• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4967 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۲ تير

همسايه‌هاي مورچه

جواد ماهر

لبِ پاركينگِ آپارتمان‌مان نشسته‌ام و به همسايه‌ها كتاب مي‌دهم. كنارم يك لانه مورچه است. بچه‌ها مي‌آيند به دست‌شان الكل مي‌زنم تا كتاب بردارند. مورچه‌ها از توي لانه سرك مي‌كشند. از من دلخورند. دو، سه روز پيش بنايي داشتيم. بنايي خبر كرديم تا تعميرات ساختمان را انجام دهد. تا خبردار شدم بنا درِ لانه مورچه‌ها را سيمان كرده بود. مورچه‌ها با ناراحتي اطراف لانه مي‌چرخيدند. دست كردم و درِ لانه را باز كردم. به بنا غُر زدم كه مگر نگفتم لانه مورچه‌ها را نبندي. ما هشت سال است آمده‌ايم اينجا. وقتي آمديم مورچه‌ها اينجا بودند. نبايد اذيت‌شان كنيم. بچه‌ها كتاب مي‌گيرند و مي‌روند خانه. دارد تاريك مي‌شود. مورچه‌هاي همسايه هم دارند مي‌روند لانه.فرهاد چهار ساله‌مان گفت: «كمكي‌هاي دوچرخه‌ام را بردار. ديگر بزرگ شده‌ام». كمكي‌ها را برداشتم و او افتان و خيزان سوار دوچرخه شد و بالاخره راه افتاد. روز اولي كه بي‌كمكي دوچرخه‌سواري مي‌كرد يا زبانش بيرون بود و سعي مي‌كرد تعادلش را حفظ كند يا از خوشحالي روي دوچرخه هورا مي‌كشيد. چند بار افتاد. چند بار رفت توي باغچه. چند بار به ديوار خورد و بالاخره دوچرخه سوار شد. دوچرخه‌اش قرمز است. اين سومين كودك ماست كه روي همين دوچرخه راه مي‌افتد. دوچرخه كوچولوي قرمز هنوز سر حال است. فرهاد را كه راه انداخت به من گفت: بعدي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون