راوی راستین باشیم
بابك احمدي
با مشخص شدن نتيجه انتخابات، هنرمندان به ظاهر در وضعيت متفاوت قرار گرفتهاند. روي صحبت من بهطور مشخص با فعالان هنرهاي نمايشي است نه گرايشهاي ديگر كه اگر سر سوزن تجربه و شناختي كسب كرده باشم در همين مسير بوده، پس بهتر اينكه پا از گليم دراز نكنم. با هر كيفيتي امروز برگ ديگري از تاريخ سياسي معاصر كشور ورق خورده و در نظر آيندگان ما همه شاهدان و راويان اين تغيير شناخته خواهيم شد؛ فقط ميماند اينكه راوي راستين باشيم يا نه. از اين منظر، من به هيچوجه در زمره آن دست افراد قرار نميگيرم كه قصد داشتند روزهاي تازه را متفاوت از قبل نشان دهند. به هرحال كم نبودند چهرههاي سياسي كه ظرف روزها و هفتههاي اخير بارها از يكجور رجعت ناميمون به گذشته گفتند و نوشتند كه تغيير صورت گرفته بازگشت قطعي است به پيش از خرداد 76، يا در بهترين حالت اتصال و ادامهاي است بر دولتهاي نهم و دهم. اما حقيقت اين است كه جامعه ايراني ابتداي 1400 چندان به آنچه اوايل دهه 60 يا اواسط 70 تجربه شد شباهت ندارد و وضعيت كاملا متفاوتي پيش روي همه قرار گرفته است. نيروي سياسي تازه رسيده، چه بخواهد، چه نخواهد خيلي زود در مقام اجرا با واقعيت حقيقتا موجود مواجه ميشود و چه مواجههاي واقعيتر و سهمگينتر از اين؟
به هر روي، تجربه برگزاري سيزده دوره انتخابات رياستجمهوري و نتايج حاصل از آن تاكنون، تغييرات محيط زيستي چهار دهه اخير و افزايش ابتلاي ايران به پديده كمآبي، زير و رو شدن فرهنگ نسلي در مقايسه با حتي يك دهه پيش، عوض شدن چيدمان نيروهاي سياسي داخلي، منطقهاي و البته جهان؛ تمام اينها يادآور ميشوند كه كشتيبان را سياستي دگر لازم است. حال پرسش اين است كه با در نظر گرفتن تمام وقايع مورد اشاره و «وضعيت» جديد، هنرمند تئاتر چگونه ميتواند در ميدان تازه موثر عمل كند؟ اصولا اگر معتقديم كشتيبان را سياستي دگر لازم است، آيا هنرمند و گروه تئاتري - به عنوان هستههاي كوچك شكلدهنده اجتماع بزرگتر - آمادگي دارد سياستي تازه برگزيند؟ شايد اگر رفت و آمد نيروهاي سياسي را به ايجاد تغيير در گرانش و ميدان مغناطيس وضعي جامعه تشبيه كنم مقصودم بهتر روشن شود. تئاتر ما چه اندازه توان درك اين تغييرات مغناطيسي را داراست و مخاطب چگونه بايد متوجه اين درك و دريافت شود؟ آيا همين ضرورت موجب نميشود كه يك بار ديگر تعاريف موجود درباره «تماشاگر تئاتر»، «نوع روابط جاري درون صحنه»، «پشت صحنه» و غيره را بازنگري كنيم؟
مواجهه با چنين مقاطع مهمي از تاريخ موجب ميشود تاكيد كنيم مطالعه گذشته تئاتر يك نياز جدي است. اگر شناخت و مطالعه دقيق از تئاتر دهههاي شصت و هفتاد (و حتي دهههاي پيش از آن) وجود داشته باشد، نيروها و جريانهاي هنري حداقل با ذهنيت گشودهتر ميتوانند نسبت به موقعيت پيش آمده واكنش نشان دهند؛ اولين و مهمترين فقداني كه به نظرم موجب خواهد شد تئاتر يك دهه پيش روي ما تا حدي با بحران مواجه شود؛ بحراني كه فاصله هرچه بيشتر جامعه با تئاتر را در پي خواهد داشت و بيم آن دارم كه ما به چرخه معيوبي سقوط ميكنيم (اگر تا الان نكرده باشيم) كه تئاتر دهههاي مياني چهل و اواخر پنجاه به ورطهاش افتاد. يعني وجود انگشتشمار گروههاي دغدغهمند و فهيم نسبت به مسائل روز و در مقابل فعاليت انبوهي از تئاترها كه در بهترين حالت ميل به ساختن سرگرمي داشتند. تازه اگر چنين كيفيت و تواني در گروه وجود داشته باشد كه بتواند سرگرمي بسازد، چون به تجربه بايد گفت حتي از اين منظر نيز سقوط كردهايم؛ به هرحال سرگميسازي داريم تا سرگرميسازي.
اشاره به وضعيت سياسي جديد در ابتداي يادداشت نبايد موجب بروز خطا شود كه من به قدرت نگاه ويژه دارم، اتفاقا برعكس، به نيروهاي بيرون مانده از دايره معتقدم و بر همين اساس است كه ميگويم تئاتر اتفاقا بايد با شناخت دقيق از وضعيت برنامهريزي كند و گام بردارد و مراقب ارتباطش با مخاطب باشد. غير از اين، خود ما هستيم كه همه چيز را دودستي تقديم كردهايم. بنابراين پرسش بنيادين خودم را دوباره تكرار ميكنم؛ تئاتر چگونه ميتواند راوي راستين وضعيت جديد باشد؟ به اين فكر كنيم.