ايران و شرايط امروز افغانستان
نوذر شفيعي
سياست جمهوري اسلامي ايران در قبال افغانستان همواره اين بوده است كه يك افغانستان دوست با سهم داشتن همه گروههاي قومي در قدرت آن سهيم باشند و حتي طالبان هم به عنوان يك جريان فكري در بخشي از قدرت سهيم باشد و نه اينكه تمامي آن را در اختيار بگيرد. ايران براي رسيدن به اين هدف در مذاكرات مختلفي كه به ابتكار ديگران برگزار ميشود، شركت كرده است و خودش هم گاهي اوقات ابتكار عمل را به دست ميگيرد و مركز مذاكره طالبان و نمايندگان جناحهاي سياسي و دولت افغانستان بوده است. هر تحولي در افغانستان كه از مسير يك حكومت همهشمول و فراگير و دوست ايران خارج شود، مطلوب ايران نيست. ايران قطعا به شرايطي كه يك گروه تندرو در افغانستان حاكم شود، واكنش نشان خواهد داد. دليل واكنش ايران تاثيرها و پيامدهاي مخربي است كه تحولات نامعقول در افغانستان ممكن است بر امنيت ملي ايران بر جا بگذارد. افغانستان اگر يك كشور بيثبات باشد، خواه ناخواه پيامدهاي منفي بر ايران خواهد داشت. افغانستان بيثبات باعث افزايش مهاجرت و موج پناهجويان، افزايش قاچاق موادمخدر، افزايش شرارتهاي مرزي و حتي باعث بيثباتي در استانهاي ايران در مرز افغانستان خواهد شد. ريشه آنچه را كه امروز در افغانستان ميگذرد بايد در نشستهاي دوحه ميان امريكا و طالبان جستوجو كرد. اجلاس دوحه كه در طول تقريبا سه سال و بيش از 9 دوره ادامه پيدا كرد به دو شكل انجام شد. بخش اول مذاكرات دولت ايالات متحده امريكا با طالبان بود و در ذيل اين مذاكرات، گفتوگوهايي هم ميان نمايندگان دولت و جامعه مدني افغانستان با طالبان برگزار شد. مذاكرات امريكا و طالبان به صورت دست و پاشكسته به توافقي منجر شد كه به شكل نيمبند اجرا شد. امريكا و طالبان بخش زيادي از تعهدات خودشان را نسبت به يكديگر اجرا كردند.
منتها هر دو طرف نسبت به اجراي تعهدات طرف مقابل اظهار نارضايتي دارند. اما بخش ديگر مذاكرات، يعني مذاكرات دولت افغانستان با طالبان با شكست مواجه شد و همين شكست باعث شد تا راهحل نظامي در دستور كار طالبان قرار بگيرد. بنابراين اگر هدف طالبان اين باشد كه از طريق پيشروي نظامي، هرآنچه را سر ميز مذاكره به دست نياورده است، در ميدان جنگ به دست بياورد. خواسته طالبان اين است كه مذاكرات مجددي آغاز شود، يك دولت موقت شكل بگيرد و بعد از آن انتخابات با حضور طالبان برگزار شود. اين احتمال وجود دارد كه اگر فشار طالبان را با اين هدف ارزيابي كنيم، امكان انتقال مسالمتآميز قدرت وجود دارد. اما اگر پيشرويهاي نظامي طالبان به تمكين دولت منجر نشود، ممكن است به استمرار طولاني جنگ و حتي از هم گسيختگي دولت و جنگ داخلي منجر شود. طالبان به هر صورت براساس استراتژي هميشگي خودش در صدد به دست گرفتن تمامي قدرت در سراسر افغانستان است. اين سناريو مطرح ميشود كه طالبان با عمليات نظامي و پيشرويهاي نظامياش در صدد سرنگون كردن دولت و در اختيار گرفتن كامل قدرت در افغانستان است. به اعتقاد من با توجه به اينكه دولت افغانستان با ارتش و پليس همچنان روي كار است و حتي اگر دولت هم از هم فرو بپاشد گروههاي مسلح قومي وجود دارند كه ميتوانند در مقابل طالبان ايستادگي كنند، من تصور نميكنم كه اين سناريو چندان قابليت اجرا داشته باشد. امروزه جامعه افغانستان رشد كرده و نسل نويي در جامعه افغانستان توسعه يافته است كه بيش از دهه 1990 دموكراسيخواه هستند و با