• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4961 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۵ تير

چك آخر ساوتگيت به چك در ومبلي...

اين قلب معمولي نمي‌زند!

اميد مافي

 

طلسم كهنه دير يا زود مي‌شكند و مردي كه با رنسانس در اردوگاه سه شيرها براي رسيدن به قله‌هاي خوشبختي خيز برداشته و عبوس‌تر از غروب جمعه‌ها به روزهاي پيش رو مي‌نگرد، اگر در ريزش خاكسترهاي سرنوشت خودش را گم نكند، مي‌تواند خواب‌هاي ديرينه هوليگان‌ها را تعبير كرده و از سوي بچه‌هايش به آسمان هفتم پرتاب شود. او گرت ساوتگيت است؛ پسر خانواد‌ه‌اي متمول كه ديگر دهانش بوي شير نمي‌دهد و آنقدر پا گرفته كه در ديگ جوشان خيال ببافد و چشم بسته در آب‌هاي مانژ غلت بزند.
فرزند كوچه‌هاي افسون‌شده واتفورد كه ديگر هراسي از ابرهاي ناشناسِ مستاصل ندارد. مردي كه امروز در جامه سرمربي قصد دارد تمام خاطرات تلخي كه جزيره با روي هاچسون مغبون تجربه كرده را از ضمير دوآتشه‌ها پاك كند. حتي اگر داروي او كمي تلخ باشد اما به تب كهنه انگليسي‌ها پايان خواهد داد تا آنها كه از ديروزها منزجر و متنفرند شيداي امروزها و فرداها شوند و به عشق يك جنتلمن روي سكوها دم بگيرند و هلهله كنند. ۲۵ سال از روزي كه ساوگيت در يورو ۱۹۹۶ و در ضيافت جبار پنالتي‌ها آن پنالتي نفرين‌شده را در برابر ژرمن‌ها خراب كرد و دنيا روي سرش به ويرانه‌اي بدل شد تا با مويه به نزد ياران سرخورده‌اش بازگردد و به كفر ابليس سكوهاي معترض بدل شود، مي‌گذرد. او حالا در قامت رهبري ميانسال و غريبه با هيجان‌هاي زودگذر آدرس جامي كه در غبار لبخند مي‌زند را پيدا كرده و مي‌خواهد به هر جان كندني كه شده در غوغاي ومبلي ماه روشن را به ياد آسمان فراموشكار و نسيان‌زده لندن بياورد تا دوباره انارها در گونه‌هايش گُل كنند. وقتي گرت در شب پرستاره ومبلي آخرين چك را به چك زد و در غلغله آدم و هورا بريتانيا را با شالي سفيد نوازش داد بيش از هر وقت ديگري معلوم شد كه قصه سه شيرها دوباره شكل گرفته و مردي كه از مكتب استون ويلا خود را به نيمكت تيم ملي رسانده مي‌تواند حريفان را به رگبار ببندد و تابستان خود را با بهاري آكنده از رستگاري تاخت بزند و جام را در ورزشگاه چشم‌نواز آن سوي لندن
 نگه دارد.
اينك در بزنگاهي تاريخي گرت ساوتگيت آماده است تا بي‌هيچ توقفي تا قاف قله‌ها بدود و با سربازاني كه مي‌توانند در نود دقيقه‌هاي پررمز و راز صداي قهقهه يك گُردان پيروز را به گوش‌ها برسانند سبزترين قاره را در طرفه‌العيني فتح كند و به يك عمر دلتنگي سوته‌دلان خاموش پايان دهد و در چنبره شاد جشني به يادماندني بگيرد. آن وقت سوزنباني با ۵۷ بازي ملي مي‌تواند اميدوار باشد كه در اوج خوشباشي پاشنه كفش‌هايش را ور بكشد و تا اعماق تاريخ گام بردارد و در حافظه تاريخي نسل‌هاي آينده جايي براي خود
 دست و پا كند. 
براي ساوتگيت كه دوست ندارد اينجا در اين سياره مغشوش پايان آرزوهايش را نقطه بگذارد و دنيا را به جايي ناامن براي خود و ستاره‌هايي چون رحيم استرلينگ و هري كين بدل كند زندگي به طرز غريبي ادامه دارد و او بي‌اعتنا به تفريق‌ها و تكثيرها تنها به اين‌ مي‌انديشد كه اتوبوس سه شيرها را در وقت مقرر به اتوپياي گمشده‌اش برساند و ديگر سر از دره‌هاي عميق درنياورد. آيا اين آرزوي بزرگ در روزهايي كه باد با گرت ساوتگيت كمي مهربان‌تر شده و باران تند جزيره بر انزواي رهبري كه تا ماه فقط چند گام فاصله دارد مي‌بارد، محقق خواهد شد؟ آيا مرد ۵۱ ساله پلك‌هاي تقدير را ورق خواهد زد و آشناترين پالس‌ها را براي‌گري لينه كر، ايان راش و تمام منتقدان برجسته‌اش خواهد فرستاد؟ آيا انگليس رها شده از افسردگي بر مدار قطب نماي شوق خواهد چرخيد؟ آيا گرت قادر است تمام جهان را، تمام قاره را و تمام جزيره را در پلك به هم زدني قورت دهد؟ هيچ‌كس تا روز مبادا نمي‌داند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون