ادامه از صفحه اول
خوزستانِ، فصل هفتي!
خوزستان را بايد از ذيل فصل هفت!! (امنيتي ديدن اوضاع) خارج كرد. شايد اين كار در كوتاهمدت عملي نباشد، ولي ميتوان در اين مسير حركت كرد. نكته مهم اين است كه ظاهرا سياستهاي جاري در خوزستان حتي از مركز نيز به صورت دقيق كنترل و هدايت نميشود، بلكه جريان امور به عهده نيروهاي رقيب و غير همسو در منطقه افتاده است. سودش را آنان ميبرند و زيانش را مردم و حتي حكومت متقبل ميشود. خوزستان الگوي كاملي است كه نميتوان با حذف و ناديده گرفتن مردم كارها را به سرانجام رساند. شايد حذف ديگران در كوتاهمدت به دهان شيرين بيايد، ولي طولي نخواهد كشيد كه تلخي زهر آن با تمام وجود حس خواهد شد كه شده است. بنابراين دنبال حل مساله آب، برق، ريزگردها، بيكاري و... در خوزستان نباشيد، اينها را بايد با مشاركت عمومي و گسترده همه نيروها حل كرد. آنان بايد بدانند كه راهحل به دست خودشان است و نه اينكه خودشان مساله هستند.
چه کسی از کوچاندن فرهادی نفع میبرد
طبيعي است كه نهنگي در اين قد و قواره بايد برود در اقيانوس شنا كند. همه راهها هم كه به آن سو ختم ميشوند. انگشتها آن سو را نشان ميدهند. تا حالا كي رفته كه بخواهد برگردد. كدام هنرمند گردن كلفتي تا حالا سر اسب را برگردانده كه بيايد اينجا و در چارچوبهاي تنگ و ترش ما و با خطكشيها و به دلبخواه ما كار كند. يك نفر را اسم ببريد. نبوده. اينكه بهروز وثوقي ميخواهد بيايد ايران و اينكه چهار تا خواننده و نوازنده ميخواهند برگردند هم بابت اين نيست كه فكر ميكنند اينجا با اين قواعدش آشدهنسوزي است. به خاطر اين نيست كه ميخواهند بگويند گور باباي كار كردن در اتمسفر متفاوت و ما خيلي دلمان ميخواهد برويم براي شبكه سه فيلم بسازيم و براي خوشامد سازمان تبليغات اسلامي سرود بخوانيم. بابت اين است كه آخر عمري ميخواهند سر بر خاك آشنايي بگذارند. برگرديم سر فرهادي و اتفاقي كه ممكن است برايش بيفتد و انتخابي كه چه بسا – روزي، دور يا نزديك- ميگيرد. يك طرف برانداز و تندروي مخالف رژيم، از سركوهي روشنفكر تا فعالان توييتري گمنام را داريم كه به فرهادي بابت كجدار و مريزش سخت ميگيرند و فشار ميآورند و دشنام و طعنه نثارش ميكنند. طرف ديگر راديكالها و تبكردههاي داخلي را داريم كه حتي بابت جايزه گرفتنش هم لغاز ميخوانند و تكه بارش ميكنند و در صدا و سيماي مملكت تبريكي خشك و خالي بابت بزرگترين جوايز سينمايي دنيا به او نميگويند. برآيند همه اين بداخلاقيها و قضاوت كردنها قرار است بشود چي. كه فرهادي از ايران برود و بشود اپوزيسيون و فيلم صد تا يك غاز بسازد؟ اينكه برود بنشيند ور دل محسن مخملباف و پاي كمپينها را امضا بيندازد و در هر جشنوارهاي منبر برود و عليه سياست و حكومت حرف بزند. چنين اتفاقي براي انقلابيهاي دوتقطيره خيلي خوشايند است؟ خيلي جگرشان را جلا ميدهد؟ يا از آنور خارجنشينهاي بيترمز فكر ميكنند پروژههايشان خيلي سريعتر به نتيجه خواهد رسيد؟ كه در جلسه پرسش و پاسخ وقتي از او سوال ميكنيد منبر برود و پايين و بالاي شرايط مملكت را بگويد و حظ كنيد؟ همين؟ واقعا اين شرايط مطلوبي است؟ همه تلاش ميكنيد كه همين بشود؟ خيلي بد است كه به او به عنوان هنرمند احترام بگذاريد و حق انتخاب بدهيد و بگذاريد فيلمهايش را بسازد؟ خيلي بد ميشود كه فقط كارش را بكند و اثرش را خلق كند و پرچم كشورش را بالا نگه دارد؟ فارغ از خواستههاي سياسي شما. در حالي كه همه ميدانند چقدر دغدغه دارد و همه ديدهاند چقدر هزينه داده و همه متوجهند چه عذابي ميكشد تا هر فيلمش را به دندان بكشد و به آخر برساند؟ همه آنچه كه ميگويد و ميكند برايتان بس نيست و بايد او را به ورطهاي كه تهش پيدا نيست هل بدهيد؟ تا او را نابود نكنيد دست برنميداريد؟