• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4985 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۴ مرداد

گفتار حسين شيخ‌رضايي درباره استدلال مشهور ابن‌سينا

انسان معلق

آناهيد خزير

بـيـستمين نـشست از مجـمـوعه درس‌گفتارهايي درباره بوعلي سينا به «ابن‌سينا و انسان معلق» اختصاص داشت كه با سخنراني دكتر حسين شيخ‌رضايي، عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چهارشنبه ۲۳ تير از اينستاگرام مركز فرهنگي شهر كتاب پخش شد. متن پيش رو، پس از تنظيم و پياده‌سازي توسط ارايه‎دهنده ويرايش و تلخيص شده است. 

 

حسین شیخ رضایی

در سنت فلسفه اسلامي و از ميراث فيلسوفاني كه در جهان اسلام كار مي‌كردند هيچ استدلالي به اندازه استدلال انسان معلق محل توجه فيلسوفان و انديشمندان چه در سده‌هاي ميانه و قرون اخير نبوده است. بنابراين مطالعات زيادي درباره اين استدلال و نحوه صورت‌بندي و سير تحول تاريخي آن صورت گرفته و اين مطالعات همچنان ادامه دارد. اين استدلال با استدلال كوگيتوي دكارت و با استدلال‌هاي متاخرتري كه در فلسفه ذهن ارايه شده مثل استدلال مغز در خمره و استدلا‌ل‌هايي كه با استفاده از مفهوم زامبي مطرح شده‌اند براي نشان دادن اينكه آگاهي پديداري يك امر فيزيكي نيست و با بسياري از ديگر استدلا‌ل‌هاي فلسفه معاصر مقايسه شده است. البته همه اين مقايسه‌ها دقيق و درست نيست، اما نشان مي‌دهد استدلال محل توجه و اثرگذار بوده است. ابن‌سينا اين استدلال را در سه جا از آثارش ارايه كرده است. بر سر اينكه اين استدلال از ابداعات ابن‌سيناست و پيش از وي كسان ديگري مطرح كرده‌اند يا نه، اختلاف‌نظر وجود دارد و راي غالب اين است كه از ابداعات ابن‌سينا به شمار مي‌رود و در اين شكل و صورت‌بندي كسي قبل از او مطرح نكرده است.

در آثار ابن‌سينا
اولين و مفصل‌ترين و شناخته‌شده‌ترين استدلال‌ها در طبيعيات شفاست. در فن سوم طبيعيات كه به علم‌النفس يا روان‌شناسي اختصاص دارد و در مقاله اول و در انتهاي فصل اول ذكر شده است. هدف اصلي اين است كه ابن‌سينا نشان بدهد نفس و روح، هويت و موجوديتي غيرمادي است. دومين مورد در علم‌النفس كتاب شفا در مقاله پنجم و در فصل هفتم اين استدلال عرضه شده است و در بستري كمي متفاوت‌تر از چيزي كه ذكر شد صحبت بر اين است كه برخي معتقدند نفس و روح يك هويت نيستند بلكه هويت‌ها و ارواح متعددي داريم مثل روح نباتي و روح حيواني. ابن‌سينا در پاسخ به افراد دو نكته ذكر مي‌كند كه اگر ما چند نفس داشته باشيم احتياج به يك نفس پيونددهنده داريم تا قواي مختلف را به هم پيوند بزند و نفس پيوندزننده نمي‌تواند مادي باشد. سومين مورد در كتاب اشارات و تنبيهات است؛ فصلي كه ابن‌سينا درباره ارواح زميني و ارواح آسماني صحبت مي‌كند و اين استدلال با هدف ديگري ارايه مي‌شود و بيشتر تاكيد آن نسخه اين است كه انسان در همه حال آگاهي به خودش دارد. در اينجا هدف اثبات اين نيست كه روح و نفس امري غير مادي و مجرد است بلكه نشان دادن اين است كه خودآگاهي داشتن و علم به خود داشتن بخش سازنده و جدايي‌ناپذير از نفس و روح است.

