نگاهي به «زليخا چشمهايش را باز ميكند» رمان گوزل ياخينا
زليخا چشمهايش را بست، رفته بود
عليرضا فراهاني
به نظرم در اين دوره و زمانه مترجمهايي موفق، هوشمندانه و هدفدار عمل ميكنند كه جاي رفتن به سراغ ترجمههاي دوباره آثار بزرگان شناخته شده و بارها به ترجمه درآمده به زبان فارسي، سراغ ترجمه آثاري همعصر در ادبيات جهان ميروند كه اگرچه در حيطه زباني ادبيات خودشان بسيار موفق بودهاند، كمتر در كشور ما شناخته شده هستند.
«زليخا چشمهايش را باز ميكند» اثر گوزل ياخينا با ترجمه زينب يونسي كتابي است كه چاپ سوم آن در سال 99 به بازار كتاب آمد. اثري كه چند جايزه مهم از جمله جايزه قلم انگليسي و بوكر روسي و عنوان كتاب محبوب خوانندگان طي چند سال اخير در روسيه را از آن خود كرده است. اين رمان در كشور خودمان نيز برنده اول «جايزه ترجمه ابوالحسن نجفي» شد.
گوزل ياخينا نويسنده كتاب از نسل تاتارهاست كه از اتباع مهم شوروي به حساب ميآيند. تاتارهاي روسيه، مانند بسياري از اقوام ديگر، در دوران اجراي سياست اشتراكيسازي شوروي قرباني سركوبهاي ميليوني قدرتمداران شدند. ميليونها دهقان و كشاورز و دامدار تاتار كه حاضر نشدند تن به سياستهاي دولت كمونيستي مسكو بدهند، كشته يا به اردوگاههاي كار اجباري تبعيد شدند. ياخينا خود در مقدمهاي كه براي خوانندههاي ايراني نوشته، به نكتهاي مهم اشاره كرده است: «دقيقا ميخواستم از بازي سرنوشت بنويسم. از اينكه چطور فردي كه خود را در آستانه مرگ ميبيند و آماده پذيرش آن است، ناگهان وارد مرحله دوم زندگي خود ميشود كه بسيار با پيش از آن متفاوت است ... زليخا كه قهرمان رمان است نه تنها در فضاي بيروني جابهجا ميشود و سرزمين پهناور اتحاد جماهير شوروي را در مسير خود به تبعيدگاه پشت سر ميگذارد، بلكه در فضاي ذهني نيز جاري ميشود و از دنياي مانوس وكهنه زندگي گذشته ميگذرد و وارد دنياي نو ميشود.»
همين چند جمله در خودش نكاتي را به ذهن مبادرت ميكند كه توجه به آنها ميتواند مهم باشد. نكته نخست پيوند نويسنده با تاريخ زمانه خودش است. نكتهاي كه همواره از بارزترين ويژگيهاي آثار بزرگ ادبي به شمار ميرفته است. پيوند نويسنده با تاريخ زمانه خود يعني روي آوردن به رئاليسمي كه در همراهي با ذهن نويسنده، تاريخ و زمانه ديگري را ميسازد. اين همان كاري است كه ياخينا در «زليخا...» به انجام ميرساند. در امتداد همين نكته، شاهد آن هستيم كه نويسنده ما را با چگونگي زندگي يك نسل از تاريخ بشري آشنا ميكند. تصور معمول ما هميشه اين بوده كه آنچه در دورههاي مختلف تاريخي ايران از سر گذراندهايم تنها مختص به تاريخ ما و ايران زمين بوده است . در حالي كه «زليخا ...» به خواننده ايراني نشان ميدهد كه در همين يكصد سال اخير از چه گذرگاههاي دهشتناك تاريخ سياسي گذشته و با چه رويدادهايي روبهرو بوده است.
در واقع روال روايت در اين اثر از همان ابتدا به گونهاي است كه حركت كردن و سياليت را با خواننده همراه ميكند. زليخا و مرتضي زوجي هستند كه در شرايطي خاص همراه مادر مرتضي زندگي ميكنند. زوجي كه با وجود همراهي و عشقي كه به يكديگر دارند گاهي مورد بيمهري «عفريته» يا مادر مرتضي قرار ميگيرند و اين موضوع در همان ابتداي رمان فضاي صميمانهاي را براي مخاطب به وجود ميآورد. عفريته از زليخا متنفر است اما اين زليخاست كه او را تروخشك ميكند و اين چيزي جز ابراز عشق به مرتضي نميتواند باشد؛ اما يكباره با يورش متجاوزان و به قتل رساندن مرتضي، همهچيز به هم ميريزد و زليخا با به اسارت درآمدن نزد يورشكنندگان در مسير ديگري از زندگي ميافتد.
با مرگ مرتضي و به اسارت درآمدن زليخا، رمان كاملا مسير ديگري به خود ميگيرد و وارد پيوندش با تاريخ ميشود؛ اما در مركزيت تمامي رويدادها و اتفاقات كه در طول رمان روي ميدهد، اين زليخا و وجود اوست كه سبب پيوند خواننده با متن رمان ميشود. خواننده با پيگرفتن سفر ناخواسته زليخا در بطن حوادث، مباحث تاريخي رمان را دنبال ميكند و درگير آنها ميشود اما نقطه عطف رمان آگاه شدن زليخا از باردار بودنش است. اتفاقي كه يك بار ديگر او را به سرآغاز رمان باز ميگرداند و انگيزه اصلي او در مبارزه براي زنده ماندن ميشود. با به دنيا آمدن «يوسف» كه يادگار مرتضي همسر اوست، بار ديگر زليخا به زندگي برميگردد. در واقع در چنين شرايطي است كه رمان به نوعي به قسمت سوم خود ميرسد. قسمتي كه ميتوان گفت با قسمت نخست رمان همسويي دارد. يوسف عشق و اميد به زندگي را در زليخا زنده ميكند و به تدريج با قد كشيدن هر چه بيشتر يوسف، زليخا نيز تلخكاميهاي دوران تبعيد را از سر ميگذراند. در اين حال ما شاهد رشد شخصيت مستقل و كنشگر زليخا و همچنين رويارويي عشق مادرانه در وجود او هستيم.
گوزل ياخينا با اين رمان به خوانندگانش نشان ميدهد كه تجارب زيستي انسانها در هر دورهاي از تاريخ ميتواند روايتها و داستانهايي را پديدار كند كه زخمها، اميدواريها و پايداريهاي انساني را به اشتراك بگذارد. از سوي ديگر ساختار و فرم رمان نيز نشاندهنده آن است كه نويسنده كاملا به كاري كه قصد انجامش را داشته، مسلط بوده است.