خاطرات سفر و حضر (28)
اسماعيل كهرم
در منطقه ارسباران بوديم. از شرق به غرب جاده خاكي، پر از دستانداز بود. امروز متاسفانه آسفالت شده ولي آن روزها ما با قاطر رفتوآمد ميكرديم از كليبر تا خداآفرين؛ پلي كه هخامنشيان ساخته بودند و قسمتهايي هنوز پا برجاست.
جزاي حسن عمل بين كه روزگار هنوز / خراب مينكند يادگار كسري را از كليبر كه بابك خرمدين بر آن «قلعه بابك» را بنيان كرد، عاشقلر پاسگاه محيط زيست، از آنجا به تاتار؛ روستاي ديگري و سپس مكيدي و بالاخره تا خداآفرين، بر پشت قاطر! هر مرحله هشت ساعت قاطرپيمايي! مناظري كه يكي پس از ديگري مقابلت باز ميشدند. يكي زيباتر از ديگري. هر لحظه به رنگي بت عيار برآيد! به مكيدي رسيديم. پاسگاه يك اطاق بود با سقفي كه تيرهاي آن از بيرون پيدا بود و نيز علوفهاي كه لابهلاي تيرها را پر كرده بود. شب صداي خشخش را شنيديم. به محيطبان پاسگاه گفتم «اين چيه؟» با لهجه آذري شيرينتر از قند گفت «هيچي، اين ماره. دنبال موش ميگرده.»دو نفر از همكاران از ترس رفتند بيرون، شب را در سرما گذراندند. صبح روز بعد نام آنجا را «ككيدي» گذاشتيم. ككهاي مكيدي ما را نقرهداغ كرده بودند. نقرهداغ!