نقدي بر فيلم «قرنطينه» به كارگرداني داگ ليمان
جزييات ملالآور فاصلهگذاري اجتماعي
آريو راقب كياني
زندگي در قرنطينه پيامدهاي خودش را تا به امروز براي هر كس داشته است. براي بعضي اثرات رواني بر جاي گذاشته و براي برخي تاثيرات سوء اجتماعي داشته و براي اكثريت نتايج منفي اقتصادي به بار آورده است. شرايطي كه در آن احساسات منفي در هر فرد مجال سركشي داشته و منجر به سردرگمي و وسواسهاي فكري چه در زندگي شخصي و چه در زندگي مشترك شده است. آيا قرنطينه كرونايي به خودي خود عاملي تشديدگر و نهانساز اختلافهايي بين زوجها عمل كرده است يا بهانهاي شده تا آتش زير خاكستر روابط مرد و زني محبوس را شعلهور كند. فيلم قرنطينه (Locked Down) به كارگرداني داگ ليمان (Doug Liman) به توصيف رابطه به بنبست رسيده زوجي با نامهاي ليندا (با بازي ان هتوي) و پكستون (با بازي چيويتل اجيوفور) ميپردازد كه فيلمنامه لاغر آن كمي حول رابطه 10ساله و پاشيده شده آنها ميگذرد و بخش ديگر نيز سوداي سرقت الماس چند ميليون دلاري را در سر ميپروراند. بنابراين مخاطب با يك فيلم چند وجهي مصاف ميكند كه هم ميخواهد ملودرام باشد و هم جزو فيلمهاي سرقتي محسوب شود. فيلمي كه نسخهاي خام و دمدستي از فيلم پيشين كارگردان يعني آقا و خانم اسميت به شمار ميرود كه رنگ و بويي مستندگونه به خود گرفته و در عين حال آميخته به لحن كمدي است!
شخصيتنمايي و آشكارسازي رابطه اين زوج يعني «ليندا» و «پكستون» كه مجبورند مدتي را دركنار هم و تا زمان عادي شدن شرايط زير يك سقف سر كنند به قدري كند و كشدار ميگذرد كه بيشتر از دوسوم فيلم به شرايط شغلي آنها ميگذرد و چيز جديدي را در اين مدت زمان ديرگذر به تماشاگر ارايه نميدهد. فيلم به قدري در سكانسهايش شلخته و بيبرنامه و خارج از ريتم عمل ميكند كه تكههاي اين پازل غيرمرتب، فيلم را به كولاژي چهلتكه و بدقواره تبديل ميكند. فيلم به موازات نشان ميدهد در حالي كه پكستون از محل كار خود يعني شركت حملونقل اخراج شده، چگونه ليندا در تلاش است كه همكاران خود را به دليل شرايط به وجود آمده از كار بيكار كند و در ظاهر به اولين تعارض موقعيتي اين دو نفر سرك ميكشد. فيلمساز ميخواهد اين تضاد رفتاري را كه به شخصيتهاي پكستون و ليندا رسوخ كرده است براي يكي در قالب عاشق ماجراجويي و سوار بر موتوسيكلت بودن نمايان كند و براي ديگري اعتياد به شغل را! به مرور روند فيلم در جهتي پيش ميرود كه فاش كند چرا شخصيت به ظاهر جدي و باثبات ليندا، همزيستي در فضاي بسته با شخصيت شاعرپيشه و منعطف پكستون را تاب نميآورد! اما فيلم از جايي به بعد خلاف جهت تمام مسيرهايي كه در آن آبتني كرده است، شنا ميكند و به يكباره نسبت به شخصيتهاي معرفي كردهاش، پوستاندازي ميكند!
فيلم به قدري به جزييات فاصلهگذاري اجتماعي و محدوديتهاي دوران اپيدمي كرونا ميپردازد كه حضور ذهن خود را در شيمي روابط بين افراد از دست ميدهد و آنها را صرفا مبدل به همسلوليهايي ميكند كه نميدانند ميخواهند صرفا از فضاي داخلي آپارتماني آزاد شوند يا از دست يكديگر! بنابراين فيلمساز حتي در جايگذاري شخصيتها در قالب خودشان نيز همانند دزدي الماس فروشگاه عمل ميكند و از آنها انسانهاي تقلبي ميسازد كه گاهي شبزندهداري ميكنند وگاهي كلافه روزهاي بطالتبار خود هستند! زمان با آنكه در اين فيلم كرونايي ميخواهد بيقرار بگذرد ولي تاثير خود را روي تدوين گذاشته است و فيلم را در چيدمان سلسله مراتب وقايع نامنظم كرده است. فيلمي كه نه ميتواند هيجانانگيزي يك فيلم سرقتي را القا كند و نه عاشقانههاي يك فيلم ملودرام را داشته باشد، تبديل به فيلمي خنثي ميشود كه تنها ميخواهد طلاق عاطفي يك زوج را در خانهاي دورمانده از جهان به تصوير بكشد. در نتيجه سرقت الماس كه ميخواهد بهانهاي براي پيوند مجدد اين زوج متناقض و خانهنشين باشد به شكل كودكانهاي برنامهريزي ميشود كه منطقهاي ابتدايي اين ژانر را زير سوال ميبرد و حتي در وادي كنش و واكنشهاي ملودراماتيك خود و ارتباطات كلامي وبكم ديجيتال(تماسهاي تصويري) خود قامتي ابتر به خود ميگيرد!
لحن خستهكننده فيلم هيچگاه تمامي ندارد حتي وقتي همانند «پكستون» ميخواهد در جلد كاراكتر «ادگار آلنپو» وارد جريان تازهاي از داستان شود و قصد دارد به جامعهاي كتاب نخوان نقد ادبي و اجتماعي وارد كند. ارايه جامعهاي كه نه شعر ميداند چيست و نه ادبيات همانند دوران قرنطينه وگذران زمان فيلم بيخاصيت و عقدهگشا جلوه ميكند. نقد تنپروري جامعهاي كه از منظر كاري، دوركار شدهاند و عادت به گرفتن حقوق ماهيانه در اين شرايط غيرعادي شده است به سرگرمي مقطعي فيلم ميماند كه شبانهروزي روي به كاشت خشخاش در حياط خلوت خود ميكند و گذران لحظه ميكند. بنابراين فيلم هيچگاه پاسخ واضحي به چگونگي پيدايش روابط آشفته ليندا و پكستون نميدهد كه آيا منوط و وابسته به عامل رواني است يا اقتصادي يا حتي مربوط به دوران پيشاكروناست يا خير! و در نهايت قصه فيلم همچون جوجهتيغي سكانس ابتدايي است كه خود را ناكجاآبادي ميبيند كه بايد سلانهسلانه مسيري بيهدف را طي كند و بيدفاعتر از آن است كه خارهاي خود را به موقعيتهاي پيشنيامده به كار بندد!