گام‌هاي استدلال
 ۹ گام كه مي‌توان از استدلال اصلي استخراج كرد چنين است: ابن‌سينا در مقدمه استدلال مي‌گويد مي‌خواهيم ماهيت و ذات نفس يا روح را بشناسيم و هدفي كه مشخص مي‌كند شناخت ماهيت نفس است. دوم اينكه سناريويي فرضي را تصوير مي‌كند كه يكي از ما دفعتا و به شكل انسان كامل خلق شده است اما هيچ چيزي را به تجربه نياموخته و قبلا با چيزي مواجه نشده است. گام سوم اينكه اكنون هم هيچ محرك حسي به او نمي‌رسد و اينكه او هيچ تجربه زيسته ندارد و هيچ ورودي حسي از هيچ كدام از ارگان‌ها و اندام‌هاي حسي هم دريافت نمي‌كند. گام چهارم اينكه اين فرد وجود ذات خود را تاييد مي‌كند. كلمه ذات محل دو نوع تفسير است. گام پنجم مي‌گويد اين ذاتي كه تاييد مي‌كند بدون طول و عرض و ارتفاع تصور مي‌كند و حتي اگر اندامي براي خود تصور كند آن اندام را بخشي از ذات خود نمي‌داند و شرطي براي ذات خود تصور نمي‌كند. گام ششم اينكه آنچه تاييد مي‌شود و آنچه تاييد نمي‌شود باهم متفاوت است. گام هفتم اين است كه آن ذاتي كه تاييد مي‌شود و انسان معلق گفته من برخوردار از ذاتي هستم، چيزي غير از جسم اوست و از هر جسمي علي‌الاطلاق متفاوت است. گام هشتم اين است كه فرد آگاهي و تنبه پيدا كرد كه نفس او همان ذاتي است كه چيزي غير از بدن اوست. در گام نهم نيز فرد ممكن است از اين حقيقت غافل باشد و احتياج به تذكري داشته باشد تا به آن آگاه شود.

استدلال تنبيهي از نوع آزمايش فكري
به تصريح ابن‌سينا اين استدلال، استدلالي است از نوع تذكر و تنبه و اشاره دادن و هوشيار كردن. چيزي از سنخ برهان قياسي كه مقدماتي براي آن چيده شود تا نتيجه‌اي از آن استخراج شود، نيست. ابن‌سينا مي‌گويد ما اعتراف مي‌كنيم كه ذات‌مان وجود دارد و براي تاييد آن نيازي به برهان نيست. آنچه روح بنا به طبيعت خود مي‌داند، حالا در سطح هوشياري و تنبه قرار مي‌گيرد. به نظر مي‌رسد اين استدلال از سنخ آزمايش‌هاي فكري است. در اين آزمايش‌ها ترتيباتي در ذهن فراهم مي‌كنيم و از آنها نتايجي درباره عالم خارج مي‌گيريم. انجام آنچه در ذهن تصور مي‌كنيم در عالم خارج ممكن است مقدور نباشد. حال اگر استدلال ابن‌سينا را در قالب آزمايش فكري بفهميم يك موقعيتي را تصور مي‌كند كه انساني دفعتا‌ زاده شود، تمام قواي شناختي را داشته باشد، هيچ تجربه زيسته‌اي نداشته باشد و معلق در خلأ باشد. اين يك موقعيت خلاف واقع است و بعد نتيجه‌اي مي‌گيرد كه در عالم واقع نفس يا روح ما امري غيرمادي است.

