اكران فيلم آروارهها
مرتضي ميرحسيني
داستانش را پيتر بنچلي نوشته بود و حتي نام فيلم هم همان عنواني بود كه روي كتاب ديده ميشد. اولين قسمت از فيلم آروارهها به كارگرداني استيون اسپيلبرگ، سال 1975 در چنين روزي اكران شد. البته اسپيلبرگ – كه آن زمان 29 سال بيشتر نداشت – به همان اندازه كه به حفظ خط اصلي روايت اصرار ميكرد، در حذف حواشي و قصههاي فرعي مصمم بود. آروارهها هم به نوعي بازروايت شاهكار كلاسيك هرمان ملويل، يعني موبي ديك (نهنگ سفيد) بود و هم نيمنگاهي به داستان پيرمرد و دريا نوشته ارنست همينگوي داشت (هرچند داستان بنچلي، انصافا نه به حد موبي ديك ميرسد و نه با پيرمرد و درياي همينگوي قابل مقايسه است). البته ناگفته نماند كه فكر اوليه داستان و بعد هم ساخت فيلم به ماجرايي واقعي در سال 1916 در گوشهاي از ساحل نيوجرسي برميگشت كه در آن كوسهاي بزرگ به خشكي نزديك شد، به جمعيتي كه آن روز در ساحل جمع شده بودند حمله كرد و 4 نفر از آنان را كشت. ميگويند چنين اتفاقي به ندرت پيش ميآيد و تا امروز فقط دو مورد اينچنيني گزارش شده است. آروارهها اولين فيلم داستاني بود كه بيشتر داستان آن روي اقيانوس ميگذشت و از اينرو در كنار تمام دشواريهاي اجراي چنين پروژهاي، بودجه آن هم از محاسبات اوليه بيشتر شد و برنامهريزيها چندبار – به خاطر تاخير در پيشرفت كار – تغيير كرد. اما توليدكنندگان اين فيلم، فروش بسيار بالا را هدف گرفته بودند و از اينرو در هفتههاي منتهي به اكران، نزديك به 2 ميليون دلار براي بازاريابي و تبليغات هزينه كردند. از اين عدد حداقل 700 هزار دلار براي پخش تيزر فيلم در تلويزيون ملي امريكا هزينه شد (فيلم آروارهها يكي از مثالهاي شاخص در تاثير تبليغات تلويزيوني براي افزايش فروش فيلم محسوب ميشود) . فيلم كه در بهترين فصل اكران شد عالي هم فروخت و تا حدود 2 سال بعد، يعني تا اكران جنگهاي ستارهاي (1977) در صدر پرفروشترين فيلمهاي تاريخ سينما باقي ماند. جز اينها، آروارهها دو حاشيه ديگر هم داشت كه بد نيست اينجا به آنها اشاره شود. اولي تعليق و هيجان بالاي آن بود كه حتي دردسرهايي هم به دنبال داشت. نوشتهاند يكي از تماشاگران كه دختري 17 ساله بود از شدت هيجان دچار مشكلات ذهني شد. تا مدتي بعد از تماشاي فيلم نميتوانست درست بخوابد و گاه و بيگاه از خواب ميپريد و فرياد ميزد: «كوسه! كوسه!» اين اختلال بعد از تماشاي فيلم جنگير (1973) هم براي چند نفر پيش آمده بود و ميگويند بيشتر در تماشاگراني كه در سالن سينما، در فضاي تاريك و روي پرده بزرگ فيلم را ميبينند بروز ميكند. همچنين يكي از جملات فيلم آروارهها، «شما به قايق بزرگتري نياز داريد» كه از زبان مارتين برودي (با بازي روي شايدر) گفته ميشود به ضربالمثلي رايج در ميان امريكاييها تبديل شد، براي زماني كه فرد يا گروه با مشكلي بزرگتر از حد انتظارشان مواجه ميشوند. براي فيلم آروارهها 3 دنباله سينمايي ديگر هم – بدون حضور بنچلي و اسپيلبرگ - ساخته شد كه اولينشان سال 1978 و 2 تاي ديگر هم در دهه 1980 اكران شدند. هر 3 فيلم، به ويژه آروارههاي سوم و چهارم آثار ناموفق و بسيار ضعيفي بودند و هيچ كدامشان به جذابيت و اعتبار اولين فيلم نرسيدند.