اولين ساخته مرجان اشرفيزاده با نام «آبجي» قصه پررنج اما بااهميتي دارد. داستان اين فيلم درباره دختري معلول است كه در آستانه 50 سالگي با گرفتاريهاي خاص خود مواجه ميشود؛ در حالي كه مسووليت نگهداري اين دختر (با بازي معصومه قاسميپور) تنها برعهده مادرش (با نقشآفريني گلاب آدينه) است و وابستگي زيادي هم ميان آنها وجود دارد اما اين وضعيت پايدار نيست و روزهاي جدايي ميان آنها از راه ميرسد و همين مساله ادامه اتفاقات داستان را شكل ميدهد. بهطور كلي و بيرون از جهان قصه و فيلم شنيدن يا ديدن و لمس كردن زندگي آدمهاي با ناتواني جسمي، ذهني و روحي بسيار تاثربرانگيز است و انسان را دچار غم و اندوه زيادي ميكند ولي اين فيلم ضمن ارايه تصويري بياغراق از اين قشر از آدمهاي جامعه، حس اميدواري به مخاطب داده و حال خوب به مخاطب ارايه ميدهد. اما آنچه درباره اين فيلم اهميت دارد اين است كه «آبجي» بهرغم دارا بودن قصه جذاب و با وجود ساختار آبرومند و همچنين حضور بازيگران مطرح اما دچار سرنوشت غريبي شد. در حالي كه نزديك به 6 سال از ساخته شدن آن ميگذرد به تازگي رنگ پرده سينماها را ديده و همين خود پرسشهاي زيادي را به وجود ميآورد. با مرجان اشرفيزاده، كارگردان اين فيلم هم درباره اين موضوع مهم و هم درباره اكران ديرهنگام آن گفتوگو كرديم كه حاصل آن پيش روي شماست:
اگر موافق باشيد با يك نگاه آسيبشناسانه به اكران ديرهنگام بعضي فيلمها بحث را آغاز كنيم.آنچيزي كه در وهله اول با تماشاي فيلم «آبجي» به شكل كاملا واضحي به ذهن ميرسد اين است كه چرا اين فيلم 6 سال رنگ پرده را نديد؟ شما زماني به ساخت اين فيلم اقدام كرديد كه در جايگاه و اعتبار قابل قبولي به لحاظ كاري قرار داشتيد و نمايش اين فيلم ميتوانست گام رو به جلويي براي شما به حساب آيد تا زودتر ساخت فيلم بعدي خود را در سينما آغاز كنيد.اما اينگونه نشد. چرا«آبجي» به اين سرنوشت دچار شد؟ آيا ممكن است كم كاري از جانب شما باشد؟
همانطور كه ميدانيد اين فيلم سال 94 ساخته شد. آن زمان همانطور كه اشاره كرديد در شرايط حرفهاي خوبي قرار داشتم. گام به گام جلو آمدم، حتي فيلمهاي ويديويي من در فستيوالهاي بينالمللي زيادي حضورپيدا كردند نسبتا چه در حيطه فيلم كوتاه و هم ساخت فيلم بلند فيلمساز شناخته شدهاي بودم و خب اولين فيلمم راساختم و هيچوقت هم براي ساخت اولين فيلمم عجله نكردم .بعد از ساخت «آبجي» به نظرم آمد اين فيلم ميتواند در بخش« نگاه نو» يا همان «فيلم اوليها»ي جشنواره فيلم فجر حضور داشته باشد . در آن زمان نه از مناسبات سينماي ايران اطلاعي داشتم ونه هيچ قضاوتي نسبت به اين حيطه ميكردم. تنها نظرم معطوف به اين بود كه وقتي فيلمي در تركيب بخش مسابقه يا نگاه نو جشنواره فيلم فجر قرار نميگيرد به كيفيت خود اثرمربوط ميشود نه چيز ديگري و اين اطمينان را داشتم كه فيلم «آبجي» آنقدرساختار قابل قبولي دارد كه بتواند در بخش «نگاه نو» حضور داشته باشد اما درنهايت اينگونه نشد، ولي حالا با گذشت 6 سال كه فكر ميكنم ميبينم كه چقدر نگاه صادقانه و شايد كودكانهاي به اين موضوع داشتم. براي اينكه هميشه فكر ميكردم در هيات انتخاب جشنواره فيلم فجر هم مثل جشنوارههاي كوتاه و ويديويي باندبازي و سوگيري و زد و بند و تلاشهاي تهيهكنندهها براي رسيدن به هر آن چيزي كه در پس آن شهرت و ثروت باشد، نيست و چقدر خوشخيال و غافل بودم از جنگ تمامعيار ميان تهيهكنندهها براي اكران فيلمشان در جشنواره فجر و واقعا به اين موضوعات آگاه نبودم.
خاطرم هست آن زمان نظرات درباره فيلم «آبجي» بسيار مثبت بود و همه فكر ميكرديم حتي فيلم به بخش مسابقه جشنواره راه پيدا كند.
بله آن زمان بسياري از حرفهايهاي سينما به تماشاي اين فيلم نشسته بودند و نظراتشان درباره فيلم، مرا اميدوار ميكرد كه فيلم «آبجي» قطعا در بخش نگاه نو جشنواره فيلم فجر حضور دارد. البته اينجا بگويم كه خودم به عنوان فيلمساز به نواقص كارم واقف بودم و جايگاه فيلم را ميدانستم اما نه اينكه كيفيت كارم به حدي باشد كه در هيچ بخشي راه پيدا نكند. به هر جهت فيلم در هيچ بخش جشنواره حضور پيدا نكرد و اين به خواسته آقاي حيدري دبير وقت جشنواره بود كه نخواست فيلمي در دقيقه نود به جشنواره اضافه شود و همين موضوع ادامه مسير را براي فيلم «آبجي» سخت كرد.
تهيهكننده فيلم (محمد حسين قاسمي) تلاشي براي نمايش فيلم در جشنواره نكرد؟
ببينيد آقاي قاسمي همان سال فيلم «نفس» به كارگرداني خانمش نرگس آبيار را در جشنواره داشت طبيعتا و ناخودآگاه تلاش ايشان براي فيلم همسرش بيشتر بود. ضمن اينكه خودم هم خام با موضوع برخورد كردم و نسبت به اين موضوع بسيار خوشخيال بودم در حالي كه بايد آگاهانهتر به مسائل نگاه ميكردم. البته آن زمان با ماههاي آخر بارداري من همراه بود و به لحاظ جسمي و روحي شرايط سخت و وحشتناكي را تجربه ميكردم .
بعد ازاين مرحله به گمانم سرنوشت كاري شما هم تحت تاثير قرار گرفت و كمي براي شما ناكامي به همراه داشت؟
كمي؟ عملا يكجور شكست براي من تلقي شد. براي من كه 18 سال آهسته آهسته بدون هيچ حمايتي در فضاي سلامت كار كرده بودم چنين موضوعي غيرقابل باور بود و همين موضوع باعث شد اتفاقات بعدي براي فيلم «آبجي» خوب نباشد. ببينيد من با سيستم غلط يا درست جشنواره كاري ندارم. حتما خطاهاي انساني و باندبازي در جشنواره هست و در آن شكي نيست اما وقتي فيلمي در جشنواره حضور پيدا ميكند (آنهم براي فيلم اولي) انگار مهر تاييدي بر كيفيت آن فيلم است و همين مسير اكران را براي فيلم سهلتر ميكند. ولي فيلم «آبجي» در جشنواره نبود طبيعتا براي آن چيزي نوشته نشد و حرفي درباره آن گفته نشد. خاطرم هست آن زمان يكي از فيلمسازان حرفهاي به من گفت: «يعني آنقدر فيلمت افتضاح بود كه به جشنواره راه پيدا نكرد يا اينكه هيات انتخاب فيلمت را افتضاح ديدند؟»
برگرديم به سوال اولم چرا 6 سال اين فيلم اكران نشد؟
ببينيد هم من و هم تهيهكننده قطعا براي نمايش فيلم تلاش كرديم اما خواست تهيهكننده اين بود كه در شرايط مناسب «آبجي» را به نمايش بگذاريم ولي هر بار به در بسته ميخورديم . همانطور كه ميدانيد مناسبات اكران فيلم در سينماهاي ايران بيمار است و يك نوع بلاتكليفي خاصي براي فيلمسازان خارج از بازي وجود دارد. طبيعتا يكسري اكرانها مثل نوروز و عيد فطر يا اكران تابستان داريم كه متعلق به چند فيلمساز و فيلم خاص است . به اين معني كه يا اين فيلمها در زمره پرفروشهاي سينما قرار ميگيرند يا در جشنواره فجر حضور دارند اما باقي فيلمها زير سايه اين فيلمها به نمايش در ميآيند. ما براي پيدا كردن زمان اكران خوب كه باز هم در زير سايه اين فيلمهاي پرفروش بود مدام اكران را به تعويق ميانداختيم.
6 سال؟ آخر فيلم دچار مميزي و سانسور هم نبود.
سال 98 پخشكنندهاي از فيلم «آبجي» خوشش آمد و درصدد اكران فيلم برآمد اما دو ماه بعد او هم به ما تاكيد كرد كه اجازه دهيد براي اكران فيلم زمان مناسبي فراهم شود ولي من كه ديگر طاقتم را ازدست داده بودم مخالفت كردم و گفتم كه سال چهارده ماه ندارد و وضعيت سينماي ايران از اين بهتر نميشود و ميخواهم فيلم را اكران كنم. همان زمان به يكباره با كرونا برخورد كرديم و شرايط اقتصادي و روحي جامعه دچار التهاب شد و چراغ سينما به سمت خاموشي رفت و عملا همه نظام زندگي تعطيل شد.
ولي حالا كه كمي اوضاع بهتر شده به نظرم آمد كه بايد هر چه سريعتر فيلم را اكران كنيم چون تعداد فيلمهاي پشت خط مانده بسيار زياد و صف اكران آنقدر شلوغ است كه گمان ميكنم غير از اين موقعيت ديگر فرصتي براي نفس كشيدن فيلم «آبجي» به دست نميآمد. درباره مميزي و سانسور هم بايد بگويم كه اتفاقا فيلم «آبجي» چه زمان نگارش فيلمنامه و چه زمان ساخت مسير سهلي را طي كرد و اتفاقا محبوب مديران سينما بود. هم مركز گسترش و هم بنياد فارابي فيلمنامه «آبجي» را دوست داشتند و جزو فيلمهايي بود كه مشاركت در ساخت آن صورت گرفت. ميخواهم بگويم همه شرايط اميدواركننده پيش رفت اما به يكباره اتفاقات بعدي بسيار تلخ رقم خورد.
بگذريم، در مصاحبهاي به اين نكته اشاره كرديد كه شخصيتهاي فيلم «آبجي» حقيقي و برآمده از دل جامعه هستند. چقدر موضوع آدمهاي با معلوليت ذهني دغدغه شما است؟
اساسا در قصههاي مختلفي كه كار كردم مساله نقصان روحي و جسمي كه روي شؤون مختلف زندگي تاثيرگذار بوده از ابتداي مسير كاري دغدغه من بوده. موضوع آدمهاي با معلوليت ذهني هم از من دور نبود و ساليان سال اين مشكل را از نزديك ميديدم و به لحاظ عاطفي با آن درگير بودم و ميدانستم كه جزو موضوعاتي است كه هم از مردم جامعه دور نيست و هم در زمره مضامين درونگراست كه من به پرداخت آن علاقهمند هستم.اساسا هر چه موضوعي درونيتر باشد براي من جذابيت روايت آن بالاست تا داستانهايي كه روايت وجه بيروني شخصيتهاي آن بيشتر باشد.اينكه ميتوانم از درونيات مابهازاي تصويري داشته باشم لذت ميبرم. فيلمنامه آبجي هم براي من اين خصايص را داشت.
خيلي جالب بود كه شخصيتهاي داستان را زن انتخاب كرديد و فرضا نخواستيد قصه مادر و پسري را روايت كنيد كه با اين مشكل دست و پنجه نرم ميكنند.
باتوجه به اينكه خودم زن هستم و دنياي زنانه را خوب ميشناسم شخصيتهاي داستان را زن انتخاب كردم. همچنين معتقدم ارتباط مادر و دختر فرصت پرداخت بيشتري در سينماي ايران دارد برعكس اگر شخصيتهاي قصه مادر و پسر را انتخاب ميكردم به خاطر موارد مميزي ارتباط بين آنها درست شكل نميگرفت، يعني مادر نميتوانست پسرش را لمس كند و او را در آغوش بگيرد.از همان ابتدا الگوي ذهني من، مادر و دختر بود براي اينكه زنها و دخترها ارتباط عاطفي بين آنها بيشتر و رقيقتر است. هر چند باز هم ميگويم شايد اگر مادر و پسر انتخاب ميكردم نتيجه جذابتري از كار در ميآمد.
و نكته مهمتر اينكه به نظر ميرسد براي پرهيز از سياهنمايي، داستان فيلمتان به قشر فقير جامعه تعلق ندارد اگرچه اگر به طبقه ضعيف ميپرداختيد بار دراماتيك داستان به مراتب بيشتر هم ميشد ولي شما پرهيز كرديد.
ببينيد به نكته مهمي اشاره كرديد. معتقدم وقتي فقر در قصهاي مطرح ميشود آنقدر موضوع مهم، دردناك و تكاندهندهاي است كه تمام داستان را تحتالشعاع قرار دهد و موضوع اصلي زير سايه فقر قرار بگيرد. مباحثي نظير فقر و فحشا، فقر و اعتياد و فقر و معلوليت وقتي مطرح ميشود و وقتي موضوع فقر در كنار مضامين ديگر قرار ميگيرد ناخودآگاه توجهها را به سمت فقر ميبرد و موضوع اصلي كمتر ديده ميشود. معتقدم در شرايطي كه اكثر خانوادهها به لحاظ مادي دچار مساله ومشكل هستند و همينطور در دنياي سرمايهداري؛ طرح موضوع فقر از اساس همه داستان فيلم را بههم ميريزد . فارغ از اين مساله مهمترين دليل من اين بود كه دلم نميخواست قصه فيلمم در حال و هواي تلخ و نااميدكننده روايت شود. براي اينكه فقر مساله من نبود. من ميخواستم در ايدهآلترين حالت ممكن موضوع و مسائل آدمهاي معلول را نشان دهم. يعني خانوادهاي كه در سطح فرهنگي و مالي خوبي هستند وقتي با موضوع معلوليت مواجه ميشوند دچارمشكل خاص خود هستند. معلوليت خودش به تنهايي بار تلخي در داستان دارد حالا فكر كنيد فقر هم به آن اضافه ميشد كه ديگر همهچيز را بههم ميزد.
حين تماشاي فيلم قدرت نفس كشيدن را از مخاطب ميگرفت.
اصلا چرا بايد اين كار را ميكردم ؟ البته كه معتقدم ذات سينما بايد روي احساس مخاطب تاثير بگذارد. يادم ميآيد وقتي فيلم «اجارهنشينها»ي آقاي مهرجويي را ميديدم از ميزان خندههاي زياد (با تفكر و از سر درد و تلخي) تمام فك و صورتم درد گرفته بود. براي اينكه اين فيلم هم احساس و هم قدرت فكر مخاطب را بهكار گرفته بود. معتقدم اگر سينما با احساس مخاطب كاري نداشته باشد كه اساسا سينما نيست اما صادقانه بگويم دوست ندارم استخوان لاي زخم مخاطب بگذارم و تماشاگر را آزار بدهم. نظرم اين است كه سينما بايد مرز بين انديشه و احساس عمل كند . نه آنقدر احساسي كه قدرت انديشه را سلب كند نه آنقدر متفكر كه احساس را ازبين ببرد؛ در واقع تعادلي بين اين دو. ميتوانستم گريه بيشتر از مخاطب بگيرم و شايد فيلم پرمخاطبتر هم ميشد اما من اين وجه كار را قبول ندارم و دوست ندارم مخاطب را آزار بدهم. حالا ادامه مسير كاري خودم در آينده را نميدانم ولي فعلا در اينجايي كه هستم از مخاطبآزاري بدم ميآيد، دوست دارم كارهايي بسازم كه حال مخاطب را خوب كند. فيلمهايي كه نه در سطح نه در عمق حركت كند، بلكه مخاطب را اميدوار به ادامه مسير زندگي كند و يكجورهايي به او بگويم كه به معجزه اميدوار باش. لازم است در شرايط فعلي اميدوار بودن را به هم يادآوري كنيم، خيلي جالب است كه سريالها و فيلمهاي كانادايي كه ميبينم همه در عمق روشنايي روايت ميشوند.
به هر جهت بايد بپذيريم كه جامعه خصوصا در شرايط فعلي به اميد نياز دارد.
به نظرم در حال حاضر نشان دادن تلخيها و فجايع لحن غالب فيلمهاي سينماي ايران شده و با تمام احترامي كه براي همه همكاران و اين نوع فيلمها قائلم و خيلي هم اين نوع فيلمها را دوست دارم و تماشاي فيلمهاي تلخ اجتماعي به جانم مينشينداما علاقه شخصي من اين است و دلم ميخواهد بتوانم فيلمهاي اميدواركننده بسازم چون روحيه خودم اينگونه است . با اينكه در حق فيلم «آبجي» در جشنواره فجر بيعدالتي و بيانصافي صورت گرفت من اما به آينده اميدوار بودم و با خودم ميگفتم حتما حكمتي در پس آن نهفته است. هيچوقت نميخواهم براي مخاطب نسخه بپيچم اما ميخواهم حس خوب به مخاطب هديه بدهم. باور كنيد مردم به هواي تازه و روحيه خوب احتياج دارند.
