سپردن خاورميانه به تروريستها
اين سياست هم بعد از سه سال اجرا، عملا به شكست انجاميد. به رغم همه خسارات و صدماتي كه به دليل تحريمها به ايران وارد شد، عملا ايران حاضر نشد كه وارد تعامل جديدي براي توافق جديد با امريكا بشود. بعد از به قدرت رسيدن دولت بايدن، اقدامها و تلاشهاي ديپلماتيك با رويكرد جديدي آغاز شده است كه هنوز به نتيجه نرسيده است و توفيق يا عدم توفيق آن در هالهاي از ابهام قرار دارد. پيشينه چند دههاي تجارب شكستخورده مناسبات تهران و واشنگتن عدهاي را داخل هيات حاكمه امريكا به اين نتيجه رسانده است كه بايد اصل قضيه را هدف قرار بدهيم. ايده اين است كه اساسا هرگونه مذاكره و تعامل كنار گذاشتهشود و به سمت سياست تغيير رژيم را پررنگتر كنيم، چرا كه ايده يا هدف «تغيير رفتار» به نتيجه نرسيده است. اگر بخواهيم به شكل نشانگاني تحليل كنيم و جايگاه افرادي را كه در اين نشستها شركت ميكنند بررسي كنيم، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه همچنان يك عده درون قشر نخبگان سياسي امريكا حس ميكنند كه شايد همچنان با توسل به آثار باقيمانده از فشارهاي اقتصادي وارد شده در دوران دونالد ترامپ به اقتصاد ايران و با توجه به اتفاقها و حوادثي كه در چند سال گذشته در ايران وجود داشت و با توجه به مشاركت پايينتر از حد معمول مردم ايران در دو انتخابات اخير مجلس و رياستجمهوري، زمينه و روزنههايي فراهم شده است تا بتوان نظام سياسي را به سمت فروپاشي سوق داد. طبيعتا دمدستترين ابزار و اهرمها براي تسريع فروپاشي هم يك سري گروههاي معلومالحال مانند مجاهدين خلق هستند. اگر به الگوهاي رفتاري امريكا در حوزه مسائل جاري خاورميانه نگاه كنيم، اين سوال كه چرا امريكا سراغ چنين گروه معلومالحال و با سابقه مشخص تروريستي رفته است، برطرف خواهد شد. طبيعتا وقتي دستگاه سياستگذاري خارجي امريكا به اين نتيجه ميرسد كه بايد با يك گروهي به نام طالبان مذاكره كند و اين گروه را به رسميت بشناسد و دست بالا به اين گروه بدهد و نتايج اين رويكرد را هم همين امروز مشخصا در خاك افغانستان مشاهده ميكنيم، نشان ميدهد كه طرز نگاه و نوع رويكرد امريكا به منطقه چگونه است. اينكه آينده خاورميانه به چه سمت حركت ميكند يا اينكه آينده مردم كشورهاي منطقه ما به چه سمتي ميرود، اولويت امريكا نيست و به عنوان متغير يا عامل اصلي به آن توجهي نميشود. اولويت اصلي امريكا در شرايط حاضر اين است كه قدرت چين را مهار كند و در نتيجه به هر طريقي تلاش ميكنند كه تمركزشان را از خاورميانه دور كنند. حالا اين دور كردن تمركز ميتواند از طريق قدرت دادن به گروهي مانند طالبان باشد يا اينكه دنبال باز گذاشتن دست برخي از گروههاي تروريستي در برخي نقاط خاورميانه، نهايتا ترك تخاصم و پايان دادن به رويارويي با اين گروهها در منطقه، با هدف تمركز بر منطقه شرق آسيا. توجه به گروههايي مانند منافقين از اين الگوي رفتاري سرچشمه ميگيرد. امريكاييها حس ميكنند كه الان در عرصه مناسباتشان به يك بنبست رسيدهاند، ايران كمابيش بهرغم همه فشارها از نفوذ قابل ملاحظهاي در اكثر حوزههاي منطقه خاورميانه برخوردار است و به لحاظ امنيتي به يك رقيب جدي براي نفوذ امنيتي امريكا در خاورميانه و غرب آسيا تبديل شده است و بنابراين حتي اگر بتوانند با توسل به گروهي مانند منافقين ضربههاي كاري به ايران وارد كنند و با استفاده از اقداماتي مانند خرابكاريها و اقدامهاي تروريستي و سرقت اطلاعات، نظام سياسي حاكم بر ايران را تضعيف كنند، ترجيح ميدهند كه اين گروه را تقويت كرده تا با استفاده از اين گروه معلومالحال با سابقه روشن تروريستي بتوانند توان ايران را تا جايي كه ميتوانند تضعيف كنند. اما ابهام و سردرگمي باعث ميشود كه محاسبه اينكه در آينده چه اتفاقي ميافتد و استفاده از اين گروهها چه آثار بلندمدتي بر جاي خواهد گذاشت، چندان براي آنها اهميتي ندارد و محاسباتشان جايي ندارد.