• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4984 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۳ مرداد

عبور از نظام‌هاي نمادين و حركت به سمت آنارشيسم در تئاتر

مضحكه كاتارسيس از درام تا واقعيت معاصر

مسلم خراساني

صفر:  توهم نيك و بد

به همراه عده‌اي از دوستان و اعضاي خانواده، مشغول تماشاي فيلمي بوديم. رويدادها و مواجهه شخصيت‌ها چنان همه را به هيجان، تاثر و واكنش واداشته بود كه تماشاچيان، زير لب يا بلند بلند، دلسوزي و همدردي خود را نسبت به شخصيت مورد ظلم واقع شده، ابراز مي‌داشتند و در مقابل، به رفتار شخصيتي كه او را آزار مي‌داد، اعتراض مي‌كردند.
در اين بين، من كه همزمان با تماشاي فيلم، در رفتار و واكنش تماشاگران و خودم دقيق شده بودم، متوجه نكته قابل تاملي شدم. تمامي تماشاگران كه در ميان آنها نزديك‌ترين اعضاي خانواده و آشنايان خودم نيز حضور داشتند، با كاراكتر محوري فيلم كه داستان حول زندگي او مي‌چرخيد همذات‌پنداري مي‌كردند و چنان نسبت به آن واكنش نشان مي‌دادند كه گويي اوج و فرود زندگي خود را از برابر ديده مي‌گذرانند. به گونه‌اي كه هر از گاهي حتي از دادن ناسزا به شخصيت‌هايي كه در مسير شخصيت ستمديده فيلم، مانع يا خللي ايجاد مي‌كردند.
در همين لحظه، در ميان هيجان تماشاگران، با گفتن جمله‌اي، جريان تماشا را قطع كردم: «ما به اشتباه با شخصيتي كه بهش ظلم شده همذات‌پنداري مي‌كنيم. ما بايد با كاراكتري كه اين بلاها رو سر اون مياره همذات‌پنداري كنيم، چون تو واقعيت، خود ما به طرق مختلف تبديل به چنين مانعي براي اون مي‌شيم. ما همون نيرويي هستيم كه در برابر شكل‌گيري عشق، سعادت، صداقت، آرامش و راستي ممانعت و مقاومت مي‌كنه.» بعد از اتمام كلام من، براي لحظاتي سكوت ميان تماشاگران برقرار شد، بعد از پوزخند و تمسخر، مشابه آنچه پيرامون شخصيت به اصطلاح منفي فيلم به كار مي‌بردند، گفته من را ناتمام گذاشته و تماشاي فيلم را از سر گرفتند.
نمونه‌هاي اينچنين در جهان پيرامون ما و تاريخ بسيار است: افرادي كه سخت‌ترين آزارها و رنج‌ها را به يكديگر مي‌رسانند اما جملات قصار و تك‌جمله‌هاي نويسندگان، انديشمندان و كتاب‌ها را براي اثبات رنجي كه بر آنها رفته به كار مي‌گيرند. كشيش‌هايي كه حكم مرگ بسياري افراد را بدون برگزاري دادگاهي عادل صادر مي‌كردند در حالي كه انجيل‌هاي قطور و ضخيم را زير بازوان و در آغوش‌هاي خود نگه داشته و حمل مي‌كردند. 
تناقض‌هاي اينچنين، بيشتر و بيشتر هم مي‌شود آن زمان كه هم آزار‌دهنده و آزار بيننده، هم شكنجه‌گر و هم شكنجه شونده هر دو انجيلي در دست دارند كه از محق بودن و بر حق بودن آنها مي‌گويد. در واقع، افراد، گويي چنان مصرانه چشم انتظار تغيير و دگرگوني در جهان و افراد پيرامون‌شان هستند و آنچنان بر اين امر اصرار دارند كه خود را به تمامي فراموش مي‌كنند. آري، فراموش مي‌كنند كه خود نيز جزيي از جهان پيرامون هستند و در صورتي كه تغييري را لازم و ضروري مي‌دانند خود نيز بايد تغيير را پذيرفته و به آن تن دهند. 
كسي را كه من آزار مي‌دهم، همان شعري را زمزمه مي‌كند كه من در كتابخانه دارم. كسي كه من را رنج مي‌دهد همان سمفوني يا آوازي را گوش مي‌دهد كه من مي‌نوازم و مي‌خوانم. كسي را كه ما شكنجه مي‌دهيم همان تابلو از پيكاسو يا رامبراند و كمال الملك را روي ديوار خانه دارد كه ما از رنگ‌ها، فرم‌ها و مناظرش لذت مي‌بريم و كسي كه روي او اسلحه كشيده‌ايم، همچون ما؛ از آزادي، عدالت، انسانيت، خوشبختي و عشق سخن مي‌گويد.
اما ما، اغلب جهان را در تغيير و خود را ثابت، پايدار و مانا مي‌خواهيم و اغلب اين كار را با دستاويز قرار دادن آثار هنري، ادبي، متون كهن و گفتار‌هاي مقدس و به اصطلاح انساني انجام مي‌دهيم. ماندگارترين، زيباترين آثار ادبي، هنري، فرهنگي، تاريخي را دراختيار داريم، اما اغلب، به جاي پذيرش رنجي كه مي‌دهيم، تنها از رنجي كه مي‌بريم، مي‌گوييم و اين اصرار، در نگاه من، از كاتارسيس نه تنها يك مضحكه تئوريك، بلكه يك مضحكه فلسفي- اجتماعي گسترده مي‌سازد كه ما را در يك بازي مدور پوچ، براي برقراري عدالت، راستي، انسانيت و عشق، سرگرم و مشغول مي‌سازد. در صورتي كه خود ما به عنوان مهره‌هاي اين بازي، ناقض مفاهيمي هستيم كه ظاهرا براي برقراري آن تلاش مي‌كنيم.

يك:  كاتارسيس و نمايش
كاتارسيس كه اغلب با واژه‌هايي چون والايش، پالايش، تزكيه، پاك‌سازي، تخليص و تطهير عواطف، روان و نفس معادل مي‌شود؛ اصطلاحي است كه ارسطو، انديشمند يوناني، به عنوان كاركردي مهم براي تراژدي برشمرده است. او، اين اصطلاح را در كتاب فن شعر، پيرامون معرفي عناصر تراژدي‌هاي يوناني مطرح كرده است. اين اصطلاح، در طول تاريخ، تفسيرها و معاني بي‌شماري به خود گرفته و ديده است. شايد به بيان بسيار ساده بتوان كاتارسيس را: مواجهه با عواطف و هيجانات انساني تعريف كرد. عواطف و هيجاناتي چون خشم و نفرت كه مي‌توانند نتايج مخرب و ويرانگري به همراه داشته باشند.
در واقع، انسان در جهان هنر و با خلق تراژدي و آثار هنري، اين امكان را مي‌يابد تا با مطرح كردن اين عواطف و برون‌ريزي نيروهاي سرخورده يا انباشه در ذهن و روان خود، علاوه بر تخليه رواني كه براي خود حاصل مي‌كند، امكان باز انديشي و بازنگري و احتمالا تغيير و دگرگوني آنها را نيز بيابد. بي‌آنكه، در واقعيت؛ كشتار، قتل، حذف، خشونت، ناملايمات، نامهرباني و كنش‌هاي ويرانگر اينچنين اتفاق بيفتد و حادث شود. اين مي‌تواند يكي از مهم‌ترين ضرورت‌هاي وجود هنر و تئاتر در جوامع باشد. به بياني ساده، تماشاگر از طريق مشاهده تراژدي و نتايج ويرانگر و مخرب اعمال شخصيت‌ها، اين امكان را دارد كه در آنها انديشه كرده و چنين هيجاناتي را در خود شناسايي، كنترل، تلطيف يا به اصطلاح مديريت كند.
اما در جهان هنر و تئاتر، اغلب، اما نه هميشه، كنش‌هايي چون قتل و كشتار و خشونت‌هاي به اصطلاح كلان، مورد توجه قرار مي‌گيرد و هنرمندان مي‌كوشند از طريق تصوير كردن اين اعمال و رفتار، در راستاي تلطيف اين عواطف در تماشاگر و جامعه گام بردارند. ولي نبايد فراموش كرد روابط و تعاملات اجتماعي؛ اعم از خانوادگي، دوستانه، اقتصادي و سياسي نيز مي‌توانند به نوبه خود سر منشا خشونت‌ها و ناملايماتي باشند كه اغلب، نامحسوس و كوچك انگاشته مي‌شوند. بنابراين، نبايد الزاما كاتارسيس را محدود به گناهان يا اعمال كبيره يا صغيره خاصي دانست كه اغلب در اديان يا ايدئولوژي‌هاي خاص به آنها پرداخته مي‌شود. هر چند، بايد تاكيد كرد كه كاتارسيس؛ به‌طور مستقيم و غيرمستقيم با ارزش‌گذاري‌هايي چون نيك و بد، خير و شر، درست و نادرست و از اين طريق، با اخلاق، مفاهيم اخلاقي و هنجارهاي اجتماعي نيز در ارتباط است. 
در واقع، هنگامي كه ما سعي مي‌كنيم از طريق كنترل، مديريت يا بازنگري عواطف و هيجانات خود، برون‌ريزي آنها را تحت كنترل در آوريم يا به آنها مهار بزنيم تا كيفيتي به اصطلاح اجتماعي يا صلح‌آميز به آنها ببخشيم يا در راستاي احترام به ديگران، آزادي و حريم‌شان، در هيجانات خود تجديدنظر مي‌كنيم، به گونه‌اي غيرمستقيم، چنين مي‌توان استنباط كرد كه آنها را نامناسب، نامطلوب، اشتباه، ويرانگر، ناخوشايند، غيراخلاقي يا زيانبار مي‌دانيم. از اين منظر، كاتارسيس مي‌تواند با هنجارها، بايد‌ها و نبايد‌ها و اصول و قوانين اجتماعي و حتي آزادي‌هاي فردي و اجتماعي نيز پيوند پيدا كند. قوانين و مقرراتي كه مي‌كوشند از طريق تعيين و ترسيم حدود، مرزها و قوانين در اجتماع، نظم اجتماعي خاصي را در راستاي رسيدن به اهداف و مناسبت‌هاي مورد نظر خود سازماندهي و هدايت كنند.

دو:  كاتارسيس و كارناوال
اما تئاتر، هنرهاي نمايشي و اجرايي، انواع هنر و ادبيات تا چه اندازه توانسته‌اند جنبه‌هاي مخرب خواست‌ها، عواطف و هيجانات انسان را به او گوشزد يا يادآور شوند و در راستاي كنترل نيروهاي افسارگسيخته او، تا چه اندازه مثمرثمر واقع شده‌اند؟ شايد نتوان در اين مورد به‌طور دقيق اظهارنظر كرد، اما، بايد خاطرنشان كرد كه كنترل و محدود كردن انرژي، نيروها، هيجانات و عواطف، اگر به گونه‌اي افراطي و انديشه نشده صورت پذيرد، نه تنها تاثير مطلوبي نخواهد داشت، بلكه مي‌تواند تاثيرات سوء يا نامطلوبي نيز به همراه داشته باشد هر چند كه ما در پس آن، اهداف، آرمان‌ها و مقاصد به اصطلاح خوب، انساني و صلح‌آميزي در ذهن داشته باشيم. 
اهميت توجه به تخليه هيجانات و عواطف را مي‌توان در مراسم و جشن‌هاي خياباني چون كارناوال يافت. گويي، در پاره‌اي جوامع، پذيرفته شده است كه سركوب هيجانات، اميال و درونيات، مي‌تواند نتايج رواني مخربي، نه تنها براي فرد، بلكه براي اجتماع به همراه داشته باشد. از اين رو، با برگزاري چنين مراسمي، علاوه بر فراهم كردن گردش مالي و اقتصادي، موجبات تخليه رواني يا كاهش انباشت‌هاي عاطفي و هيجاني براي شركت‌كنندگان نيز فراهم مي‌شود. رويدادي كه قراردادها، قواعد، هنجارها و ضوابط اجتماعي در آن، تا حدود زيادي ناديده گرفته شده يا به حالت تعليق در مي‌آيد. حتي، اعمالي كه در نگاه ما شنيع، غيراخلاقي، مذموم، ناپسند يا غيرانساني تلقي شوند.
از اين منظر، كاتارسيس داراي كاركردي مهم در راستاي اهداف تمدن و زندگي اجتماعي نيز هست. زندگي كه به طرق مختلف، از طريق درنظر گرفتن بايدها و نبايد‌ها، به نوبه خود، قيد و‌ بندي در برابر اميال، غرايز، خواست‌ها و حتي نگرش‌هاي انسان اعمال مي‌كند و در واقع، نظريه كاتارسيس نيز مي‌تواند در امتداد و راستاي چنين نگاهي حركت مي‌كند، چراكه در نگاه تمدن و زندگي اجتماعي، حيوان غيرمتفكر، نيازي به بازانديشي در شيوه و شكل زندگي خود نمي‌بيند و مي‌تواند براساس غرايز و تمايلات خودخواهانه، قدرت‌طلبانه و ارضاي نياز‌ها، زندگي‌اش را ادامه داده و پيش گيرد. 

سه:  كاتارسيس- فروپاشي ماهيت نمادين نمايش– آنارشيسم
در يكي از تالارهاي بزرگ شهر، نمايش هملت شكسپير روي صحنه است. اجرا چنان پرشور است و بازيگران چنان باورپذير بازي مي‌كنند كه شما به راستي در جهان اثر غرق شده‌ايد؛ يك نمايش كلاسيك تمام‌عيار. صحنه پاياني است. هملت، شمشير به دست در حال نبرد با لايرتيس، برادر افلياست كه او را به خاطر مرگ افليا و قتل پدرش مقصر مي‌داند. گرترود، مادر هملت براي آنكه هملت جام زهر را سر نكشد پيش‌دستي كرده جام را از شاه مي‌گيرد و مي‌نوشد. لايرتيس و هملت توسط شمشيري كه كلاديوس پادشاه دانمارك زهرآگين ساخته، زخمي مي‌شوند و مي‌ميرند و خود كلاديوس نيز با فرو رفتن شمشير هملت در سينه‌اش از پا در مي‌آيد. بعد از فرو افتادن پرده و پايان نمايش شما انتظار داريد همه آنها كه كشته شده‌اند برخيزند و بعد از تشويق تماشاگران، اداي احترام كنند، اما متوجه مي‌شويد كه تمامي بازيگران در واقعيت مرده‌اند. آيا به راستي شما شاهد يك نمايش بوده‌ايد؟
نمايش و انواع هنرهاي اجرايي داراي يك ماهيت نمادين مي‌باشند كه با عبور از آن هويت‌شان را به طرز چشمگيري دستخوش تغيير و دگرگوني مي‌كند. به گونه‌اي كه شايد بتوان گفت كه ديگر ما با تئاتر و نمايش رو در رو نيستيم. 
در رويدادهاي نمايشي، اغلب، نشانه‌هاي طبيعي به نشانه‌هاي مصنوعي بدل مي‌شوند. براي نمونه، يك بازيگر به جاي آنكه در واقعيت بيمار باشد، با تقليد صداي سرفه و تلوتلو خوردن، بيماري‌اش را نمايش مي‌دهد. زخم‌ها و جراحت‌ها با تكنيك‌هاي گريم و چهره‌پردازي تصوير مي‌شوند و به جاي آنكه ما ساختماني را به آتش بكشيم، با افكت‌هاي نوري و رقص نور آن را به نمايش مي‌گذاريم. اگر بنا باشد در هنرهاي نمايشي و اجرايي تمامي نشانه‌ها و رويداد‌ها به اصطلاح طبيعي باشند و چنين رويدادهايي به راستي بر صحنه حادث شوند، شايد ديگر بازيگر، اجراگر و تماشاگري براي اجرا و نمايش در جهان باقي نماند.  در عين حال، رويدادهاي نمايشي وجود دارند چون مسابقات گاوبازي، جنگ حيوانات (وناسيون) و مسابقات گلادياتوري، يا مبارزات به اصطلاح ورزشي درون قفس كه برگزاري آنها در جوامع امروزي و ادوار پيشين تاريخي، وجود و حضور طبيعت و خويي در تماشاگران و مبارزان را يادآور مي‌شود كه اغلب توسط خود انسان و پاره‌اي ايدئولوژي‌ها به حيواني يا غيرانساني تعبير مي‌شود. طبيعت و خويي كه به‌رغم حضور انسان در ساختار متمدن و اجتماعي، آگاهانه يا ناآگاهانه، به جبر يا به انتخاب، به كار گرفته شده و مي‌شود. 
شايد نتوان، اين‌گونه رويداد‌ها و مسابقات را، به‌رغم جنبه‌هاي سرگرمي، تفنني و هيجاني بسياري كه براي تماشاگران‌شان دارند، به عنوان گونه‌اي نمايشي درنظر آورد كه در آن، تماشاگر، دچار استحاله يا دگرگوني انديشه گاني مي‌شود و احتمالا، كاتارسيس يا پالايش عواطف، براي تماشاگران و اجراگران اين‌گونه رويدادها امر و مساله‌اي محال، مضحك و تمسخرآميز بنمايد. هر چند كه اين امكان را قائل، فردي كه شاهد، ناظر يا فاعل فرو رفتن نيزه در بدن گاو، يا له شدن بدن و چهره انسان زير ضربه‌هاي لگد، مشت و خشونت‌هاي اينچنين است نيز مي‌تواند سه امكان مهم پيش رو داشته باشد: يا اينكه از طريق تماشاي اين رويدادها، هيجاناتي را كه به‌طور مشابه در وجود خود او هست تخليه مي‌كند. يا خشونت يا هيجاني مشابه را ادامه مي‌دهد، يا در مواجهه با اين صحنه يا موقعيت‌هاي مشابه، به تلطيف عواطف و هيجانات خود نائل مي‌آيد و در آنها، بازانديشي و بازنگري مي‌كند.
اما چه مي‌شود كه گرايش به نمايش و تماشاي هيجانات اينچنين به حدي مي‌رسد كه انسان از تمام مرزها و حدود انساني كه براي خود تعريف يا انتخاب كرده، يا براي او تعريف و انتخاب شده است عبور مي‌كند و به اصطلاح به قلمرويي حيواني و غريزي پاي مي‌گذارد. قلمرويي كه در آن، تجربياتي به اصطلاح ناهنجار رخ مي‌دهد كه توسط نظم غالب، گرايش به بي‌نظمي، ناهنجاري، يا آنارشيسم تلقي مي‌شود. 
پاسخ من به اين سوال در اينجا بسيار كوتاه است اما در ادامه به‌طور مفصل به آن خواهم پرداخت: علت چنين انتخابي، برآورده نشدن نيازهاي رواني و جسماني افراد در ساختارهاي غالب و مرسوم موجود است. وقتي خواست‌ها و نيازهاي افراد اعم از منطقي يا غيرمنطقي، هنجار يا ناهنجار از طريق نظام‌هاي نمادين مورد استفاده، بر آورده نمي‌شود، فرد تمايل دارد شيوه‌ها و روش‌هايي را پيش گيرد تا بتواند به طريقي آنها را برآورده سازد. برخي افراد، آنچنان كه علم روانشناسي پيش‌تر مطرح ساخته، با سركوب اين خواست‌ها و اشتغال به كنشي جايگزين به گونه‌اي غيرمستقيم براي رفع اين نيازها گام بر مي‌دارند. اما، تمامي افراد دست به چنين انتخابي نمي‌زنند بلكه تعداد قابل ملاحظه‌اي از آنها، اعمال و كنش‌هايي را بر مي‌گزينند كه از منظر نظم موجود به اصطلاح ناهنجاري يا هرج و مرج تلقي مي‌شود.  آنارشيسم كه در فارسي با اصطلاح اقتدارگريزي شناخته مي‌شود، از ريشه يوناني آنارخيا، به معناي بدون حاكم يا بدون رهبر است و به جنبش و فلسفه سياسي اشاره دارد كه قائل به هيچ‌گونه مرجع مديريتي و سلسله مراتب اجتماعي براي اداره جامعه نمي‌باشد.  من معتقدم كه در تئاتر و نمايش، آنارشيسم به چند صورت عمده امكان نمود دارد: يكي از طريق به روي صحنه آوردن وقايع، رويدادها و داستان زندگي افراد، گروه‌ها و جريان‌هايي با چنين نگرش‌هايي. دوم از طريق زير پا گذاشتن قراردادها و ساختارهاي مرسوم و مسلط نمايشي كه شايد به عنوان اصول تخطي‌ناپذير در تاريخ نمايش تلقي مي‌شوند و ديگري كه موضوع اين گفتار است، عبور از ماهيت نمادين تئاتر يا حركت به سمت واقعيت است.
در واقع، هنگامي كه ماهيت نمادين نمايش و هنر يا شايد هر نظام نمادين ديگر، نتواند ما را به نتيجه مطلوب مدنظرمان برساند، چند امكان مهم براي ما وجود دارد: اول، آشنايي زدايي از سبك‌ها و شيوه‌هاي آشنا و به كارگيري سبك‌ها، شكل‌ها و ساختار‌هاي تازه و به اصطلاح نو، چراكه ممكن است به مرور زمان، اثر بخشي اين شيوه‌ها شبيه به دارويي شده باشد كه ديگر حتي التيام بخش نيز نيست. يا بر اثر بي‌توجهي يا عملكرد نادرست يا نامناسب ما، بيماري يا عارضه، نه تنها رفع نشده، بلكه جهش يافته و تشديد نيز پيدا كرده باشد. در چنين شرايطي، يكي از قابل تامل‌ترين راه‌ها: عبور از ماهيت نمادين نمايش و به اصطلاح، حركت به سمت واقعيت است. در بخش بعدي اين مقاله، قصد دارم به آثار اجرايي بپردازم كه آگاهانه يا ناآگاهانه از مرز ميان اين دو قلمرو عبور مي‌كنند.


در رويدادهاي نمايشي، اغلب، نشانه‌هاي طبيعي به نشانه‌هاي مصنوعي بدل مي‌شوند. براي نمونه، يك بازيگر به جاي آنكه در واقعيت بيمار باشد، با تقليد صداي سرفه و تلوتلو خوردن، بيماري‌اش را نمايش مي‌دهد. زخم‌ها و جراحت‌ها با تكنيك‌هاي گريم و چهره‌پردازي تصوير مي‌شوند و به جاي آنكه ما ساختماني را به آتش بكشيم، با افكت‌هاي نوري و رقص نور آن را به نمايش مي‌گذاريم. اگر بنا باشد در هنرهاي نمايشي و اجرايي تمامي نشانه‌ها و رويداد‌ها به اصطلاح طبيعي باشند و چنين رويدادهايي  به راستي بر صحنه حادث شوند، شايد ديگر بازيگر، اجراگر و تماشاگري براي اجرا و نمايش در جهان باقي نماند. در عين حال، رويدادهاي نمايشي وجود دارند چون مسابقات گاوبازي، جنگ حيوانات (وناسيون) و مسابقات گلادياتوري، يا مبارزات به اصطلاح ورزشي درون قفس كه برگزاري آنها در جوامع امروزي و ادوار پيشين تاريخي، وجود دارد و حضور طبيعت و خويي در تماشاگران و مبارزان را يادآور مي‌شود كه اغلب توسط خود انسان و پاره‌اي ايدئولوژي‌ها به حيواني يا غيرانساني تعبير مي‌شود. طبيعت و خويي كه به‌رغم حضور انسان در ساختار متمدن و اجتماعي، آگاهانه يا ناآگاهانه، به جبر يا به انتخاب، به كار گرفته شده و مي‌شود. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون