فلسفه و رنجهاي بشري
محسن آزموده
كار فلسفه در شرايط بحراني چيست؟ فيلسوفان به عنوان فيلسوفان در مواجهه با رنجهاي بشري چه بايد بكنند؟ آيا بايد صريح و مستقيم واكنش نشان بدهند يا به كار پيشين خود مشغول باشند؟ آيا بايد در برابر مصيبتهاي ساير انسانها سكوت كنند؟ فلسفه چه كمكي به كاهش آلام ديگران ميكند؟ آيا اصلا چنين وظيفهاي به عهده دارد؟ در پاسخ به اين پرسشها، به نظر ميرسد كه نخست بايد ميان فيلسوف يا فلسفهدان يا علاقهمند به فلسفه و خود فلسفه تمايز گذاشت. فيلسوف بودن يا اهل فلسفه بودن، تنها يكي از شوون يك انسان ميتواند باشد، اگرچه شأن مهمي است و چنانكه خواهد آمد، باورها و عقايد فرد و درنتيجه كليت رفتار و كردار و گفتار او را متاثر ميسازد. اما قطعا در رفتارها و كردارهاي هر انساني -اعم از يك فيلسوف- بيشمار عامل ديگر نيز موثر است. از اين حيث نفس فيلسوف بودن يا طرفدار يك فلسفه بودن، به معناي عمل كردن به تمامي مضامين و ايدههاي آن فلسفه نيست و اي بسا فيلسوفان يا اهل فلسفهاي كه ميان ديدگاههايشان چنانكه بيان ميكنند با كردارشان تمايز هست. اما گذشته از فيلسوف يا اهل فلسفه كه يك شخص انساني است و مثل هر بشري، سرشار از باورها و خواستها و احساسات متمايز و بلكه متناقض، آنچه اهميت دارد، فلسفه است. فلسفه در روزگار عسرت چه كمكي به بشريت ميكند؟ آيا اصولا كاري از اين معرفت بنيادين با مباحث پيچيده و انتزاعي و مفهومپردازيهاي سخت و دشوار ساخته است؟ اين اثرگذاري به چه صورت ممكن است؟ پاسخ ساده به اين پرسش آن است كه فلسفه با تصحيح باورهاي انسانها درباره هستي به طور عام، يعني خودشان، ديگران و ساير موجودات و ربط و نسبت آنها، به آدميان كمك ميكند، با نفي جزمانديشي، تصلب، رهايي از باورهاي كليشهاي و غلط و آموزش شك كردن در همه چيز و روي آوردن به استدلالورزي. فلسفه عقايد ما درباره سياست، اجتماع، اخلاق، آيين، اقتصاد و... را به چالش ميكشد و طريق خودآييني و استقلال راي را به ما ميآموزد. فلسفه نفي همه ارزشهاي غيرمعقول و كوشش براي اتكا به عقلانيت و خردورزي است و فيلسوف تا جايي كه به فلسفه ملتزم است، از رهايي سخن ميگويد. تلاش براي رهايي از جزميت و خودآييني و دعوت به زندگي مسوولانه و به دور از قيد و بند، بزرگترين رهاورد فلسفه براي هميشه است. فلسفه در ايام محنت به ما بيبنيادي و ناپايداري جهان را گوشزد ميكند، همچنانكه ميان تهي بودن ادعاهاي كساني را كه قصد فريب مردم دارند، نشان ميدهد و آنها را رسوا ميسازد. فلسفه دعوت به آزادي است، در روزگاري كه بندها و حصارهاي عقايد غلط دست و پاي ذهن و روان آدميان را چون زنجيريان محصور در غار افلاطون بسته و آنها را به سعادت ديدار خير مطلق فراسوي موانع خودساخته و ديگرساخته، رهنمون ميسازد.