افكار طالبان مخالفت ميكنند. در چنين شرايطي طالبان با چالشهاي زيادي براي حاكميت بر افغانستان از طريق استفاده از زور مواجه خواهد شد. ايران، طالبان را به عنوان بخشي از جامعه افغانستان به رسميت پذيرفته و معتقد است كه اين گروه بايد به عنوان بخشي از جامعه در قدرت سهيم شوند ولي هرگز با اين ديدگاه موافقت نميكند كه كل حاكميت افغانستان به صورت يكجا دراختيار طالبان قرار بگيرد. نگاه ايران به افغانستان براساس سه معيار: جغرافيا، تاريخ و فرهنگ است. اين سه عامل باعث ميشود كه ايران، كليت افغانستان را درنظر بگيرد نه بخشي از جمعيت افغانستان را. در اين ديدگاه پشتون و غيرپشتون براي ايران تفاوتي ندارد. عبارات پشتونيسم و فارسيسم، ابتدا توسط بريتانياييها و بعدها توسط پاكستانيها در منطقه رايج شدند و عملا با اهداف سو جامعه افغانستان را دوقطبي و تقسيم كردند. در طول دههها و سدههاي گذشته، سياست دولتهايي مانند پاكستان يا بريتانيا بر اين اساس بوده است كه حمايت كشورهاي مختلف در جهان را مبتني بر حمايت از پشتونها يا غيرپشتونها تقسيمبندي ميكنند. اين ديدگاه اساسا براي ايران چندان محلي از اعراب ندارد. ديدگاه ايران به افغانستان كلگرايانه است. اما اگر شرايط خاصي رخ دهد كه يك گروه وابسته و همسو با دشمنان و رقباي ايران در افغانستان روي كار بيايد كه بخواهد منافع ملي ايران را تحتتاثير خود قرار دهد، استراتژيهاي مختلفي در دستور كار ايران قرار ميگيرد كه يكي از اين استراتژيها ميتواند حمايت از برخي دوستان و جناحها و گروههاي نزديكتر به ايران براي مقابله با يك حكومت متخاصم در كابل باشد. متاسفانه كشورهايي مانند چين، هند، پاكستان، روسيه و ايران، هر چند به دليل قرابت جغرافيايي و نفوذ در ميان گروهها و اقوام افغانستان ميتوانند نقش موثري در بهبود شرايط اين كشور داشته باشند، اما به اين دليل كه معمولا رقابتهاي ناسالم و گهگاه خصومتهاي قديمي دوجانبه ميان اين كشورها وجود دارد، عملا امكان همكاري مشترك براي كمك به يك افغانستان با ثبات از بين رفتهاند. پاكستان و هندوستان باهم مشكل دارند، هنديها با چينيها هم مشكلاتي دارند، ميان ايران و پاكستان، اختلافنظرهاي جدي در مورد افغانستان وجود دارد. همزمان با اين مسائل، كشورهايي مانند چين، ايران و روسيه با يك بازيگر اصلي ديگر در امور افغانستان يعني ايالات متحده امريكا، مشكلات عمدهاي دارند. علاوه بر مسائل قدرتهاي پيرامون افغانستان، اين مساله را هم بايد درنظر گرفت كه پاي كشورهاي عربي نيز به عنوان حاميان بخشي از گروههاي افغانستان در ميان است كه هريك منافع و انگيزههاي خودشان را در افغانستان دنبال ميكنند. در چنين شرايطي آميزهاي از منافع و انگيزههاي متضاد و متنوع در افغانستان وجود دارد كه اين تركيب متنوع هم از بافت جمعيتي و فرهنگي داخل افغانستان ناشي ميشود و هم از رقابتهاي بينالمللي نشأت ميگيرد. لذا به نظر ميرسد كه هرگونه راهحلي براي افغانستان نيازمند هماهنگي در سه سطح است. نخستين سطح هماهنگي، همسويي و اجماع در داخل افغانستان است. سطح دوم كنار گذاشتن خصومتها و اختلافنظرها در ميان كشورهاي منطقه در قبال مساله افغانستان و رسيدن به يك سازوكار مشترك كه تنها هدف آن بازگشت ثبات و امنيت به افغانستان باشد و سطح سوم اراده بينالمللي براي كمك به افغانستان با ثبات و جلوگيري از مداخلات بينالمللي است كه ميتواند آينده افغانستان را تحتالشعاع قرار دهد.