فرياد شيري در سال 1350 در صحنه كرمانشاه متولد شد. شاعر، داستاننويس و مترجم است. فعاليت جدياش در حوزه ادبيات اواسط دهه 70 آغاز شد. چند سالي در نشريات مشغول روزنامهنگاري بود و بعد، كارشناس ادبي و ويراستار چند انتشاراتي شد. جداي از آثار داستاننويسي و ترجمههايي از ادبيات كردي، از فرياد شيري تاكنون 6 مجموعه شعر منتشر شده كه دو كتاب «آغوش من از سفر پر است» و
«و تنفروشي نيست» جايزه شعر كارنامه و كتاب سال خبرنگاران را برايش به دنبال داشت. آثار فرياد شيري به زبانهاي مختلفي از جمله كردي، تركي استانبولي، انگليسي، لهستاني، بلغاري، عربي و... ترجمه شده است. به بهانه چاپ «نامريمي» تازهترين كتاب شعرش كه به تازگي از سوي نشر داستان منتشر شده با او گفتوگو كرديم.
به عنوان شاعر منسوب به جريان شعر دهه 70، چرا گفته ميشود آن جريان در دهههاي 80 و 90 ادامه پيدا نكرد؟
شعر يعني رفتار خلاقانه با زبان و كلام. پس بدون خلاقيت امكان ظهور شعر وجود ندارد. براي خلاقيت در امر هنر، علاوه بر ذهن خلاق هنرمند، به بستري مناسب در دو محور زماني و مكاني نياز است. خلاقيتهاي شعري دهه 70 بعد از ركود دهه 60 و هشت سال جنگ و تلخكامي جامعه رخ داد. بعد از پايان جنگ، نوعي اميد به فضاي باز جامعه تزريق شد و شاعران جوان با جسارت و انگيزه و در بستري مناسب و مهمتر از همه در يك حركت جمعي و با بهرهگيري از تجربيات شعري دهههاي گذشته به تجربههاي خلاقانه در شعر روي آوردند؛ اما اينكه چرا در دهههاي ۸۰ و ۹۰ شاهد خلاقيت آنچناني در شعر نبوديم و به گمان من حتي به نوعي ركود در شعر رسيديم، نخست برميگردد به وضعيت بحراني جامعه و شرايط نابساماني كه طي اين سالها در كشور با آن مواجه بودهايم. در دوران تحريم و ركود اقتصادي به نوعي به شرايط جنگي برگشتيم و باز نوعي يأس در جامعه حكمفرما شد. اين شرايط انگيزه خلاقيت را از هنرمند ميگيرد. از طرفي فضاي مجازي اگرچه نقش يك رسانه چند منظوره را براي شاعر ايفا كرده اما گاه چنان توهمي در شاعر ايجاد كرده كه خلاقيت را از او گرفته و او را تنبل بار آورده.
به ركود اقتصادي، فضاي مجازي، سانسور و... اشاره كرديد. با فرض حل شدن اين مشكلات، فكر ميكنيد شعر به دوران طلايي خود -مثلا به رونقي شبيه دهه 40- باز ميگردد؟ يا اينكه دوران طلايي شعري پايان پذيرفته؟
دوران طلايي شعر در تمام دنيا و در تمام زبانها، با تغييرات اقليمي و سياسي و ظهور تكنولوژي نوين و رونق هنرهايي چون سينما و... پايان يافته و از ضرورتش در جامعه كاسته شده است. زماني شعر به تعبير داريوش آشوري مهمترين و عاليترين رسانه فرهنگي براي ما ايرانيان بود ولي حالا ماهيتش تغيير كرده و نقش رسانهاي شعر در جامعه ما نميتواند رسالت هنرياش را به ثمر برساند؛ اما شعر قابل پيشبيني نيست و به قولي شعر اتفاقي در زبان است و يك رويداد دروني و ذهني است؛ پس نميتوان آينده شعر را پيشبيني كرد. به قول نيما، شعر «يكجور زندگي» است، پس شاعر بايد آن را به گونهاي خلاقانه در ظرف زمانش بگنجاند تا ماندگار شود.
در كتاب نامريمي كه آخرين اثر شعري شماست، بخش زيادي از شعرها به يك نوع حسرت اختصاص دارد؛ از اينكه آدمها آنقدر از زمان حالشان بهره نميبرند تا اينكه مرگ فرا ميرسد؛ اگر تعبير من درست باشد، اين حسرت از كجا ميآيد؟
خب، البته حسرت هميشه با انسان، طبق جريان زمان وجود دارد و طبعا با شاعر دمخورتر است. شاعر گاهي به مرحلهاي ميرسد كه جريان زمان برايش متوقف ميشود و منتظر ميماند زمان بيايد از او عبور كند و زمان او را زندگي كند. كتاب «نامريمي» يك شعر بلند است كه روايت آن بر بستر زماني پيش ميرود كه توالي آن با زمان طبيعي و فيزيكي تفاوت دارد. شعر از جمله هنرهايي است كه در زمان جريان مييابد و در كتاب «نامريمي» يك زمان حال به عنوان كانون مركزي فرض شده اما مدام اين زمان جابهجا ميشود و با نوعي تصرف شاعرانه در مفهوم زمان مواجه ميشويم و به تعبير هايدگر به يك زمان اكنوني ميرسيم. بنابراين طبيعي است در اين استحاله زماني، مفاهيمي چون حسرت و مرگ پررنگتر ميشوند، چراكه شايد مرگ همان ابديت زمان باشد.
بله، زمان در شعر مبتني بر مبدا و مقصد نيست. انگار ابد و ازل در شعر پيوند ميخورند. حال پرسش اين است كه آيا در عصر جديد كه همهچيز به عينيت نزديك شده و از آن وضعيت بيزماني يا به اصطلاح فرازماني ادبيات كهن در آمدهايم، آيا شعر ميتواند همچنان قالب به روزي باشد؟
اينكه به يك نوع بيزماني يا زمان نامريي ميرسيم، درست است؛ مخاطب بايد اين زمان را در لايههاي پنهان شعر كشفش كند. اين زمان نامريي قطعا عينيتها را هم نمايان و از آنها عبور ميكند. زمان فقط يكي از عناصر شعر است و رفتار زباني و ذهني شاعر در تداخل با زمان در شعر منجر به يك هندسه نامريي ميشود. به عنوان مثال در كتاب «نامريمي» زمان نقش محوري در روايت شعر دارد و يكي از عناصر اصلي اين كتاب به شمار ميرود؛ اين شعر به پنج «گاه» و يك «بيگاه» تقسيم شده كه در يك بستر مكاني كه كاملا عينيت دارد اتفاق ميافتد. طهران قديم و تهران جديد به عنوان يك بستر مكاني، يك بازه زماني در شعر ايجاد ميكنند كه در آن ارجاعاتي به مسائل و رويدادهاي مختلف سياسي و فرهنگي در ايران شده. هر شعري بايد داراي يك مساله باشد كه مخاطب را به چالش بكشاند. زمان و بيزماني مهمترين مساله در كتاب «نامريمي» است كه جريان سيالي دارد و مدام تغيير مكان و جهت ميدهد. اگرچه بستر اصلي شعر طهران قديم و تهران امروز است ولي اين جريان سيال زمان حتي از مكانهاي مختلف ايران و جهان هم سر در ميآورد و زبان شعر، منطبق با زمان خودش بروز ميكند. پس شعر هميشه ميتواند قالب به روزي باشد به شرطي كه رفتار ذهني و زباني شاعر با فرم شعر منطبق باشد. شعر پيچيدهترين هنرهاست و هميشه معاصر خودش است.
نسبت اين نوع زمان سيال با ادبيات مدرن چست؟ مولفههايي كه بتوان با استناد به آنها «نامريمي» را «شعر مدرن» دانست كدامند؟
اگرچه بر اين باورم كه بيش از اين نبايد درباره كتاب «نامريمي» حرف بزنم ولي سعي ميكنم به صورت كلي جواب بدهم. ببينيد، هر هنري كه داراي افق فكري غني و جهانبيني گستردهاي باشد و از همه مهمتر جامعهمحور و انسانگرايانه باشد و با نگرش و گرايش فكري نو عرضه شود، هنر مدرن است. حال بگذريم كه خيلي وقت است بحث عبور از هنر مدرن و ادعاي پستمدرن مطرح شده. در كتاب «نامريمي» روايت از خردهروايتهايي تشكيل شده در بازههاي زماني متفاوت كه با عبور از همديگر، روايت محوري شعر را گسترش ميدهند. كاراكتر اصلي و راوي شعر، شاعري است كه حتي در بازههاي زماني مختلف، زبان شعرياش تغيير ميكند و از همه مهمتر واقعگرايانه به رويدادهاي سياسي و اجتماعي آن بازه زماني اشاره ميكند؛ اما در كليت شعر، جهاني كه شاعر در يك بازه زماني خاص نمايان ميكند، با جهان واقعي كه مخاطب به آن عادت دارد، تفاوتهايي دارد. قطعا مخاطب از ظاهر شدن حلاج در يك پژو كنار كاراكتر اصلي شعر در همين زمان، دچار شوك ميشود.
يكي از انتقادات مخالفان گفتمان شعر دهه 70 اين بود كه اين شعرها تئوريزده هستند؛ يعني براساس تئوريهايي نوشته ميشوند كه آن تئوريها در غرب معمولا براي توضيح آثار خلاقه ادبي نوشته ميشدند نه براي الگو دادن به شاعران و نويسندگان. گروهي از منتقدان ميگويند در شعر دهه 70 ايران اين روند برعكس بوده؛ يعني اين شاعران بودند كه از نظريهها تبعيت ميكردند. آيا اين انتقاد را لااقل به بخشي از آثار دهه ۷۰ وارد ميدانيد؟
خب طبيعتا شعري كه بر اساس تئوري سروده شود، تصنعي است و ماندگار نيست و اما درباره شعر و شاعران دهه 70 نميتوان چنين با قطعيت قضاوت كرد؛ اگرچه انتقادهايي به آن وارد است. شاعران دهه 70 علاوه بر فضاي باز فرهنگي و برخورداري از بستري مناسب براي تجربهگرايي، اين شانس را داشتند كه شاهد انتشار ترجمههاي تازه از تئوريهاي ادبي و شعر پيشروي جهان باشند و طبيعي است كه اين ترجمهها تاثير فراواني بر روند فعاليت شعري و تجربهگرايي آنان داشت. شاخصه بارز شاعران دهه 70 جسارت در تجربهگرايي بود اگرچه برخي از اين تجربهها به سرانجام نرسيد اما نميتوان مولفههاي تازهاي را كه به شعر مدرن ما اضافه كردند ناديده گرفت. متاسفانه در آن سالها ناشران مطرح رغبتي به انتشار كتاب شعر شاعران دهه 70 نداشتند و از طرفي گروههايي از منتقدين هم يا در برابر نوآوريهاي شعر دهه 70 سكوت كردند يا انگ تئوريزدگي به آن زدند. از همه مهمتر مولفههاي تازه شعر دهه 70 به مخاطب معرفي نشد و حتي برخي شاعران فرصتطلب در دهههاي بعد سعي در مصادره كردن نوآوريهاي دهه 70 به نام خود كردند. بنابراين بيانصافي است آن خلاقيتها و نوآوريها را ناديده بگيريم هر چند مثل هر دوره شعري، قطعا عدهاي هم در دهه 70 با رويكرد افراطگرايي بيراهه رفتند.
ميدانيم كه امر اجتماعي را نميتوان از شعر جدا كرد اما انگار وظيفه بيان مستقيم آلام اجتماعي در دهه 70 از دوش شعر برداشته شد. اگر شما هم با اين فرض موافق هستيد، ميخواهم بپرسم نسبت شاعر دهه 70 با جامعه چگونه نسبتي است؟ بهطور مشخص امر اجتماعي به چه صورتهاي ديگري در شعر خود شما به عنوان شاعر دهه ۷۰ حضور دارد؟
بله، امر اجتماعي را نميتوان از شعر جدا كرد؛ اصلا شعر يك واكنش فردي است كه در مواجهه با كنشهاي اجتماعي، ابتدا در ذهن شاعر شكل ميگيرد و سپس در زبان اتفاق ميافتد. در دهه 70 با تغيير بنيانهاي ذهني و فكري و رفتارهاي زباني شاعران، مولفههاي تازهاي وارد شعر شد و ديگر شاعر خود را مصلح جامعه نميدانست و طبيعتا در شعرش شعار سر نميداد تا جامعه را اصلاح كند بلكه به عنوان فردي از جامعه تجربيات فردياش از دردها و معضلات جامعه را با توصيفي هنرمندانه در شعر نمايان ميكند؛ بدون قضاوت و داوري و بيآنكه براي آن نسخه بپيچد. همانطوركه گفتم مولفههاي تازهاي به شعر اضافه شد از جمله چندمعنايي و چندصدايي در شعر، كاربرد طنز تلخ و گزنده، فاصلهگذاري و آشناييزدايي با مفاهيم كلي و... پس با چنين رويكردي، نسبت شاعر دهه 70 با جامعه متفاوت از دهههاي قبل بود و حالا شاعر نيز بخشي از جامعه و شعر بود نه جداي از آن و در موضع بالاتر! اما شعر براي من قبل از آنكه امري اجتماعي باشد، يك نياز دروني است. من قبل از هر چيز ضرورت شعر را در درونم بايد حس كنم تا بعد بتوانم به ضرورت آن براي جامعه فكر كنم. نميتوانم كتمان كنم كه بخشي از سرودن شعر براي من شهودي است اما مهمترين و سختترين مرحلهاش اجراي شعر است. من هميشه ابتدا از آن بخش شهودي شعر فرار ميكنم و وقتي با اتفاقهاي زندگي، تلخيها و دردها و خوشيها، مواجه ميشوم، با عجله واكنش نشان نميدهم و سعي نميكنم از آنها شعر خلق كنم؛ بلكه منتظر ميشوم آنها در من تهنشين شوند تا زمان مناسبش برسد. براي مثال در كتاب «آغوش من از سفر پر است» نگاه و واكنش من به جنگ نه گزارشگري از جنگ است و نه حماسي و شعاري؛ بلكه سعي كردهام سووشونِ سالهاي جنگ را با طنزي تلخ نمايان كنم؛ همانطوركه در نوجوانيام آن را تجربه كرده بودم يا در شعرهاي دفتر تهران ۷۸ همان مجموعه، از زاويه ديدي متفاوت به وقايع سياسي اجتماعي آن سالها پرداختهام و حتي در همين كتاب اخيرم، شعر بلند «نامريمي»، اگر چه عاشقانهاي براي پايان قرن است اما اين عشق با روايت دردها و رنجهاي قرن آميخته شده كه آخرينش همين ويروس كروناست و اين ماسكي كه لبخند شما را از من پنهان ميكند.
در كتاب «نامريمي» كاراكتر اصلي و راوي شعر، شاعري است كه حتي در بازههاي زماني مختلف، زبان شعرياش تغيير ميكند و از همه مهمتر واقعگرايانه به رويدادهاي سياسي و اجتماعي آن بازه زماني اشاره ميكند؛ اما در كليت شعر، جهاني كه شاعر در يك بازه زماني خاص نمايان ميكند، با جهان واقعي كه مخاطب به آن عادت دارد، تفاوتهايي دارد. قطعا مخاطب از ظاهر شدن حلاج در يك پژو كنار كاراكتر اصلي شعر در همين زمان، دچار شوك ميشود.
شاعران دهه 70 علاوه بر فضاي باز فرهنگي و برخورداري از بستري مناسب براي تجربهگرايي، اين شانس را داشتند كه شاهد انتشار ترجمههاي تازه از تئوريهاي ادبي و شعر پيشرو جهان باشند و طبيعي است كه اين ترجمهها تاثير فراواني بر روند فعاليت شعري و تجربهگرايي آنان داشت. شاخصه بارز شاعران دهه 70 جسارت در تجربهگرايي بود اگرچه برخي از اين تجربهها به سرانجام نرسيد اما نميتوان مولفههاي تازهاي را كه به شعر مدرن ما اضافه كردند ناديده گرفت.
در آن سالها ناشران مطرح رغبتي به انتشار كتاب شعر شاعران دهه 70 نداشتند و از طرفي گروههايي از منتقدين هم يا در برابر نوآوريهاي شعر دهه 70 سكوت كردند يا انگ تئوريزدگي به آن زدند. از همه مهمتر مولفههاي تازه شعر دهه 70 به مخاطب معرفي نشد و حتي برخي از شاعران فرصتطلب در دهههاي بعد سعي در مصادره كردن نوآوريهاي دهه 70 به نام خود كردند. بنابراين بيانصافي است آن خلاقيتها و نوآوريها را ناديده بگيريم.
زمان و بيزماني مهمترين مساله در كتاب «نامريمي» است كه جريان سيالي دارد و مدام تغيير مكان و جهت ميدهد. اگرچه بستر اصلي شعر طهران قديم و تهران امروز است ولي اين جريان سيال زمان حتي از مكانهاي مختلف ايران و جهان هم سر در ميآورد و زبان شعر، منطبق با زمان خودش بروز ميكند. پس شعر هميشه ميتواند قالب به روزي باشد به شرطي كه رفتار ذهني و زباني شاعر با فرم شعر منطبق باشد. شعر پيچيدهترين هنرهاست و هميشه معاصر خودش است.