• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4965 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۹ تير

گفت‌وگو با صدرا صباحي، كارگردان نمايش «اسطرلاب»

جهان را رو به فروپاشي مي‌بينم

بابك احمدي

نمايش «اسطرلاب» تا رسيدن به تماشاخانه ايرانشهر مسير ناهمواري طي كرده است. از پذيرفته نشدن در يك دوره جشنواره تئاتر دانشگاهي تا پذيرفته شدن در دوره ديگر همان جشنواره و حتي دريافت جايزه. صدرا صباحي، كارگردان و ديگر عوامل نمايش هم به موازات همين روند، فراز و فرودهايي پشت سر گذاشته‌اند؛ با تجربه‌تر شده‌اند. فراز و فرودهايي كه معتقدم حتي مي‌تواند براي بعضي دانشجويان الهام‌بخش باشد؛ اينكه شنيدن پاسخ منفي از هيات انتخاب جشنواره‌ها يا مديران سالن‌ها لزوما به معناي كيفيت نازل نيست و پيشامدهايي اينچنين ابدا نبايد منجر به نااميدي و سرشكستگي‌شان شود. نمايش مسيرش را از سالن كوچك مركز تئاتر مولوي آغاز كرد، با وجود شيوع ويروس كرونا با استقبال مواجه شد و حالا خودش را چهره به چهره تماشاگراني مي‌بيند كه شايد پيش از اين تصور نمي‌كردند در يكي از دو سالن اصلي تماشاخانه ايرانشهر شاهد اجراي گروهي جوان باشند كه نمايشي با كيفيت پيش روي‌شان مي‌گذارد. حداقل مشاهده‌هاي عيني من نشان مي‌دهد اكثر نمايش‌هاي به صحنه رفته در سالن‌ ناظرزاده‌كرماني از ابتداي سال تاكنون موفقيت چنداني در جلب رضايت مخاطب نداشته‌اند. «اسطرلاب» نمايش هپروتي نيست، با وجود ريسك زياد اجرا در دوران ويروسي، به تماشاگر باج نمي‌دهد و از قضا نسبت خودش با وضعيت جاري جامعه را جست‌وجو مي‌كند، گرچه وقتي به گزاره نسبت نمايش با وضعيت موجود اشاره مي‌كنيم، شايد انتظار بعضي به مراتب بيشتر باشد ولي در اين روزگار وانفساي جولان دلقك‌هاي بي‌كيفيت و غريبه با زيست سخت عموم مردم، همين ‌كه كارگرداني مي‌گويد به ‌نظرم كار جهان رو به فروپاشي گذاشته و مي‌تواند كلام را تا حدي روي صحنه به نمايش تبديل كند، اميدواركننده است. گفت‌وگو با صدرا صباحي را در ادامه مي‌خوانيد.


نمايش «اسطرلاب» حدودا از سال‌هاي 96 به اين‌سو شكل گرفته و زيست خودش را آغاز كرده؛ در اين مدت چه فرآيندي، به ويژه در زمينه فرم تجربه كرده است؟ ديدگاه اوليه‌تان نسبت به كارگرداني اين متن چه بود و بعدا در فضاي تمرين و اجرا دستخوش چه تغييراتي شد؟

متن «اسطرلاب» سال 93 و 94 تا نيمه رفت ولي به دلايلي نيمه‌كاره ماند؛ علت‌هايي كه بعدا خودشان دليلي شدند براي تكامل نمايش. قصه از اين قرار بود كه سال 94 با كاري به نام «رفاقت» و سال 95 با نمايشي به نام «داستان خانواده»، يعني دو سال متناوب در جشنواره تئاتر دانشگاهي رد شديم و نتوانستيم فرم و شكل پيشنهادي خودمان را به نمايش بگذاريم. ويژگي جشنواره تئاتر دانشگاهي آن دوره اين بود كه بيشتر از گروه‌ها مي‌خواست پيشنهاد‌دهنده يك فرم متفاوت تئاتري باشند. به ‌هر حال كارهاي من پذيرفته نشد ولي رصد كلي‌ام نشان مي‌داد نمايش‌هايي كه در جشنواره «تجربه» يا «دانشگاهي» سروصدا مي‌كنند بيشتر شبيه همان آثار دراماتيك قصه‌محور و رئاليستي جريان بدنه تئاتر هستند. در نهايت تصميم گرفتم همين «اسطرلاب» را كامل‌تر كنم و از آنجا كه در تمرين‌ها به دنبال كشف و شهود بوديم، تلاش كرديم اجراي غيررئاليستي از متن ارايه دهيم. در اين مرحله كمي از فضاي مرسوم فاصله گرفتيم ولي بعدا احساس كردم لازم است براي اجراي عموم به ساختار مدنظر متن بازگردم و اين‌بار با اصرار بيشتري به پيشنهادهاي فرمي درون نمايشنامه توجه كنم.

