مقلدان شريعتي
محمد زارع شيرينكندي
از روزي كه شادروان دكتر علي شريعتي جوانمرگ شد و رخ در نقاب خاك كشيد، افرادي از گروهها و جريانهاي مختلف فكري و سياسي، آگاهانه يا ناآگاهانه از طرز رفتار فردي و سلوك اجتماعي و منش سياسي و لحن و شيوه بيان و ساير خصال و صفات او تقليد كردند. تشبه و اقتدا به شخصيتهاي مشهور و چهرههاي كاريزماتيك امري است شايع در همه جوامع كه كاملا گذرا و بيثمر نيز است. من از فرآيند شكلگيري تقليد در ذهن يك شخص- كه بيشتر به رشته روانشناسي مربوط است- كمترين شناختي ندارم. بنا به قاعده عرفاني «لا تكرار في التجلي» و دستاوردهاي علوم انساني مدرن هر شخصي تكرارناپذير است و هر انساني يگانه و منحصربهفرد است اما گاه از برخي قهرمانان و نخبگان به عنوان شخصيت نامكرر يا فرد بينظير در تاريخ ياد ميشود، شخصيتهايي كه به سبب تفرد موجوديت فكري و عمليشان امكان تجلي و تبلورشان در ديگران وجود ندارد. شريعتي در زمانه خود و در جاي خود مردي سخت فرهمند بود به گونهاي كه با تعريف و توصيف يك ماجراي ساده ميتوانست سالن پر از جمعيت حسينيه ارشاد را بخنداند و روز ديگر با توصيف واقعهاي ديگر كل آن سالن را بگرياند و در غم و اندوه فرو برد. تقليد از چنين انساني شجاع و آزاده و واجد اراده نيرومند و احساس و عاطفه سرشاركه دردمندانه و هنرمندانه سخن ميگفت تا حدي قابل فهم است. دستكم از زماني كه با شريعتي و آثار و آرايش آشنا شدهام،كسان كثيري را با چشم خود ديدهام كه خواسته يا ناخواسته و آگاهانه يا ناآگاهانه از ويژگيهاي و حركات و سكنات شريعتي تقليد كرده و همچنان ميكنند.كساني كه در خطابههاي مكررشان به كرات از ژستهاي شريعتي الگو ميگيرند، لحن و طنين كلام را با زور دردمندانه و معترضانه ميكنند و بهزعم خود آسيبها و رنجها و بدبختيهاي جامعه را فرياد ميكشند به گونهاي كه گويي فقط آنان ميتوانند آن فلاكتها را حس كنند و متوجه شوند. در حالي كه هر راننده تاكسي و تكتك مسافرانش در مقام نظريهپردازان جامعه توسعه نيافته همان مسائل و موضوعات را هر روز راديكالتر از آن مقلدان شريعتي تفسير و تحليل ميكنند! اگر شريعتي از نوادر تاريخ معاصر ماست، سخن گفتنش از دردها و نابرابريها و ناملايمات جامعه با تمام وجود بود و اين را هر شنونده هوشمند و منصفي حتي هماكنون احساس و درك ميكند. اما مقلدان او به شاعراني ميمانند كه درد عشقي نكشيده و زهر هجري نچشيده، غزلهايي عاشقانه ميسرايند كه ابياتشان مشحون از مضاميني همچون درد هجران و شوق ديدار وگريه و ربوده شدن خواب از چشمها و غيره است. مقلدان شريعتي نيز يك مساله از مسائل فكري و يك درد از دردهاي اگزيستانسيال او را نيازمودهاند اما به نحوي در مجامع و محافل نمايان ميشوند كه گويي خود شريعتي از نو زاده شده است. شريعتي هر چه بود خودش بود و عليالظاهر ازكسي تقليد نميكرد؛ به تعبيري، اگزيستانس وجودش اصالت داشت اما مدعيان فاقد هرگونه اصالت و خودينگياند، زيرا گاه و بسته به موقعيت دركنار شريعتي از مطهري و بازرگان و حكيمي هم تقليد ميكنند، در پارهاي از موارد همراه با شريعتي، احمد فرديد و داريوش شايگان و رضا داوري را اسوه خود برميگزينند،گاه دركنار شريعتي از عبدالكريم سروش و مصطفي ملكيان هم پيروي ميكنند و در جاهايي مقلد محض سهراب سپهري و احمد شاملو ميشوند و قس عليهذا. اين مقلدان «چهل تكه»، در اين معناي مذموم نه به آن معناي ممدوح كه شادروان شايگان به كار ميبرد، بهرغم هياهوي بسيار در اكتساب نام و شهرت چون اصيل نيستند، اثري پايدار نميگذارند و ماندگار نميشوند. شريعتي به گمان خود، فريادگر دردهاي اجتماعي و ديني زمانهاش بود. ديگران در روزگار ديگر بايد دردهاي اگزيستانس و انضمامي خويشتن را فرياد بكشند با گفتار خود، با لحن و طنين خود و با عمل و رفتار سياسي و اجتماعي خود. تكرار شريعتي به اين سبب مطلوب و ممكن نيست كه در پي يك انقلاب بزرگ، زمانه ما تماما ديگرگشته است، انسان و جامعهاش تماما تغيير يافته است؛ از آن روحهاي ناآرام و عاصي و سركش و از آن سخنرانيهاي جذاب و هيجانانگيز و دلربا و فريبا و حركتآفرين خبري نيست. نه اينكه شريعتي خواننده و شنونده ندارد بلكه اداي او را درآوردن با پارهاي از معاني و مضامين بيگانه با اين جامعه اثر نميگذارد. تشخيص دقيق روند رخدادها و خواست و قصد مسير جامعه كاري است كه مقلدان مدعي بايد انجام دهند سپس انديشه و عمل روشنفكرانهشان را با آن ميزان و متناسب كنند. در آن صورت طبيعتا طرز سخن گفتنشان هم دگرگون ميشود و ديگر همانند شريعتي سخن نميرانند. شايان توجه است كه برخي از موضع موافق نظام سياسي كنوني و از رسانههاي رسمي اداي شريعتي را در ميآورند و جمعي از موضع مخالف و از رسانههاي رسمي و غيررسمي. طايفهاي ادبيات چپ و تند و شورآفرين شريعتي را همچنان به كار ميگيرند و هنوز تكيه و تاكيدكلامشان عبارت است از برابري، عدالت، حمله به سرمايهداري و نئوليبرايسم و اقتصاد آزاد و بيزاري از طبقات ثروتمند و مرفه و چپاولگر و دفاع از مستضعفان و فقيران و تهيدستان و گرسنگان و كارگران و دانشجويان. جماعتي در ادامه راه روشنفكري شريعتي، ايدئولوژيك شدن دين، حكومت ديني، سياست فقهي و دينداري معيشتانديش را مانع اصلي توسعه و پيشرفت جامعه قلمداد ميكنند. جمعي با همان ادبيات و لحن شريعتي از مقولات و مفاهيم فلسفي و جامعهشناختي معاصر استفاده ميكنند و عامل ضعف و بدبختي جامعه را مانند همه جوامع توسعه نيافته معاصر ديگر، سيطره انديشه متافيزيكي، سلطه باورهاي تئولوژيك، زندگي تكنولوژيك و نيستانگاري و مشكلات و عوارض آن ميدانند؛ تعابير و مفاهيمي كه در دانشگاه خانه دارند و كاربست بيرويه و مكرر و بدون ذكر و فكر آنها در محافل عمومي و رسانههاي جمعي نه تنها اثر و ثمري نخواهد داشت بلكه بر آشفتگيهاي فكري نيز خواهد افزود. «يكي از عقل ميلافد يكي طامات ميبافد.» اين گروهها گمان ميكنند با تقليد از بيان خطابي خاص شريعتي در روح جامعه تاثير خواهند نهاد اما ميدانيم كه چون در تقليد هيچ گونه اصالت و خلاقيت نيست به ناگزير محتوايش زود عيان و رسوا ميشود و چندان نميپايد. از آنجا كه مقلدان فاقد خودينگياند،كارشان ماندگار نميشود. «از محقق تا مقلد فرقهاست/ كاين چو داوود است آن ديگر صداست». مقلدان در ساحتهاي مختلف علمي و فلسفي و روشنفكري به مقام تحقيق نميرسند مگر اينكه نخست از افكار و باورهاي مراجع تقليدشان عبور كنند، آنان نخست بايد عقايد و ارزشهاي پدرانشان را بكشند تا خود انديشه و آرمان و ارزش نو بيافرينند. مقلدان شريعتي هنوز پدركشي را مرتكب نشدهاند تا خود از آغاز بپرسند، بينديشند و راي و نظر دهند.كساني كه در اينجا و آنجا به عنوان «متفكر»، «فيلسوف»، «جامعهشناس» و «شاعر» و «روشنفكر» از شريعتي تقليد ميكنند، در بهترين حالت حرافاني پرگو هستند كه در سطح نااصالت «فرد منتشر» به وراجي و بيهودهگويي اشتغال دارند.
شريعتي فردي بود رهرو كه تنها و مصمم در مسيري كه خود انتخاب كرده بود،گام برميداشت و به سبب اصالتش توانست اثر بگذارد. از اينرو يك سال بعد از درگذشتش در عينيت جامعه متحقق شد. او يك بار با تمام وجودش در جامعه ما به واقعيت عيني بدل شد و از آن پس نه او تكرارپذير است و نه آن حوالت تاريخي؛ نه شريعتي تكرارپذير است و نه آن روح زمانه؛ نه شريعتي تكرارپذير است و نه آن حدت و حرارت بالاي روزگار براي جوشيدن و خروشيدن. بنابراين كساني كه اداي شريعتي را در ميآورند، بهتر آن است كه به خويش برگردند و نغمهاي تازه ساز كنند. نغمه تازه صرفا با حوالت ديگر هستي و مشاركت انسان ديگر ممكن و ميسر است. مقلدان پرمدعاي شريعتي كمترين تاثير از تاثيرات او را نميتوانند بگذارند وكمترين تغيير از تغييرات او را نميتوانند به وجود آورند. در دوره ديگر از تاريخ ما از نو شخصيتي ديگر ظهور ميكندكه نه گفتار و رفتار و پندار وكردارش شباهتي به ويژگيهاي شريعتي دارد و نه اساسا در فكر تشبه به شريعتي ميتواند باشد. شخصيتهاي تاريخي محصول حوالت تاريخ يك جامعه وكوششها و مجاهدتهاي سازگار با آن رخدادند. شخصيتهاي تاريخي هنگامي كه همه چيز براي رخداد نو آماده است، برميخيزند و اثرشان را ميگذارند. مقلدان شريعتي نه ميتوانند به شريعتي ديگر بدل شوند و نه قادرند شخصيت جديدي باشند كه تاريخ كنوني ما ميطلبد زيرا «وقتي ما همه يك نوع ميانديشيم هيچ يك از ما نميانديشد.» فرد يا افرادي ميتوانند دگرگوني فكري و عملي پديد آورند كه منفرد و يگانه و بينظير باشند و اين پيش از هر چيز به اصالت اگزيستانسشان بازميگردد.