسو با نامش، به غايت مناقشهبرانگيز است، آن هم نه تنها ميان دو متفكري كه در متن كتاب حضور دارند بلكه اين مناقشه ميتواند در ذهن مخاطبِ ايراني خود نيز، با ارجاع به فراز و نشيبهايي كه حيات سياسي او را در اين چند دهه اخير در بر ميگيرند، بازتوليد شود، چرا كه تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر او نيز متاثر از همين مباحثي بوده كه در كتاب مطرح ميشوند. كتاب به ظاهر پنج بخش دارد اما در اصل، از منظر تشريح ديدگاههاي بديو و ميلنر، يك كليت واحد را شكل ميدهد؛ آشتي نيافته، جدلي اصيل، ملاحظاتي درباره انقلاب و قانون و رياضيات، نامتناهي امر كلي و نام يهودي، بعدالتحرير. فيليپ پُتي به عنوان نويسنده و گرداننده اين گفتوگو ابتدا در توضيحي كه از محيط اين جلسات ارايه ميدهد، پرده از اختلافات شديد اين دو متفكر همعصر برميدارد اما درنهايت با اشاره به ملاحظات بحث، اذعان ميكند كه مباحث با سرعتي قابلقبول، از سطحي كه شامل ديدگاههاي فلسفي و سياسي آنهاست، تبديل به مناظرهاي در سطح بينالملل ميشود. از نظر پُتي، بديو مدافع پروپاقرصِ واضح نوشتن است و ميلنر يك زبانشناسِ ساختاري است. او در توصيف شخصيت علمي ميلنر مينويسد: «از آن دست متفكراني نيست كه ترجيح بدهد تنها در صورتي به ضعفا اهميت ميدهد كه آنها سرجايشان بنشينند.» اما تفسير هر دو آنها از پوسته سخت سياست آنهم در قرن اخير، بسيار تكاندهنده است: «قرن مزخرف بيستم». هرچند اين عبارت متعلق به وينستون چرچيل است اما ميلنر آن را بار ديگر درخصوص نكوهش اين عصر به كار ميبرد و سخت، به جان به در بردن از آن و بقاي بدنها معتقد است. بديو نيز فرآيند فهم برابري و آزادي را منوط به درك ايدههاي سياسي جنايتكارانه كه منجر به كشتارهاي دستهجمعي ميشود، صورتبندي ميكند. صراحت بيپروا در بيان، به قاعده گفتن و پرهيز از پراكندهگويي كه جملگي به اعترافات فلسفي اين دو متفكر هموطن ختم ميشود لذت مطالعه اين كتاب را دوچندان كرده است. ميلنر در بخش «جدلي اصيل» ضمن مخالفتش با بديو به نكتهاي اشاره ميكند كه در يك جمعبندي بيطرفانه ميتوان آن را شالوده يك نگاه شفاف و عاري از پيچيدگي دانست. او از پس كوبيدن تفكري كه ناشي از سهگانه «تز، آنتيتز، سنتز» است با صدايي رسا ميگويد «به سياست از طريق فلسفه نميتوان انديشيد.» اين در حالي است كه بديو سخت معتقد است كه «از طريق ماركسيسمِ تحليلي ميتوان به طبيعت بسياري از بحرانهاي پيشِروي جهان پرداخت.» ميلنر درجا مخالفت ميكند و ميگويد «خودِ ماركس هم هميشه گيج ميشد از جنبشهاي انقلابي كه خودش شاهدشان بود.» در اين لحظه بديو پاسخي ميدهد كه براي من به عنوان يك مخاطب ايراني بسيار حايز اهميت است: «ما امروزه لبريز از شكاكيت سياسي هستيم. هر چيزي كه اتفاق ميافتد؛ انتخابات، اصلاحات، وعدههاي غلوشده سياستمداران، چيزي نيست جز پوششي براي بيرحمترين محافظهكاريها و همين ميشود كه رفتهرفته انتظار تغييرات اساسي در جامعه از بين ميرود و اين شكاكيت تبديل به ايدئولوژي لازم براي ادامه حيات حكومتهاي مستبد ميشود.» متن كتاب مملو است از مباحثي اينچنين كه به تناوب، ذهن خواننده را درگير اين موضوع ميكند كه پس در اين ميان، تكليف مردمي كه زيست اجتماعي آنها قرباني چنين ايدئولوژيهاي منحطي شد چه ميشود؟ آيا ميتوان آن سرمايه سرخورده اكثريتي را كه توسط اقليتي روشنفكرِ غيرواقعي تحقير تاريخي شدند، دوباره بر سر ذوق آورد؟ ميلنر در همين باره به بديو ميگويد: «من آن دسته از روشنفكراني را كه تو اصيل ميداني (به استثناي سارتر) جملگي كذايي ميدانم. بديهيترينشان نيز فوكو است. چراكه او ايده بقا را تنها پرسشي از ايدئولوژي ميدانست و بس. حتا آشكارا به آن در متوني كه به ايران و انقلاب ايران اختصاص دارد، پرداخته است. هرچند متعاقبا آن متون را تكذيب و انكار كرد.» در حقيقت، كتاب «مناقشات» محلي براي نزاع فلسفه با سياست است كه هيچيك ديگري را در تحليل ساختار نظامهاي حاكميتي برنميتابد. هريك، آن ديگري را تهديدي براي سخن گفتن خود در جامعه ميداند. براي مثال بديو در برداشت خود از ارجحيتي كه براي فلسفه قائل است، معتقد است «آيا نميشود اينطور باشد كه مدافع پادفلسفه گاهي حتي متوجه نميشود كه خود تا خِرخِره در فلسفه است؟» كتاب در تب مباحث خود ادامه مييابد و در بخش «ملاحظاتي درباره انقلاب، قانون و رياضيات» به نوعي از مفهوم انقلاب به مثابه تغييري كه خشونت را توجيه ميكند گرتهبرداري ميكند. به عبارتي ظهور پديدهاي به نام انقلاب فرهنگي؛ آنهم در بستر حكومتي سوسياليستي را (مائوئيسم، استالينيسم) براي انقلابيون، نوعي فرصت در جهت فرار به جلو برميشمارد، چراكه ديگر ادامه كشتار انسانها به نام مفهوم كلاسيك انقلاب ميسر نبوده و اين امر به اعتبار ايدئولوژي بقا لطمه وارد ميكرد. بر همين اساس پرسش از كشتن براي زنده نگه داشتن ايدئولوژي، با همه عرياني و ناخوشايندياش، در پوششي به نام انقلاب فرهنگي را اجتنابناپذير ميداند. با اين همه، ميلنر حتا انقلاب فرهنگي را نيز يك شكست ميداند و نام آن را «شكست داخلي» ميگذارد. شكستي كه به مراتب بار سنگينتري از خودِ انقلاب بر گرده جامعه تحميل ميكند. او در تحليل خود از اين شكست به كنايهاي از برتولت برشت اشاره ميكند: «مردمي را محو ميكني كه با مردمي ديگر جايگزينش كني؟!» و خود در ادامه ميگويد: «درست نيست كه براي به كار بستن مدلي اجتماعي، از هر نوع كه ميخواهد باشد، ملتي خودش را به نام انقلاب، سلاخي كند تا مردمي ديگر را مثل قبل جاي آن بنشاند.» و در ادامه ضربه نهايي را وارد ميكند؛ «براي من شكست، يكي از معيارهاي داوري است. من هيچ احترامي براي انقلابهاي شكستخورده قائل نيستم، چراكه انقلابهاي موفقيتآميز بسيار كم بودهاند. او معتقد است كه «انقلاب فرانسه دستاورد داشت» و يادآوري ميكند كه «آن انقلاب هرچند تمام آنچه را كه ميخواست به دست نياورد» اما دستاوردي داشت كه امروزه به جرات ميتوان گفت، وضعيت مالكيتِ زمين در فرانسه حاصل مليسازي اموال كشيشان است.» كتاب در بخش سوم «نامتناهي، امر كلي و نام يهودي» به نسبت دو بخش ديگر كمي سرگيجهآور است، آن هم بيشتر به دليل وجود انبوهي از اصطلاحهاي تخصصي است كه چون هالهاي پيرامون مباحث اين بخش پرسه ميزنند. جان كلامِ اين قسمت از كتاب اين است: «چيزي براي آموختن درباره نامتناهي از رياضيات وجود ندارد.» فيليپ پُتي به عنوان نويسنده كتاب چيزي را ميگويد كه به تعبيري با يك بار خواندن در ذهن حك ميشود: «وقتي فيزيك رياضيشده شروع كرد به تامل در باب جهانِ نامتناهي، رياضيدانها تنها مفهومي مبهم و مغشوش از نامتناهي در ذهن داشتند. لايبنيتس از «هزارتوي نامتناهي» سخن گفت. نيوتن براي رهايي از اين مخمصه مجبور به استفاده از مفهوم خدا شد و كانت پرسشهاي امر نامتناهي و آزادي را به شكلي تنگاتنگ به هم پيوند زد.» كتاب در بخش پاياني خود، «بعدالتحرير» مباحثات مطرحشده در متن خود را بازخواني ميكند. اين بخش به پيشنهاد الن بديو و ژان كلود ميلنر در پايان كتاب گنجانده شده است، آنهم صرفا به اين دليل كه براي خواننده اختلافنظرهاي آنها پررنگتر شود و اين يك دليل بيشتر نميتواند داشته باشد؛ اينكه براي اين دو متفكر عصر حاضر، خواننده از اهميت و جايگاه مهمي برخوردار است.