سناريوي خلاف واقع
گاهي آزمايش‌هاي فكري سناريوهايي صرفا تصورپذير و ممكن را براي ما ترسيم مي‌كنند و مي‌گويند اين سناريو خلاف واقع است اما نتايجي درباره واقعيت دارد. ابن‌سينا به لحاظ مباني مشكلي با اين نوع آزمايش‌هاي فكري ندارد، چون هر آنچه ممكن باشد در چارچوب قدرت خداوند براي خلق قرار دارد. در حالت دوم، نوع آزمايش فكري فرق مي‌كند با آزمايش فكري‌اي كه كاملا خلاف واقع است و امري مغاير با جهان بالفعل را ترسيم مي‌كند. در اين نوع دوم به سمت نوعي ايدئال‌سازي مي‌رويم و مثلا برخي متغيرها را ناديده مي‌گيريم. نشانه‌هايي وجود دارد كه ابن‌سينا چنين آزمايش فكري‌اي ارايه مي‌دهد، چراكه مي‌گويد همه ما مي‌توانيم كم‌وبيش به حالت اين انسان معلق دست يابيم، يعني مي‌توانيم ورودي‌هاي حسي را به بدن‌مان به حداقل برسانيم و بعد به درون‌نگري در ذهن مشغول شويم.

معرفت طبيعي
نكته بعدي كه بسيار مهم است چيزي است كه ابن‌سينا از آن به معرفت طبيعي ياد مي‌كند و در اين استدلال از آن بهره مي‌گيرد. ابن‌سينا در جاهايي ديگر هم همين فرم استدلال را آورده است كه اگر فردي بالغ دفعتا خلق شود و تمام اين توانايي‌هاي ذهني و عقلي را كه ما داريم داشته باشد، مي‌تواند كارهايي انجام دهد حتي اگر هيچ آموزشي نديده باشد، رشد اجتماعي نكرده باشد و روند رشد طبيعي را طي نكرده باشد. چنين فردي هنوز مي‌تواند معرفت كسب كند ولو اينكه از تجربه نياموخته باشد. ابن‌سينا مي‌گويد چنين فردي مي‌تواند صدق‌هايي منطقي را تاييد كند. چيزي مثل اصل امتناع تناقض جزو معرفت‌هاي طبيعي ماست، يعني هر كس باشد و از هر مسير رشدي آمده باشد تاييد و تصديق مي‌كند كه اصل امتناع تناقض درست است.

انسان معلق ابن‌سينا و كوگيتوي دكارت
بسياري استدلال ابن‌سينا را با استدلال دكارت كه مي‌گويد «مي‌انديشم پس هستم» مقايسه كرده‌اند. محققاني گفته‌اند مقايسه اين دو استدلال درست نيست. در كوگيتو دكارت، نتيجه استدلال وجود فرد است و فرد با شك شروع مي‌كند و بعد به اين مي‌رسد كه حتي وقتي شك مي‌كند در حال نوعي انديشه است و نتيجه مي‌گيرد چيزي بايد باشد كه شك كند. اما در استدلال ابن‌سينا مقدمه استدلال اين است كه به وجود خودم دانش دايمي و يقيني و هميشگي دارم كه تعريف نفس است كه به وجود خود آگاه است و نتيجه استدلال اين است كه چنين نفسي مجرد است و مادي نيست.
ابن‌سينا در برابر اشعريون
اما برويم سراغ دو خوانش معاصر از اين استدلال. خوانش اول تحت‌اللفظي است و به متن ابن‌سينا نزديك‌تر است و بار اول همين به ذهن مي‌رسد و افراد مختلفي از اين خوانش دفاع كرده‌اند. مايكل مارمورا در مقاله‌اي نوشته كسي كه ابن‌سينا در اين استدلال با او مخالفت مي‌كند متكلمان اشعري هستند، يعني كساني كه معتقد به نظريه جزءلايتجزا هستند. در واقع مارمورا مي‌گويد ابن‌سينا در مواجهه با متكلمان يك نقطه مشترك دارد و آن اينكه هر دو قبول دارند كه ما معرفت به وجود خودمان داريم و هر نفسي مي‌داند كه وجود دارد. اما ابن‌سينا مي‌گويد نفس خاصيتي دارد كه ماده ندارد و امري است غيرمادي و ما تنبه پيدا مي‌كنيم به اينكه خود ما و نفس ما امري است غيرمادي. ما هميشه آگاهي به خود و معرفت به خود داريم. مي‌دانيم كه وجود داريم و آگاه به اين هستيم، اما درباره جسم‌ چنين ديدگاهي نداريم. در حالي كه از نظر آن متكلمان خود و نفس هم از جنس مادي است.
مارمورا در اين مقاله دو نقد عليه ابن‌سينا مي‌آورد كه نقدهاي واردي نيستند. نخست اينكه نمي‌توان از مقدمات فرضي و غيرواقعي به نتايج قطعي رسيد و چون اين استدلال از نوع آزمايش فكري است نمي‌توان نتيجه قطعي از آن گرفت كه واقعيت اين‌گونه است. از امور ممكن نمي‌توان نتايجي درباره امور محقق و بالفعل گرفت. اين نقد واردي به نظر نمي‌رسد، زيرا تمام آزمايش‌هاي فكري چنين است و در فلسفه معاصر تمام استدلال‌هايي كه مبتني بر تصورپذيري و امكان هستند و نتايجي براي امر واقع دارند از اين سنخ هستند و به لحاظ فلسفي نمي‌توان اين استدلال‌ها را نفي كرد.
نقد دوم مارمورا اين است كه در اين استدلال نوعي مصادره به مطلوب وجود دارد. اين نقدي است كه بسياري آن را گفته‌اند. مارمورا اعتقاد دارد در اين استدلال مي‌خواهيم نشان بدهيم كه روح و نفس آگاهي به خود دارند. اين همان چيزي است كه در مقدمات هم از آن استفاده مي‌كنيم. اما اين هم نقد واردي نيست. نتيجه ابن‌سينا اين نيست كه نفس به خود آگاهي دارد، بلكه مقدمه استدلال ابن‌سينا اين است كه نفس به خود آگاهي دارد و نتيجه استدلال اين است كه نفس يك امر مادي نيست و در اين صورت‌بندي شبهه دوري بودن وجود ندارد، زيرا آگاهي به خود مقدمه است و تجرد نفس از ماده نتيجه است و اينها عينا يكي نيستند و اين دور واضحي تشكيل نمي‌دهد.

ابن‌سينا در برابر ارسطو
پيتر آدامسن صورت‌بندي ديگري از استدلال ابن‌سينا ارايه مي‌كند. وي مي‌گويد نقطه مقابل ابن‌سينا ارسطو است نه متكلمان اشعري. ابن‌سينا مي‌گويد حرفي كه ارسطو درباره نفس مي‌زند و تعريف آن را در رابطه و نسبت با بدن مطرح مي‌كند كامل نيست. از نظر ارسطو، روح كمال بدن به حساب مي‌آيد و عاملي است كه باعث مي‌شود بدن كارهايي انجام بدهد و علت آن كارها به حساب مي‌آيد. روح كمال بدن است و منشأ و علت به وجود آمدن اعمال حياتي بدن است. ولي ارسطو چيزي درباره ذات و ماهيت روح نمي‌گويد.
نكته اصلي استدلال آدامسن اين است كه كلمه ذات را كه در استدلال است نبايد به «خود» ترجمه كرد. ذات به معناي خود نيست، بلكه به معناي امري است كه براي من ذاتي است. ابن‌سينا مي‌گويد فلسفه طبيعي يعني آن چيزي كه ارسطو به ما مي‌گويد اين است كه چيزي به نام نفس و روح وجود دارد، اما نمي‌گويد كه روح چيست. استدلال انسان معلق استدلالي در متافيزيك است كه مي‌خواهد به ما ماهيت روح و نفس را بگويد. استدلال انسان معلق صرفا امري سلبي درباره ماهيت روح مي‌گويد و نشان مي‌دهد ماهيت روح چيزي غير از جسم است. آدامسن مي‌گويد كه ابن‌سينا براي اينكه اين برهان را پيش ببرد به ابزاري احتياج دارد كه اين ابزار را از بخشي مي‌گيرد كه امروزه معرفت‌شناسي مي‌گوييم. طبق اين اصل، اگر كسي ذات چيزي را بشناسد به معناي اين است كه مي‌داند چه چيزهايي براي آن هويت ذاتي است. اينكه چگونه ابن‌سينا به اين اصل مي‌رسد محل بحث ما نيست، بلكه نكته اين است كه شناختن و فراچنگ آوردن ذات يك چيز به معناي آن است كه بدانيم چه چيزهايي براي آن ذاتي است.
از نظر آدامسن، اگر روح بنا به طبيعت خود به خودش آگاهي دارد، تضمين‌كننده اين است كه ما مفهوم روح را فراچنگ آورده‌ايم. سير استدلال آدامسن اين‌گونه صورت‌بندي مي‌شود كه من آگاهي به خود دارم و مي‌دانم وجود دارم و معرفت به وجود خودم دارم و به اين معني است كه مفهوم روح را فراچنگ آورده‌ام و ذاتش را مي‌شناسم. پس طبق اصلي كه ذكر شد، كيفيات ذاتي آن را مي‌شناسم. مولفه جسماني داشتن جزو كيفيات ذاتي روح من نيست. پس روح من در ذات خودش جسماني نيست.

معرفت طبيعي مناقشه‌برانگيز است
اما به نظر مي‌رسد انتقادي به مفهوم معرفت طبيعي ابن‌سينا وارد است كه هر دو نسخه استدلال انسان معلق را تهديد مي‌كند. ابن‌سينا فرض مي‌كند موجودي كه خلق مي‌شود داراي آگاهي از وجود خود است. اين مقدمه دربردارنده يك فرض تجربي است و تاييد آن نياز به شواهد تجربي دارد. در واقع در اينجا به صورت استدلال كاري نداريم و به محتواي استدلال مي‌پردازيم. تصور ابن‌سينا اين است كه ما چيزي به نام معرفت طبيعي داريم يعني نحوه اجتماعي شدن ما و اينكه در چه جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم و به چه زباني سخن مي‌گوييم و چگونه تسلط به مفاهيم و زبان را در جامعه كسب مي‌كنيم هيچ نقشي در محصول نهايي كار ندارد. اين اجتماعي شدن و زبان صرفا طريقيت دارند و موضوعيت ندارند و ما را به جايي مي‌رساند كه گويي جايگاه طبيعي عقل است و عقل اگر عقل باشد به آن جايگاه دست مي‌يابد. ابن‌سينا مي‌گويد عقل با يك مقولات و ابزارهايي كار مي‌كند و هر آن كسي كه مي‌توان به او عاقل اطلاق كرد آن مقولات و ابزارها را در اختيار دارد. چنين فردي مفهوم وجود را دارد و به مفهوم روح، جسم، ماهيت، ذات، جوهر، مكان، زمان و... مسلط است و مي‌تواند اينها را به كار ببرد.
از قرن نوزدهم به بعد، انسان‌شناسان و سپس جامعه‌شناسان و مورخان و فيلسوفان در اين فرض خدشه وارد كرده‌اند، اين فرض كه زبان و جامعه و نحوه اجتماعي شدن يك امري است كه فقط در كسب اين مقولات طريقيت دارد. نقطه مشترك اين نقدها اين است كه ممكن است در جامعه و فرهنگ و زباني رشد كنيد كه نقطه انتهايي آن اين مقولات نباشد و غير از اينها باشد. فرض ابن‌سينا اين است كه انسان معلق مجهز به ابزار و مقولاتي است جهان‌شمول و خارج از تعلقات و تعينات فرهنگي و زباني وجود خود را تاييد و تصديق مي‌كند.

