سگهاي نگهبان
جواد ماهر
ميروم پمپ بنزين. يكي از پمپها خراب است. كارگرِ پمپ، سطل آشغال بزرگي را گذاشته جلوي پمپ به نشانه خراب بودن. نازلِ پمپ را هم برداشته گذاشته توي سطل آشغال؛ قاطي دستمالها و دستكشها و ماسكهاي آلوده. به كارگر پمپ ميگويم: «نازل را توي سطل آشغال گذاشتهاي؟» ميگويد: «خراب است.» بچهها امتحان ميدهند. مجازي امتحان ميدهند. واقعي كه امتحان ميدادند در كتابخانه را باز ميكردم تا بعد امتحان بيايند اضطراب امتحان را زمين بگذارند. كتابخانه روزهاي امتحان بيشتر رونق داشت. كتاب و رمان و شطرنج و بازي و روزنامه روز و شوخي و خنده. حالا كار زيادي براي بچهها از دستم ساخته نيست. پيام ميدهند كه «آقا، فلان امتحان چرا آغاز نميشود؟» و من هم مثل آنها نميدانم چرا آغاز نميشود. پسرها كارتون «سگهاي نگهبان» را در اينترنت تماشا ميكنند. كارتون خوبي است. خيلي مودبانه است. رابطه اجتماعي مبتني بر ادب و آرامش را به بچهها ياد ميدهد؛ حتي در زمان بحران. خيلي خوب دوبله شده. كارتون خوب و دلچسبي است.