با توجه به تجربه شخصي‌ام از شيوه كار شما در يكي، دو نمايشي كه روي صحنه آورده‌ايد، به نظر مي‌رسد در كارگرداني تا حدي بي‌پروا عمل مي‌كنيد به ‌شكلي‌ كه همه‌ چيز مي‌تواند به سادگي دستخوش تغيير شود. مثلا بازيگر مي‌تواند تا شب قبل از اجرا نباشد و به ‌يك‌باره بازگردد و به صحنه بيايد، يا طراحي صحنه به كل عوض شود. اين بالاوپايين شدن‌‌هاي سينوسي شديد بر اثر چه عاملي شكل مي‌گيرند؟ طبيعت زنده بودن تئاتر، يا روحيه خودتان در مقام كارگردان؟

خيلي خوشحالم نام بي‌پروايي روي اين تغييرات مي‌گذاريد. به نظرم تغيير بازيگر يا متحول شدن طراحي صحنه نمايش از يك اجرا به اجراي ديگر، يك زمان‌هايي ناگزير رخ مي‌دهد. زماني فكر مي‌كنيد چيزي در اجرا وجود دارد كه به آن علاقه نداريد ولي بنا بر تعهد به سالن يا جشنواره نمي‌توانيد در كار تغيير به وجود بياوريد. خوشبختانه من فعلا در شرايطي نيستم كه بتوانم سرمايه‌گذاري زيادي در تئاتر خودم داشته باشم. طراحي صحنه هم تحت تاثير همين وضعيت است كه موجب مي‌شود چيدمان صحنه من از يك سالن به سالن ديگر تفاوت كند. البته اين چيزي نيست كه به آن افتخار كنم و بيش از بي‌پروايي، براي من از سر ناچاري اتفاق مي‌افتد. يعني عناصري را لازم داريم ولي پول كافي براي به دست آوردن‌شان وجود ندارد. همين امر موجب تغييرات زياد در بازه زماني كوتاه مي‌شود. اين در حالي‌ است كه ديگر عناصر كار مانند بازي‌ها يا متن و فرم اجرا تغيير چنداني نمي‌كنند. در عين‌ حال كيفيت خوب همين عناصر است كه دست من را براي ايجاد تغييرات ناگهاني باز مي‌گذارد.

به هر حال ما به دنبال چند سال زيست مشترك، خانواده‌اي تشكيل داده‌ايم كه اگر به هر دليل كسي نخواهد به كيان و اساس شكل‌گيري‌اش احترام بگذارد، به ناچار آن فرد را كنار مي‌گذاريم. من روي اتفاق‌هايي اينچنين به‌ شدت پافشاري مي‌كنم چون بسيار اهميت دارد ايده‌آلي كه كارگردان يا سرپرست گروه سال‌ها برايش زحمت كشيده و به تعريف رسيده، هرطور شده حفظ شود، ولو به قيمت تغيير بازيگر يك شب پيش از شروع اجرا.

اصولا «اسطرلاب» در چه فضاي مضموني شكل مي‌گيرد؟ آيا آن‌طور كه نشان مي‌دهد چيزهايي مانند فروپاشي خانواده، به عنوان كوچك‌ترين نهاد شكل‌دهنده اجتماع مدنظر است يا طرح درگيري اعضاي خانواده بر سر ميراث آبا اجدادي نمادي است از يك كشمكش بزرگ‌تر و كلان‌تر؟

در وهله اول حتما مباحثي مثل فروپاشي خانواده يا ديگر نهادهاي كوچك تشكيل‌دهنده اجتماع، آن‌ هم بر سر منافع شخصي مطرح است. البته هر تماشاگري بنا بر نوع دريافت خود مي‌تواند برداشت متفاوتي داشته باشد و كدهاي جاگذاري شده در نمايش را باز كند. منتها چيزي كه در فكر من مي‌گذشت كه انگار اتفاق نيفتاده، اشاره به اين نكته بود كه پشت هر ارتباطي در هر نقطه از جهان يك حقيقت تلخ وجود دارد و آن «منفعت شخصي» است. حالا امكان دارد اين منفعت به شيريني بوسه مادر باشد يا در ساحتي خبيثانه چيزي از جنس پول و ثروت. من در دوره‌اي از زندگي قرار دارم كه به لحاظ شخصي جهان را رو به فروپاشي مي‌بينم.