خانم اشرفيزاده! همانطور كه ميدانيد فرزند معلول ذهني كل نظام خانواده را درمعرض مشكلات زيادي قرار ميدهد كه بار اين مشكلات بيشتر به دوش والدين است در حالي كه درك صحيح و شناسايي اين مشكلات ميتواند كمككننده و ياريرسان هم به خانواده باشد و هم به فرد معلول. در فيلم آبجي اين درك از جانب برادر و خواهر وجود ندارد و تمام بار مشكلات برعهده مادرقرار دارد.موافقيد؟
نميتوان از همه افراد خانواده انتظار داشت كه در خدمت شخص معلول باشند براي اينكه آنها خودشان هم مشكلات و دغدغههاي زندگي خود را دارند. در همه خانواده معمولا بار مشكلات بيشتر برعهده مادر و پدر است. با اين حال برادر و خواهر داستان ما سياه نيستند، متعادل هستند و من بسيار شخصيت برادر و خواهر را دوست دارم، چون معتقدم درست چيده شدند. ميشد داستان را به سمت ديگر سوق داد اما تعمدا من با گذاشتن تمام بار مشكلات برعهده مادر، مادرانه جديد خلق كنم كه داستان تلخ و سياه نباشد.
يكي از مهمترين بخشهاي فيلم «آبجي »آن بخش از داستان فيلم آبجي است كه از افراد معلول سوءاستفاده ميشود. چقدر روي اين بخش تحقيق داشتيد؟ چرا روي اين موضوع به خصوص تمركز بيشتري نكرديد؟
قصههاي بسيار دردناك از سرنوشت اين بچههاي معلول ميديدم و ميشنيدم كه بسيار برايم غريب بود. خانوادههاي آبروداري كه با معضلات بسيار زيادي دست به گريبان بودند و نميدانستند با دختران بالغي كه دچار معلوليت ذهني هستند چه نوع رفتاري داشته باشند و در اين مواقع خانوادهها با بحران عجيبي مواجه بودند. راستش را بخواهيد ورسيون اول فيلمنامه كه نوشته بودم روي اين موضوع تاكيد داشتم ولي وقتي فيلمنامه را آقاي ميركريمي خواندند توصيه كردند اين بخش هم مثل ديگر قسمتها متعادل و بالحني آرام و در دنياي خاكستري رو به سفيد روايت شود. شايد در يك قصه ديگر در فيلم ديگر روي اين موضوع ملتهب بيشتر كار كردم، ولي براي اين فيلم ضرورتي نداشت.
و مرحله انتخاب بازيگر. تمايل نداشتيد به بازيگران گيشهايتر فكر كنيد؟
ببينيد براي نقش مادر روي خانم گلاب آدينه تمركز بيشتري داشتم وقتي با خود ايشان راجع به اين قصه صحبت كردم متوجه شدم با اين موضوع و مشكل آدمهاي معلول ذهني آشنا بودند و دغدغه بازي دراين فيلم را داشتند و همين باعث اطمينان خاطر من شد. براي بازي در نقش معلول هم چون بايد باورپذير ميشد و ميدانم بازي كردن در اين نقش بسيار سخت است و با شناختي كه از معصومه قاسميپور از فيلمهاي ابتداييام داشتم او را انتخاب كردم و چقدر خوب كه او اين نقش را بازي كرد و دراين فيلم بود ؛ چون علاوه بر بازي، همراه خوبي هم براي من در فيلم بود. تعمدي نخواستم از بازيگر چهره استفاده كنم چون بايد باورپذير ميشد.
خوشخيال بودم كه فكر ميكردم درجشنواره فيلم فجر هم مثل جشنوارههاي كوتاه و ويديويي باندبازي و سوگيري و زد و بند و تلاشهاي تهيهكنندهها براي رسيدن به هر آن چيزي كه در پس آن شهرت و ثروت باشد، نيست.
آقاي قاسمي همان سال فيلم «نفس» به كارگرداني خانمش نرگس آبيار را در جشنواره داشت طبيعتا و ناخودآگاه تلاش ايشان براي فيلم همسرش بيشتر بود.
يكسري اكرانها مثل نوروز و عيد فطر يا اكران تابستان داريم كه متعلق به چند فيلمساز و فيلم خاص است.
نميتوان از همه افراد خانواده انتظار داشت كه در خدمت شخص معلول باشند براي اينكه آنها خودشان هم مشكلات و دغدغههاي زندگي خود را دارند.