فكر در جامعه ساخته مي‌شود
يكي از جامعه‌شناساني كه درباره اين مقولات سخن گفته و نشان داده اينها نه اموري مطلق و جهان‌شمول بلكه اموري مشروط و امكاني‌اند، اميل دوركيم است كه در كتاب «صور بنياني حيات ديني» به موضوع اشاره كرده است. دوركيم مي‌گويد مقولات فكر كاملا امور برساخته اجتماعي هستند يعني در جامعه ساخته مي‌شوند و در جوامع بدوي به اين شكل به كار نمي‌رفته‌اند و مردم به اين ابزار مسلح و مجهز نبوده‌اند. منطق رايج و فعلي ما نه تنها از روز اول در ساختمان ذهن بشر وجود نداشته بلكه تا حدي تابع عوامل تاريخي و اجتماعي است. تصورات جمعي فرآورده همكاري عظيمي است كه دامنه آن نه تنها در مكان بلكه در زمان گسترده است، براي اينكه چنين تصوراتي ساخته شوند انبوهي از اذهان فردي بايد گرد هم آيند و به هم بياميزند و فكرها و احساسات خود را با هم تركيب كنند. همچنين لويي برول در كتاب «كاركردهاي ذهني در جوامع عقب‌افتاده» نشان مي‌دهد آنچه ذهنيت عرفاني پيشامنطقي در جوامع بدوي مي‌نامد تفاوت‌هايي ماهوي دارد با آنچه آن را ذهنيت منطقي و علمي مي‌خواند. يكي از موارد اصلي كه اين تفاوت را مي‌سازد اصل امتناع تناقض است كه با مثال‌هايي كه از انسان‌شناسان نقل مي‌كند نشان مي‌دهد چگونه انسان بدوي قائل به اصل امتناع تناقض نيست. برول سخني درباره مفهوم روح دارد كه طبق آن تلقي جوامع بدوي از مفهوم روح كاملا متفاوت است از آن چيزي كه ابن‌سينا فرض مي‌كند كه هر كسي وجود خود و وجود ذات خودش را با صرف درون‌نگري تاييد مي‌كند. برول مثال‌هاي بسيار خواندني و متنوعي مي‌زند كه چگونه تلقي اقوام بدوي از روح بسيار متفاوت از تلقي ما است. همچنين تلقي آنها از اصل اين‌هماني و اينكه روح علت حركت‌هاي بدني است نيز بسيار متفاوت است. نتيجه برول از مشاهدات انسان‌شناسان اين است كه مفهوم روح يك امر جهان‌شمول نيست و يك امر امكاني است. در نتيجه مفهوم روح را ديگر نمي‌توان دستاورد محكم و بي‌چون و چراي انديشه دانست، زيرا اين مفهوم فقط ميان اقوام نسبتا پيشرفته پيدا مي‌شود و براي اقوام ابتدايي مفهومي ناشناخته است. برخلاف تصوري كه ما فكر مي‌كنيم جهان‌بيني بدوي بسيار به روح نزديك است، برول مي‌گويد روح از ابداعات جوامع پيشرفته‌اي است كه در آنها تفكر منطقي حاكم است نه تفكر پيشامنطقي و عرفاني. در پرتو اين مشاهدات كه از انسان‌شناسي شروع مي‌شوند و جامعه‌شناسان و مورخان آنها را تاييد مي‌كنند، نوعي نسبي‌انگاري شناختي و نوعي تكثر ابزارهاي مفهومي و نوعي برساخت اجتماعي مقولات فكر مطرح مي‌شود. در نتيجه، اين سخن ابن‌سينا كه انسان معلق به صرف اينكه عقل دارد همان مقولاتي را دارد كه ابن‌سينا دارد و همان نظراتي را مي‌دهد كه ابن‌سينا مي‌گويد فرضي محل شك است و نياز به شواهد تجربي دارد و امري نيست كه با تامل‌ورزي صرف بتوان آن را نشان داد. اگر اين نكته را بپذيريم مواجهه ما با استدلال متافيزيكي ابن‌سينا و امثال اين استدلال‌ها تغيير خواهد كرد.


اين سخن ابن‌سينا كه انسان معلق به صرف اينكه عقل دارد همان مقولاتي را دارد كه ابن‌سينا دارد و همان نظراتي را مي‌دهد كه ابن‌سينا مي‌گويد فرضي محل شك است و نياز به شواهد تجربي دارد و امري نيست كه با تامل‌ورزي صرف بتوان آن را نشان داد. اگر اين نكته را بپذيريم مواجهه ما با استدلال متافيزيكي ابن‌سينا و امثال اين استدلال‌ها تغيير خواهد كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون