ادامه از صفحه اول
اميد از دست رفته افغانستان
سلاح گرفتن شهروندان عادي در ولسواليهايي كه خودشان را در معرض خطر سقوط و سلطه طالبان احساس ميكنند، اسلحه به دست گرفتن هزارهها و متشكل شدن مجدد گروههاي مجاهدين شمال، در طول اين 20 سال از عرصه رويدادهاي افغانستان غايب بود. اما هنوز اين گروهها متشكل و متحد نيستند. والي بلخ يا ژنرال عبدالرشيد دوستم چند بار هشدارهايي در مورد بسيج مردم عادي دادهاند، اما هنوز اين گروهها متشكل نشدهاند. طالبان اكنون سابقه تجربه ميداني 25 سالهاي دارد كه در مقابل مردم عادياي قرار گرفته است كه تا به امروز اميدوار بودند در شراط صلح به زندگي عادي خودشان برسند، نه اينكه اسلحه به دست بگيرند و به ميدان جنگ بروند. از يك طرف گروههاي مردمي سازماندهي و فرماندهي مشترك ندارند و از سوي ديگر طالبان هم قدرت و استعداد فوقالعادهاي در ايجاد ارعاب و سركوب دارد. نهايتا اگر اين نيروهاي مردمي شكل بگيرند، شايد توانايي داشته باشند اندكي روند پيشرفت طالبان را كند كنند. مشكل جديتري كه وجود دارد، اين است كه در دولت مركزي هم شكاف عميق و عميقتر شده است و طالبان هم اين مساله را به خوبي ميداند. يعني جايي كه قرار است فرماندهي مشترك و واحد نيروهاي امنيتي و مسلح كشور را بر عهده داشته باشد، دچار شكاف و درگيريهاي شديد داخلي است. طالبان از افتراق و انشقاقي كه ميان دولتمردان از يك سو و جناحهاي سياسي موافق و مخالف دولت وجود دارد، كمال بهرهبرداري را ميكند. به چشم ميبينيم كه خيلي از سربازان ارتش به دليل اختلافنظر با فرماندهانشان، اختلافات سياسي و تصميمهاي سوء مديران سياسي و نظامي و فقدان روحيه كافي در حال تسليم شدن در مقابل طالبان هستند. دولت افغانستان در 20 سال گذشته سه اشتباه عمده و بزرگ داشته است؛ نخست اينكه بخش بزرگي از اعانهها، كمكهاي امدادي و توسعهاي كه از سوي كشورهاي مختلف جهان، سازمان ملل متحد و نهادهاي بينالمللي به اين كشور داده ميشد را به دليل سوءمديريت و فساد به هدر داد. اشتباه بزرگ دوم اين بود كه از ابتدا نتوانست اقتدار خودش را بر 31 ولايت اعمال كند و همچنان بخشي از ولايات به شكل ملوكالطوايفي اداره شدند. مطلب سوم كه از همه مهمتر است، اين بود كه دولت افغانستان هر چند آموزش رسمي و عمومي كودكان را آغاز كرد و تعداد دانشآموزان را از 500 هزار نفر در دوران طالبان به 10 تا 12 ميليون رساند، اما اين آمار به تنهايي نتوانست عمق فرهنگي و آموزشي لازم را براي جامعه افغانستان برجاي بگذارد. بخشي از اين بودجهها و اعانههايي كه نهادهاي فرهنگي جهان مانند يونيسف و يونسكو و USAID ميدادند اگر براي فرهنگسازي هزينه ميشد، آنگاه شاهد تزلزل در ميان جامعه براي مقاومت در برابر طالبان نبوديم. اگر امروز هم دقت كنيم، آن بخشي از جامعه بيشتر دنبال ايستادگي در مقابل طالبان هستند كه آموزش ديدهتر هستند. روي تودههاي مردم كار فرهنگي انجام نشد و مستقيما مشاهده ميكردند فساد جامعه را فراگرفته و وضع معيشتي خراب است و از همين خلأ استفاده شد تا طالبان در ميان ريشسفيدان مناطق نفوذ و مردم را به خود جلب كند. يكي از مهمترين نكاتي كه امروز افغانستان را تهديد ميكند، اين است كه امنترين مناطق افغانستان شمال و شمال غرب افغانستان در خطر سقوط و سلطه طالبان قرار دارند. هر چه ناامني در افغانستان بيشتر شود، بزرگترين تاثير آن بر ماست. شرايط پاكستان با ما فرق دارد، چون شهروندان پاكستان در مجاور مرزهاي افغانستان، همفكر با طالبان هستند، اما در برابر براي كشوري مانند ايران، نفوذ ناامني به نزديكي مرزهاي ما باعث ناامني و بيثباتي ميشود. طالبان امروز موفق شده است وارد نقاط باثباتي شود كه همواره مامن و محل اقتدار دولت مركزي بود و مناطقي را متصرف كند. از شمال تا شمال شرق افغانستان يعني در بدخشان كه مرز تاجيكستان است، طالبان در حال اعمال نفوذ بيش از پيش است و اين يك تحول كامل جديد است. طالبان الان تهديد امنيتي بزرگي براي كشورهاي منطقه ايران، تاجيكستان و چين است و البته پاكستانيها هم بيتاثير نخواهند بود. در روزگاري كه من در افغانستان به عنوان رايزن فرهنگي مسووليت داشتم، بارها و بارها از مردم شنيدم كه ميگفتند هيچگاه اميدي به صلح و ثبات در كشورشان ندارند. مردم عمدتا ميگفتند غيرممكن است كه آرامش به جامعه افغانستان بازگردد. ادلهاي كه ميآوردند، اين بود كه نخست پاكستان هرگز اجازه صلح و ثبات در افغانستان نميدهد و دوم هم معتقد بودند كه سران حكومتهاي افغانستان همواره به فكر تاراج و غارت منابع ملت هستند. امروز هم باز تظاهر اين نااميدي را ميبينيم. امروز احتمال ورود افغانستان به جنگ داخلي خيلي زياد و اين مساله براي منطقه و به ويژه ايران بسيار خطرناك است.
آراي باطله و ضرورت مسووليتپذيري ناظر و مجري
بيتوجهي نهاد نظارت به حقوق نامزدها و سلب حق راي از ملت مايه رواداري بياعتنايي دولت نميگردد. شهروندان ديدند رييسجمهوري كه با راي آنان برسرِكار آمده و در جهت حفظ حقوق آنان سوگند ياد كرده و دولت او نيز به حقوق شهروندي و به نظرِ حقوقي دستگاه خود بيتوجه است. اين نيز تاثير شگرفي بر سرخوردگي اكثريت واجدان شرايط رايدهي از رايدادن داشت. بنابراين، دولت نيز از منظر حقوقي و اخلاقي بايد در اين ارتباط رسما مسووليت بپذيرد. آقاي رييسجمهور بايد رسما از مردم پوزش بطلبد و راهي براي جبران بيابد. نكته مهم در اين رهگذر، آموزش جمعي يا بهعبارت ديگر درسآموزي ملي از اين پديده وحدتشكن است. پُرواضح است كه سرخوشان پيروز گوششان بدهكار چنين سخناني نيست. ليكن، ناشنوايي آنان صورت مساله را تغيير نميدهد و آن را پاك نميكند. اين پديده پيامدهاي ويرانگر خود را بر روح و روان جامعه در آينده خواهد داشت. مگر آنكه دولت به مفهوم عام آن ملت- دولت با پذيرش مسووليت و يافتن راهي عملي به تعبير رهبري براي جبران ظلم و جفايي كه بر ملت رفت و چارهاي ساختاري و فرآيندي براي پيشگيري از تكرار اين پديده در آينده بيابد.