نگاهي به «خانه گربهها» اثر هيوا قادر
رنجها و مشتاقيهاي راوي مطرود
احمد عدنانيپور
«خانه گربهها» مانند آنچه در ادبيات مهاجرت همواره وجود داشته، بر اساس نسبت فرد و محيط شكل ميگيرد. نسبتي كه بر سه اصل: رهاشدگي، پذيرفتن و خارجي بودن بنا شده است. در اين محور «يوسف» در نقش راوي يا همان فرد رها شده كه از زيستي ديگر پا به فضاي جديد گذاشته، معرف حضور فردي است كه بهانه حضور و پذيرشش در اصل جرمي است كه مرتكب شده. در نتيجه محكوم به خدمتي اجباري در خانه گربهها ميشود.
محكوميت يا به عبارتي بهتر، توفيق اجباري يوسف كه در شناخت خود و البته فضايي كه به آن پناه برده، بدنه اصلي روايت «خانه گربهها» را ميسازد. از اينرو گناه يا جرم يوسف از منظر آگوستيني همان گناه طبيعت يا گناه اوليه است كه تمام زيست او و همزيستانش را تحت تاثير خود قرار داده . از اين جهت شايد بتوان ادبيات مهاجرت به خصوص ادبيات كرد را به عنوان شاخصي در نمونه ادبيات مهاجرت قلمداد كرد، چراكه اكثر راويهاي ادبيات كرد، مهاجر، طرد شده و همواره متاثر از گذشتهاي هستند كه با وجود رنجوري، مشتاق به نظر ميرسند. يا به عبارتي روح غمگين و نوستالژيك اين نوع ادبيات، درد مشترك رنجديدگان بيسرزمين است. به تعبيري ديگر، شبيه داستان هبوط آدمي از عرش به فرش كه روايتش را در آيات الهي و كتب مذهبي به كرات شنيدهايم. در واقع راويان ادبيات مهاجرت، هبوط يافتگاني هستند كه به خاطر طبيعت هويتشان نه تاب ماندن در سرزمين خود را دارند و نه مكان جديد را سرزمين خود ميدانند. آنها همواره غريبهاند؛ چه در كشور مبدا خود و چه در كشور متبوعي كه به آن پناه بردهاند.
اما در «خانه گربهها» آغاز، پايان و همه با يوسف است. يوسف شخصيتي است كه در طول و عرض داستان حضور دارد؛ هر چند كه در نسبت دادن، شخصيت به يوسف بايد با احتياط سخن گفت. وقايع از منظر او گفته ميشود؛ زاويهاي كه در دوري و نزديكي با يوسف قرار گرفته تا اشخاص ديگر را از جانب خويش بيان كند. با اين وجود يوسف گوينده يا نظارهگري بيش نيست كه خود را كنار گذاشته تا با ديگران كنار بيايد. كنار گذاشتن خود يعني وجود يك جاي خالي بزرگ در تعريف آنچه يوسف هست و دقيقا از همينجاست كه گربهها به جريان روايت وارد شده، هر كدام خردهروايتي را به عهده ميگيرند تا يوسف قطعهاي از خود را در وجود آنها بيان كند. شايد به اين خاطر است كه همينگوي اعتقاد داشت: «گربه صداقت عاطفي مطلقي دارد. انسانها به دلايلي ممكن است احساس خود را پنهان كنند، ولي گربه چنين كاري نميكند.» به همين دليل يوسف علاقه دارد وجه پنهان خودش را در وجود اين موجودات ببيند. ما به ازايي اهلي در ازاي نبود خودش!
گربه، حيواني دستآموز است كه نزد انسانها يا نزديك آنها زندگي ميكند. موجودي كه از منظري نيچهاي در كنار آدمهاست ولي جزو جمعيت بشري به حساب نميآيد! همين باعث ميشود، اين موجود را نه متعلق به جنگل و نه به زندگي انساني دانست. او متعلق به همه جا و ساكن هيچ كجاآباد است. به همين دليل انتخاب گربه يا سگ در چنين داستانهايي نشاني از هويت گمشده بوده و انتخابي مناسب است. اگرچه بايد مورد سگها را متمايز دانست؛ زيرا كه سگ نمود يك نوع زيست (زندگي سگي) يا نماينده طبقهاي خاص است؛ ولي در مورد گربهها چنين نيست. از اينرو انتخاب گربه هوشمندانه است كه ميتوان به آن توجه خاص نشان داد و «خانه گربهها» را استعاره از سرزميني دانست كه گربههاي آواره را پناه ميدهد. گربههايي كه هر كدام به سرزمين و نژادي ديگر تعلق دارند. گربه ايراني، گربه مالايي، گربه سياه و روسي و ... كه نماينده مهاجرين هستند و هر كدام با وجود نگهداري مناسب هنوز دلتنگ جايي هستند كه به آن تعلق دارند. به قول بودلر «زمان را چشم گربه ميبينيد، بله ابديت را ميبينيد.»
البته هستند مواردي كه هيوا قادر ميتوانست از آن بهره بيشتري ببرد، نكاتي كه دليل توجه و ارتفاع نزديك و دور روابط را توجيه كند اما زماني كه اين مهم حادث نشود، جوانب روايي به روابطي اتفاقي متصل ميشوند. همان كه در داستاننويسي به آن كنش سطحي گفته ميشود.
حال دوباره بازگرديم به يوسف؛ تنها مرد يا شاخصترين مرد روايت «خانه گربهها». حداقل انتظار مخاطب از يوسف اين است كه خود را در وقايع شريك، موثر يا متاثر بداند؛ اما او موجودي هميشه مشاهدهگر است. مردي بدون اندام، هويتي بدون زيست و گذشته كه به خاطر گناهي مختصر و همانطور كه پيشتر اشاره شد، گناه طبيعتش محكوم شده تا در ميان زنان مشتاق و تلاشگر «خانه گربهها» حضور يابد!
به خوبي ميدانيم كه چنين رواياتي اغلب درگير راويان خودشيفتهاي ميشوند كه زنهاي متعددي كنار خويش ميبينند كه هميشه حضور آنها را طلب ميكنند. در اينگونه روايات مردسالار، مردهاي ديگر در حد اسمي گذرا حضور دارند. مانند دكتر يا آقاي شريفي. با اين وجود اما يوسف «خانه گربهها» قرار است جنبهاي متفاوت از شيفتگي را نشان دهد. به همين خاطر در طول داستان، مخاطب بارها با اين عبارت مواجه ميشود: «يوسف؛ شما مرد خوبي هستيد.» از چنين منظري مرد خوب مردي است كه به زنان تعرض نميكند، انتظاري ندارد و پيشاپيش مرده. همچون گربهاي در قفسي پيشساخته كه هميشه منتظر است تا زني تنها و مستاصل او را نوازش كند يا به او پناه ببرد. مانند آنچه در مشاهده كارينا و گربه سياه يا ماجراي گونيلا ميخوانيم.
در چنين رواياتي، يوسف يا همان مرد خوب و شريف، بدني بدون اندام را حمل ميكند. بدني فارغ از جنسيت، شهوت و زيادهخواهي حتي فارغ از زيست! به همين دليل ميتوان گفت كه ادبيات مهاجرت ذاتي اخته در درون خودش دارد. بر اساس چنين رويكردي است كه ميتوان در اين نوع ادبي، ادبيات كرد را پيشرو دانست. گونهاي كه در آن زندگي، بدن، گذشته و هويت راوي پيشاپيش ربوده شده. مواردي كه پيش از «خانه گربهها» در «حصار و سگهاي پدرم»، «آخرين انار دنيا»، «حاشيهنشينهاي اروپا»، «سگ دانماركي» و ... شاهدش بوديم.
از منظر تحليلي و تا حدي تشبيهي ميتوان گفت ادبيات كرد به مثابه همان آدمي است كه از سرزميني كه هيچ وقت به آن تعلق نداشته به سرزميني كه ديگر هيچ چيزش به او تعلق ندارد، هبوط كرده. هبوطي كه وجودش را تبديل به موجودي بياندام و حداكثر پارهپاره ميكند كه به درستي نميداند خود را متعلق به كجا بداند. از اينرو «خانه گربهها» پيش از آنكه دربردارنده وجه خاصي از روايت يا ساختار داستاني باشد، شاخص نوعي از ادبيات است كه با وجود نزديكي به ادبيات بوميان امريكا يا مهاجرين آفريقايي يا هندي، نوع متمايزي از روايت را ارايه ميدهد. ادبيات بدنهاي بدون اندام يا راويان بيسرزميني كه تنها به دنبال جايي هستند كه از آنها نگهداري كند. دقيقا همينجاست كه ماهيت راويان بيسرزمين ايجاد ميشود و ادبيات مهاجرت شكل و بويي تازه به خود ميگيرد.