درباره نمايشنامه «تجربههاي اخير» نوشته اميررضاكوهستاني
حقيقت تاريخ انقضا دارد
پريا ياراحمدي
اميررضا كوهستاني «تجربههاي اخير» را براساس نمايشنامهاي از ناديا راس و جكوب ورن بازنويسي كرده است. اين نمايشنامه از ساختار كلاسيك پيروي نميكند؛ كوهستاني ابتدا صحنه را چيده و سپس متن را در رويايي با صحنه پيش رويش، طرح اجرايي خود و توانايي بازيگرانش دوباره نوشته است. البته در شخصيتها و روابطشان و همينطور وقايع و تحولاتي كه شامل حال شخصيتها ميشود عموما تغييري ايجاد نكرده؛ اين آزادي عمل نتيجه نبودن منطقهاي دستوپاگير در متن اصلي نمايشنامه است كه امكان دست بردن در ساختار را به كارگردان داده تا به هر شكلي كه ميخواهد آن را اجرا كند. در اجراي كوهستاني فقط يك ميز مستطيلي بزرگ وجود دارد. گاهي نور صحنه ميرود و ميآيد. چهره و بيان شخصيتها تقريبا احساسي را منتقل نميكند. تريسي از شخصيتهاي اين نمايشنامه است كه در نسخه ابتدايي، بعد از مرگش داستان را از ميان ابرها روايت ميكند اما در طرح كوهستاني در عين حفظ مضمون گذر سالها، تريسي از داخل گور خود روايتگر ميشود. نمايشنامه در سال ۱۹۰۰ آغاز ميشود و تا صد سال بعدي يك خانواده توسط شخصيتها سالشماري ميشود. جملهاي كه در يك سال شروع شده در سال بعدي ادامه پيدا ميكند و همچنين كاراكتر ميتواند همزمان به صورت راوي و كنشگر حضور داشته باشد. در تجربههاي اخير هم زماني از حالت عادي خودش خارج ميشود. بعضي اسامي در اين اثر براي دو شخص متفاوت به كار ميروند. مانند اندرو و ناديا كه نمايشنامه با ديالوگ آن دو شروع ميشود اما اينها تنها اندرو و نادياي اين داستان نيستند. ناديا و اندرو به هم عشق ميورزند و به ديدن كهنسالي يكديگر اميد دارند. نهايتا پنج سال از زندگي مشترك آنها ميگذرد و جدا ميشوند. دختران دوقلوي آن دو با نامهاي اينگريد و تريسي پدرشان را هيچوقت نميبينند و با تصور اينكه يك سياهپوست بوده او را به خاطر ميآورند. براي آدرسي كه به نظرشان محل زندگي پدرشان هست نامه مينويسند تا اينكه روزي شخصي دقيقا با نام اندرو و حدود سن و سال پدرشان به سراغشان ميآيد اما فرد ديگري است. اندرو با تريسي ازدواج ميكند. بعدتر تريسي در وقوع يك تجاوز توسط عدهاي به قتل ميرسد و اينبار اندرو با اينگريد ازدواج ميكند. حاصل اين ازدواج نه چندان عاشقانه دختري به نام «آندرهآ» است. آندرهآ اولين راوي يا سالشمار است كه از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۵۳ را روايت ميكند. اين درحالي است كه او در اين بازه زماني هنوز متولد نشده. او در سال ۱۹۵ به دنيا ميآيد و از اين به بعد را «ناديا» روايت ميكند. پنجاه سال زندگي يك خانواده در عرض چند دقيقه شمرده ميشود. آندرهآ با «چارلز» روانشناسي دورهگرد (در نسخه اصلي كفبين) بدون آشنايي قبلي وارد رابطه ميشود. چارلز او را ترك ميكند. آندرهآ از چارلز فرزندي به نام ناديا دارد. اين همان ناديايي است كه در سال ۱۹۷۲ متولد ميشود و در سال ۱۹۷۷ ناديا مادر تريسي و اينگريد و مادربزرگ آندرهآ ميميرد. اين همان زماني است كه تريسي از گور خود سالشماري را ادامه ميدهد. اينگريد، مادر آندرهآ نيز ميميرد و از سال ۱۹۸۳ تا پايان را سالشماري ميكند. او كه در خيال خود خواهرش را ميبيند درباره تجربه مردن از او ميپرسد كه چگونه ميتواند آسودهتر به استقبال مرگ برود. خواهرش در پاسخ ميگويد: «فقط بهش فكر نكن. همه چي سريع تموم ميشه.» اين جهش سريع، دال بر نبودن منطق زماني در اين نمايشنامه است كه آن را به گروتسك نزديك ميكند.
گروتسكي از زمان
زمان بسيار سريع ميگذرد. هنگامي كه تريسي به قتل ميرسد، اينگريد براي شناسايي جنازه ميرود و از روي تنها نشانه زخم كودكي، هويت خواهرش را تشخيص ميدهد. گذر تند زمان، به شخصيتهاي حيران اين نمايشنامه مجال سوگواري هم نميدهد؛ گويي فقط از سالي به سال ديگر پرش ميكنند.
قطعيت
حقيقت، تاريخ انقضا دارد. روزي اعتبار آن به پايان ميرسد و پديده ديگري به عنوان حقيقت پذيرفته ميشود. اين يعني درباره هيچچيز نميتوان با قطعيت حرف زد. حقيقت براي اندرو و ناديا در زمان فعلي اين است كه كنار هم بمانند اما بعد از پنج سال زندگي مشترك، حقيقت دوست داشتن و همسري جايش را به حقيقت جدايي ميدهد. يك قرن در يك ساعت به تندي ميگذرد. در اين يك قرن زندگي و يك ساعت روايت خواننده مدام با اسمها، وقايع و تجربياتي تكراري برخورد ميكند. تجربههاي يكسان نسل به نسل به آدمهاي متفاوتي انتقال پيدا ميكند. خواننده حيران از اين گذر سريع زمان است و در عين حال تجربههاي مشابهي نظير عشقورزيدن، ازدواج، جدايي، تولد و مرگ بارها برايش مرور ميشود. در تجربههاي اخير تكرار مكررات بيشترين مضموني است كه ميتوان برداشت كرد. در پايان نمايشنامه ناديا به عنوان جوانترين عضو اين خانواده، به دنبال يافتن پاسخي درباره شجرهنامه پر رمز و رازش سه سال دور از مادرش زندگي ميكند. سال اول درباره مادربزرگ مادرش كه پدري سياهپوست داشت و تركش كرده بود فكر ميكند. سال دوم به پدرش چارلز كه يك روانشناس دورهگرد بود و ناديا و مادرش را ترك كرده بود، سال سوم به اينكه همهچيز را ترك كند و در آخر به اين نتيجه ميرسد كه به هيچ چيز فكر نكند. شايد تنها پاسخ قانعكننده اين باشد كه تكرار تاريخ آنقدر اهميت ندارد نسبت به آنچه ما در اين تاريخ از سر ميگذرانيم.
حيرت
در پسگفتار اين نمايشنامه جكوبورن ميگويد: «اين اواخر مطمئن نيستم زياد حيرتزده شده باشم. هيچچيز را با قطعيت نميتوانيم بدانيم چرا كه حقيقت همان اعتقاد جمعي به يك موضوعي است كه بعد از مدتي به آن باور پيدا ميكنيم». به بياني حقيقت در زمان دستخوش تغيير ميشود. ناديا راس ميگويد: «اگر ترس را بپذيريم يعني خود را براي حيرت آماده كردهايم.» هنگامي كه ناشناختهها و نادانستهها براي ما مثل روز روشن ميشوند، همان اندازه حيرتزده ميشويم كه به حقيقتي كه هميشه جلوي چشمان ما بوده است از نو نگاه كنيم. حيرتزدگي فقط در شدت بروز احساسات يا تلاش براي يافتن چيزهاي تازه اتفاق نميافتد بلكه حيرت را ميتوان در روزمرهترين لحظههاي زندگي و در نهايت خونسردي تجربه كرد.