فكر مي‌كنيد اين فروپاشي كه الان در «اسطرلاب» مطرح شده فقط در جريان خانواده‌هاي ما رخ داده و آيا مثلا در تئاتر هم مشاهده مي‌شود؟

ما اگر خانواده را كوچك‌ترين نهاد اجتماعي موجود در جهان تصور كنيم تا به روابط بين‌المللي بين كشورها يا جزييات موجود در ورزش، تئاتر و غيره، همه‌شان به ما نشانه‌هاي فروپاشي مي‌دهند ولي براي اينكه كل ماجرا در كام مخاطب تبديل به جام زهر نشود، تلاش كرديم با بعضي تكنيك‌ها‌ و افزودن جنسي از كمدي به كار، تلخي مساله را كاهش دهيم. در نهايت مخاطبي كه مشغول خنديدن است احتمالا به چيزهايي مي‌خندد كه شباهت چنداني با كمدي‌هاي مرسوم ندارد. سعي كرديم مضامين تلخ و زهرآگين را با شكل متفاوتي از كمدي بيان كنيم. نوعي كمدي كه كنش بدني چنداني نياز ندارد و به واسطه كلام اتفاق مي‌افتد، اما آن كلام هم چيز خنده‌داري نيست و با تمهيدي براي مخاطب جالب مي‌شود. در نهايت اميدوارم تماشاگر به آنچه روي صحنه مي‌بيند به چشم يك كمدي صرف نگاه نكند و همراه ما بروز يك بحران را شاهد باشد. تصور مي‌كنم در زمانه پر از رنج ما، اينكه يك كارگردان، تلخي‌هاي درون خودش را با همان كيفيت موجود به تماشاگر انتقال دهد، كار درستي نيست. من كمي قندوشكر روي تلخي درون خودم پاشيدم و با او به اشتراك گذاشتم تا قدري نفس راحت بكشم.

ظرف يكي، دو سال اخير در انتخاب متن دو رويكرد داشتيد، يكي كه خودتان نوشتيد و شد «اسطرلاب»، ديگري «داستان خانواده» نوشته بيلانا سربيلانوويچ كه توسط شما ترجمه شد و پيش از فروپاشي تئاتر مستقل تهران در همين سالن روي صحنه رفت. تجربه كارگرداني كدام‌‌يك براي‌تان جذاب‌تر بود و نتيجه موثرتري به دنبال داشت؟

بله من دو كار به سرانجام رسيده دارم؛ يكي «داستان خانواده» و ديگري «اسطرلاب»، به اعتبار همين دو تجربه بايد بگويم كارگرداني كاري كه نويسنده‌اش خودم هستم بسيار راحت‌تر بود. ما در «داستان خانواده» يك‌سال تمام بحث و جدل داشتيم كه اصلا كانسپت چيست. بعد از مدتي آزمون و خطا حالا به اين نتيجه رسيديم كه متن «داستان خانواده» و روابط انساني درون آن مي‌تواند به اشكال مختلف اجرا شود و هربار روي نكته خاصي تاكيد شود، همه‌اش هم درست است ولي حتما تجربه نمايش «داستان خانواده» تجربه جذاب‌تري است. به اين علت كه شما يك موقع متن خودتان را كارگرداني مي‌كنيد و اينجا با اطمينان مي‌دانيد نويسنده مقصود متفاوتي از دريافت شما نداشته، اين كار را ساده مي‌كند، حتي بعضي دوستانم از من مي‌پرسيدند «تو چطور مي‌تواني متني كه خودت ننوشتي را كارگرداني كني؟» به هرحال اگر معيار لذت مكاشفه باشد، حتما در متن خارجي بيشتر بود. از طرفي «داستان خانواده» كه من خيلي به آن مي‌بالم، (ازنظر دريافت‌ها و مكاشفه شخصي مي‌گويم نه كيفيت اجرا) نقدهاي مثبتي هم دريافت كرد. فكر مي‌كنم حتما براي كار بعدي يك متن خارجي روي صحنه خواهم برد. كاري از جنس «داستان خانواده» كه ترجمه‌ بخشي از آن به پايان رسيده است.

نكته مهم در خصوص نسخه تازه «اسطرلاب» تجربه به صحنه رفتن در سالن كوچك مركز تئاتر مولوي و سپس اجرا در سالن بزرگ و اصطلاحا قاب ‌عكسي ناظرزاده‌كرماني تماشاخانه ايرانشهر است. كمي درباره تطبيق دادن نمايش با اين دو صحنه توضيح دهيد، كاري كه در نظر برخي تاحدي عجيب و غريب به نظر مي‌رسد. به اين معني كه وقتي اجرايي براي يك سالن كوچك طراحي مي‌شود، اجرايش در سالن بزرگ‌تر يعني نابود كردن همه‌ چيز.

اجرا در سالن كوچك «مركز تئاتر مولوي» حتما مسير متفاوتي در مقايسه با تماشاخانه ايرانشهر طي مي‌كند و اين چندان هم ايده‌آل نيست. به هزار دليل كه ما در بسياري زمينه‌ها نمي‌توانيم ايده‌آل‌هاي خود را محقق كنيم، در اين مورد هم از فرصت اجرا در سالن «ناظرزاده‌كرماني» چشم‌پوشي نكرديم و تمام تجربه و نيروي خود را براي نزديك شدن كار به مختصات صحنه بزرگ‌تر صرف كرديم. به هرحال اگر تماشاگر سابقه اجراهاي گروه ما را داشته باشد، به ياد مي‌آورد كه پيش از تعطيلي سالن‌ها در سالن بزرگ‌تر «تئاتر مستقل تهران» اجرا رفته بوديم و نسبت به اين مقوله چندان احساس غريبي نداشتيم.

جز چالش‌هاي طبيعي مربوط به كارگرداني، چه موارد غيرقابل انتظاري شما را در تمرين و اجراي نمايش با چالش مواجه كرد؟

ببينيد! هر دو اجراي من به شكلي گل‌درشت مفهوم و مساله خانواده را پيش مي‌كشد. هر كارگردان يا سرپرست گروهي كه تيمي را مديريت مي‌كند هم به اعضا خواهد گفت ما گروه نيستيم، ما خانواده‌ايم. اينها را براي باورپذيري بيشتر نگاه خودم مي‌گويم. نگاه من اين است كه ما وقتي مي‌توانيم واقعا به نسخه اعلاي اجرايي برسيم كه تك‌تك اعضا در بهترين حالت و فرم خود قرار داشته باشند. دست‌ يافتن به اين امر هم حدودا 10 سال كوشش، همراهي و همدلي مي‌طلبد. وقتي شما با ذهن افراد سروكار داريد، اين بحث همدلي مهم‌تر هم مي‌شود. به نظرم آنچه تاكنون روي صحنه آورده‌ام هم بيان‌كننده تعهدم است به آنچه مي‌گويم. بنابراين چالش همين آمد و رفت افراد است؛ اگر قرار باشد فرد تازه‌اي به گروه اضافه كنم بايد تمام شرايط گروه را بپذيرد يا اگر به هر علت وارد شود و بعد متوجه شويم از جنس «خانواده» نيست، خيلي راحت تغيير به وجود مي‌آورم، ولو يك شب پيش از اجراي اصلي باشد. كاري كه انجام داده‌ام و مي‌دهم.

به نظر شما لازم است گروه‌هاي تئاتري از جمله خودتان كمي بيشتر به وضعيت حاكم شده بر جامعه در نتيجه شيوع ويروس كرونا فكر كنيد؟ اين افكار چطور بايد قابل لمس شوند؟

اينكه كرونا يك تغييرات اجتماعي به وجود آورده كه تاثيراتش ماندگار مي‌شود، يك نكته است اما اينكه ما خودمان را با واقعيت‌هاي موجود منطبق كنيم، واقعيتي ديگر. فكر مي‌كنم فعلا زمان كار تازه نيست، چون اجراي جديد به تمرين و مكاشفه طولاني مدت نياز دارد. به نظر من هم هر هنرمندي بايد در وضعيت كرونازده جامعه نسخه شخصي خودش را داشته باشد ولي دست يافتن به اين نسخه كار ساده‌اي نيست؛ به خصوص در اوضاعي كه تئاتر ما از نظر حمايتي تجربه مي‌كند. يكي از دلايل تصميم به استمرار «اسطرلاب» همين بود كه در شرايط پرريسك خروج تماشاگر از خانه، حداقل تلخي او را دوچندان نمي‌كرد و در عين‌ حال به اصالت تئاتر پايبند بود.


ما اگر خانواده را كوچك‌ترين نهاد اجتماعي موجود در جهان تصور كنيم تا به روابط بين‌المللي بين كشورها يا جزييات موجود در ورزش، تئاتر و غيره، همه‌شان به ما نشانه‌هاي فروپاشي مي‌دهند ولي براي اينكه كل ماجرا در كام مخاطب تبديل به جام زهر نشود، تلاش كرديم با بعضي تكنيك‌ها‌ و افزودن جنسي از كمدي به كار، تلخي مساله را كاهش دهيم. در نهايت مخاطبي كه مشغول خنديدن است احتمالا به چيزهايي مي‌خندد كه شباهت چنداني با كمدي‌هاي مرسوم ندارد. سعي كرديم مضامين تلخ و زهرآگين را با شكل متفاوتي از كمدي بيان كنيم. نوعي كمدي كه كنش بدني چنداني نياز ندارد و به واسطه كلام اتفاق مي‌افتد، اما آن كلام هم چيز خنده‌داري نيست و با تمهيدي براي مخاطب جالب مي‌شود. در نهايت اميدوارم تماشاگر به آنچه روي صحنه مي‌بيند به چشم يك كمدي صرف نگاه نكند و همراه ما بروز يك بحران  را شاهد  باشد.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون